loading...

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

بازدید : 0
جمعه 18 بهمن 1403 زمان : 18:17
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی اشراق
اشراق
در ظلمت شب، نور اشراق خوش است
بی‌واسطه سوز و شور عشاق خوش است
با منطق و عقل ره به جایی نبری
در خلوت دل، نور آفاق خوش است

شرح و تفسیر هر مصرع:

۱. در ظلمت شب، نور اشراق خوش است
این مصرع به شدت با مفاهیم عرفانی و اشراقی پیوند دارد. "ظلمت شب"به وضعیت جهل، غفلت یا درک محدود انسان‌ها از حقیقت اشاره دارد. در چنین شرایطی، "نور اشراق"نماد روشنایی معرفت و شهود الهی است که در دل شبِ تاریک معنوی، شادی و خوشی به ارمغان می‌آورد. اشراق در اینجا به معنای نور الهی یا فهم عرفانیاست که در دل انسان می‌تابد و او را از تاریکی‌های جهل و گمراهی می‌رهاند.

۲. بی‌واسطه سوز و شور عشاق خوش است
این بیت بر شناخت بی‌واسطهتأکید دارد. در عرفان، عشق به خداوند یا معشوق الهی غالباً به‌صورت بی‌واسطهو مستقیمتجربه می‌شود. "سوز و شور عشاق"اشاره به داغی و هیجان درونی دارد که عاشق در پی وصال معشوق تجربه می‌کند. این شور و سوز نشان‌دهنده‌ی حرارت دل و شوق به حقاست که هیچ‌چیز جز معشوق نمی‌تواند آن را آرام کند. این شور، به حقیقت، لذت و خوشی استکه از این سوز و درک مستقیم عشق حاصل می‌شود.

۳. با منطق و عقل ره به جایی نبری
در این بیت، منطق و عقلبه عنوان ابزارهای عقلانی بشر معرفی می‌شوند که ناتوان از درک حقیقتو راهیابی به معرفت کاملهستند. عقل و منطق در بسیاری از موارد به ما در تحلیل‌های منطقی کمک می‌کنند، اما در مقوله‌ی عرفان و شهود الهی، آن‌ها به تنهایی نمی‌توانند ما را به حقیقت برسانند. ره به جایی نبردنیعنی عقل در برابر حقیقت عرفانی و درک عمیق الهی ناتوان است. این اشاره به تجربه‌ی شهودی و باطنیدارد که باید فراتر از منطق و دلیل باشد.

۴. در خلوت دل، نور آفاق خوش است
این مصرع بر خلوت با دل و توجه به باطنتأکید دارد. "خلوت دل"به معنای پاکسازی دل از زرق و برق دنیای بیرونی و توجه به درون است. در این حالت، "نور آفاق"یا همان نور معرفت الهی و درک حقیقت، از درون فرد می‌تابد. در حقیقت، منظور این است که نور آفاق، نماد آگاهی و حقیقتی است که در دلِ انسانو با توجه به درون او نمایان می‌شود. این بیت به معنای رسیدن به حقیقت درونیاز طریق تهذیب نفس و خلوت با دل است.


نتیجه‌گیری کلی:
این رباعی به زیبایی نمایانگر مفهوم اشراق در عرفان است؛ در حالی که در دو مصرع اول به اشراق بیرونیو شهود بی‌واسطهاشاره می‌شود، دو مصرع آخر به تلاش درونیبرای رهایی از دام‌های عقل و دل مشغولی‌های دنیوی و دستیابی به حقیقت از طریق توجه به باطن و خلوت با خداوند اشاره دارد.

تعریف و مفهوم اشراق در عرفان اسلامی

اشراقدر عرفان اسلامی‌به معنای روشنایی، تابش نور حقیقت، و دریافت شهودی معرفت الهیاست. این واژه ریشه در واژه‌ی عربی "شَرَقَ" به معنای "تابیدن" و "روشن شدن" دارد و در متون عرفانی برای توصیف مواجهه‌ی مستقیم و بی‌واسطه‌ی عارف با حقیقتبه‌کار می‌رود.

این مفهوم بیش از هر چیز با حکمت اشراقکه توسط شیخ شهاب‌الدین سهروردی(۵۴۹-۵۸۷ ه‍.ق) بنیان گذاشته شد، شناخته می‌شود. سهروردی در آثار خود، به‌ویژه در کتاب "حکمة الإشراق"، اشراق را به‌عنوان طریقه‌ای برای کسب معرفت از طریق تجربه‌ی درونی و شهود عرفانی، در برابر روش استدلالی فلاسفه‌ی مشایی، مطرح می‌کند.

در عرفان اسلامی، اشراق نه از طریق مطالعه و استدلال، بلکه از راه تزکیه‌ی نفس، سلوک روحانی، و انقطاع از تعلقات مادی حاصل می‌شود. در این حالت، حقیقت همانند نوری بر دل سالک تابیده و پرده‌های جهل و غفلت را از برابر دیدگان او کنار می‌زند.


ابعاد و ویژگی‌های اشراق در عرفان اسلامی

۱. اشراق به‌عنوان نوری از عالم الهی

در عرفان اسلامی، اشراق نوعی نور معرفت و آگاهیاست که از سوی خداوند بر قلب عارف تابیده و او را به حقیقت نزدیک می‌کند. این مفهوم از آیات قرآن نیز الهام گرفته است، به‌ویژه آیه‌ی مشهور:
"اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ"(نور: ۳۵)

عارفان معتقدند که هرچه سالک از تعلقات دنیوی رها شود، این نور بیشتر در قلب او تجلی می‌یابدو او به مرحله‌ی مکاشفه و شهود حقیقت می‌رسد. مولانا این تجربه را چنین توصیف می‌کند:
"آفتاب آمد دلیل آفتاب / گر دلیلت باید از وی رو متاب"
یعنی وقتی نور حقیقت بر قلب بتابد، دیگر نیازی به برهان و دلیل نخواهد بود.


۲. اشراق در مقابل معرفت عقلی

در فلسفه و عرفان اسلامی، دو راه اصلی برای کسب معرفت مطرح شده است:

۱. طریق عقل و استدلال→ که فلسفه‌ی مشاء (مانند ابن‌سینا) بر آن تأکید دارد.
۲. طریق اشراق و کشف شهودی→ که سهروردی و بسیاری از عرفا آن را برتر از عقل می‌دانند.

سهروردی معتقد است که اشراق، شهودی بی‌واسطه و حضوری است که از طریق مجاهدت‌های روحی و سلوک عارفانه حاصل می‌شود، در حالی که عقل تنها می‌تواند ظواهر حقیقت را درک کند و به کنه آن راهی ندارد.

به همین دلیل، در حکمت اشراق، معرفت اشراقی برتر از معرفت استدلالی است، زیرا مستقیماً از عالم نور سرچشمه می‌گیرد و وابسته به محدودیت‌های منطقی و زبانی نیست.


۳. سلسله‌مراتب نور در حکمت اشراق

سهروردی هستی را به‌صورت مراتب نوریترسیم می‌کند که از نور محض (خداوند) تا تاریکی (عالم ماده)گسترش یافته است. این مراتب عبارت‌اند از:

  1. نورالأنوار→ که همان ذات الهی و سرچشمه‌ی تمام هستی است.
  2. انوار قاهره→ که عقول مجرد و ملائکه‌اند و از نورالأنوار نشأت گرفته‌اند.
  3. انوار اسفهبدیه→ که شامل نفس‌های انسانی است و به میزان قرب و بعد از نورالأنوار درجات مختلفی دارند.
  4. اجسام ظلمانی→ که همان عالم ماده و طبیعت است، زیرا نور در آن کمترین شدت را دارد.

در این نظام، اشراق یعنی حرکت از ظلمت جهل به سوی نور حقیقت و نزدیک شدن به نورالأنوار (خداوند).


۴. اشراق و تجربه‌های عرفانی

اشراق در عرفان اسلامی معادل "مکاشفه" و "تجلی" است، یعنی حالتی که در آن سالک به مرتبه‌ای از معرفت می‌رسد که حقیقت را بی‌واسطه مشاهده می‌کند. ابن‌عربی این حالت را "معرفت شهودی" می‌نامد و آن را والاتر از شناخت نظری و فلسفی می‌داند.

در عرفان عملی، اشراق معمولاً پس از طی مراحلی از مجاهدت و ریاضت اتفاق می‌افتد و سالک در این حالت، نوعی اتصال روحی با حقیقت الهیرا تجربه می‌کند. نمونه‌ی بارز این تجربه در داستان معراج پیامبر اسلام (ص) و "دیدار حق" در شب معراج دیده می‌شود.


۵. اشراق در ارتباط با نور عرفانی

عرفا معمولاً تجربه‌ی اشراق را با "نور"توصیف می‌کنند. این نور می‌تواند به اشکال مختلف بر سالک ظاهر شود:

  • نور حسّی→ گاهی سالک در حالت ذکر و مراقبه، نورهایی درونی را مشاهده می‌کند.
  • نور عقلی→ بصیرت و آگاهی‌ای که به سالک داده می‌شود.
  • نور قلبی→ حالتی از یقین و اطمینان که ناشی از اشراق الهی است.

این حالت در بیان عارفانی مانند بایزید بسطامی‌و حلاج دیده می‌شود که گاه سخنان آنان ناشی از یک اشراق ناگهانی و بی‌واسطه‌ی حقیقت بوده است.


نتیجه‌گیری

اشراق در عرفان اسلامی‌نوعی دریافت مستقیم حقیقت از طریق سلوک عرفانی و شهود باطنی است.این معرفت، از جنس نور الهی است و تنها از طریق تزکیه‌ی نفس و انقطاع از عالم مادیحاصل می‌شود.

مفهوم اشراق، که در قرآن، عرفان و فلسفه‌ی اسلامی‌مطرح شده، در حکمت اشراق سهروردی به‌صورت یک مکتب فکری مستقل درآمد. در این مکتب، معرفت اشراقی از معرفت عقلی بالاتر است، زیرا عارف حقیقت را بی‌واسطه و همچون نوری که بر دلش می‌تابد، مشاهده می‌کند.

اشراق، همان لحظه‌ای است که حجاب‌ها کنار می‌روند و نور حق در جان سالک متجلی می‌شود.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 0
جمعه 18 بهمن 1403 زمان : 18:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
نیل وصال
این عشق تو‌‌‌ای دوست، هم‌آواز من است
در وادی عشق، شور و اعجاز من است
بی‌تاب وصالم، نروم جز ره دوست
دیدار رخش، شفای دمساز من است

شرح و تفسیر ابیات "نیل وصال"

مصرع اول:

این عشق تو‌‌‌ای دوست، هم‌آواز من است

شرح:
در این مصرع، شاعر عشق الهی را نیروی هم‌آوا و هم‌نوا با جان خود می‌داند. یعنی این عشق، نه یک احساس گذرا، بلکه حقیقتی درونی و هم‌نفس با اوست که تمام وجودش را تسخیر کرده است.

تفسیر عرفانی:
عشق الهی در عرفان اسلامی، عامل اصلی حرکت به سوی حق است. همان‌گونه که مولانا می‌فرماید:
"عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست"
اینجا شاعر می‌گوید که عشق خداوند در درون او جریان دارد و هم‌آهنگ با جانش شده است، پس صدای این عشق، با سرشت او همخوان است.


مصرع دوم:

در وادی عشق، شور و اعجاز من است

شرح:
شاعر مسیر عشق را به وادی (بیابانی بی‌پایان) تشبیه کرده و در این بیابان، شور و هیجان او را نیروی معجزه‌آسا و عامل حرکت خود می‌داند.

تفسیر عرفانی:
"وادی عشق" اشاره به مراحل سلوک عرفانی دارد که عارفان در راه حق طی می‌کنند. این بیت نشان می‌دهد که شاعر در این مسیر نه‌تنها رنج نمی‌برد، بلکه شور و وجد او همان نیرویی است که موجب پیشرفت و تعالی‌اش می‌شود. در واقع، این عشق، خود معجزه‌ای در وجود اوست که او را به سوی وصال می‌کشاند.


مصرع سوم:

بی‌تاب وصالم، نروم جز ره دوست

شرح:
شاعر بی‌تاب رسیدن به وصال محبوب است و در این بی‌تابی، راهی جز مسیر دوست (یعنی راه حق) را انتخاب نمی‌کند. این بیانگر اخلاص و اراده‌ی راسخ او در مسیر عشق الهی است.

تفسیر عرفانی:
عرفا معتقدند که عاشق حقیقی هیچ مقصدی جز محبوب ندارد. این بیت تداعی‌کننده‌ی این مفهوم است که عاشق حقیقی در برابر وسوسه‌های دنیوی مقاوم است و تنها راهی را که به معشوق ختم می‌شود، برمی‌گزیند. این مفهوم در شعر حافظ نیز دیده می‌شود:
"به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد / گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید"


مصرع چهارم:

دیدار رخش، شفای دمساز من است

شرح:
شاعر دیدار یار را شفای درونی و درمان تمام دردهای خود می‌داند. "دمساز" به معنای همدم و همراه است و نشان می‌دهد که شاعر، با درد فراق هم‌نشین شده و تنها دیدار محبوب می‌تواند این درد را درمان کند.

تفسیر عرفانی:
در عرفان اسلامی، دیدار حق بالاترین مرتبه‌ی سلوک است. بسیاری از عرفا این دیدار را به کشف و شهود الهی تعبیر کرده‌اند. شاعر در این مصرع می‌گوید که تمام آلام و رنج‌های او با رسیدن به این مرحله از بین می‌رود و این وصال، همان دارویی است که جان او را شفا می‌بخشد. این معنا را می‌توان در این بیت از مولانا نیز دید:
"هر که او بی‌توست دائم زار زار / وانک با تو شاد و خندان همچو یار"


جمع‌بندی کلی:

این ابیات، سفری از عشق و شوق تا وصال الهی را ترسیم می‌کنند. شاعر در ابتدا از عشق خداوند سخن می‌گوید، سپس شور خود را در این مسیر بیان می‌کند، در ادامه بر اخلاص و پایداری خود تأکید می‌نماید و در نهایت، وصال را به‌عنوان دارویی برای جان عاشق معرفی می‌کند.

این شعر دارای ساختاری عرفانی و مفاهیمی‌بلند است که یادآور آثار بزرگان تصوف و عرفان اسلامی‌است.

تعریف نیل وصال در عرفان اسلامی

"نیل وصال"در عرفان اسلامی‌به معنای رسیدن به مقام وصال حق و تحقق قرب نهایی به ذات الهی است. این اصطلاح، مرحله‌ای است که در آن عاشق (سالک) پس از طی مراتب سلوک عرفانی و گذر از حجاب‌های وجودی، به حقیقت وحدانی ذات حق می‌رسد و از همه‌ی تعینات و وابستگی‌های خودی رها می‌شود.

مراحل نیل وصال در عرفان اسلامی:

  1. سیر از کثرت به وحدت (تجرید و تخلیه)
    سالک با تزکیه‌ی نفسو دوری از تعلقات دنیوی، خود را برای ورود به وادی عشق الهی آماده می‌کند. این مرحله شامل ترک وابستگی‌های نفسانی، ریاضت و خلوص نیتاست.

  2. عشق و فنا فی الله
    در این مرحله، سالک به عشق حقیقی دست می‌یابد و در جذبه‌ی الهی غرق می‌شود. عشق او را از خودبی‌خود کرده و به مقام فنا فی اللهمی‌رساند، جایی که هیچ‌گونه تعینی برای او باقی نمی‌ماند و در وجود حق مستغرق می‌شود.

  3. وصال و بقا بالله
    پس از فنا، سالک به بقا باللهمی‌رسد که همان نیل وصال حقیقی است. در این مرحله، او به مرتبه‌ای دست می‌یابد که دیگر خودی در میان نیستو همه چیز در حق فانی شده و بقای الهی برای او محقق گشته است.

ابعاد نیل وصال در عرفان اسلامی:

  • وصال عاشقانه:سالک، معشوق ازلی را می‌یابد و در حضور او به آرامش جاودان دست می‌یابد.
  • حقیقت وحدت:دوگانگی عاشق و معشوق از میان برداشته شده و وحدت وجودیآشکار می‌شود.
  • بقا در ذات الهی:سالک پس از فنا، در صفات و اراده‌ی الهی باقی می‌ماند و به نوعی حیات جاودانه در حق می‌رسد.

نمونه‌هایی از نیل وصال در متون عرفانی:

حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

مولوی:
ز خودی فانی شو، تا شوی باقی به دوست
که فنا گشتن به راه دوست، عین دولت است

ابن فارض:
شربت وصل تو گر یابد جانم روزی
بهر آن مرگ، کنم جان و دل خویش فدا

نتیجه‌گیری:

نیل وصالنقطه‌ی اوج سلوک عرفانی است که در آن، عاشق به وصال معشوق حقیقیرسیده و از خودی و تعینات دنیوی رها می‌شود. این مقام، نقطه‌ی نهایی عشق الهیو تحقق بقا در حق است.

بازدید : 0
جمعه 18 بهمن 1403 زمان : 18:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
بقای الی الله
عشق ما، عشق حقیقی و بقاست
دیدن یار و وصال کبریاست
عشق سالک بهر حق جان دادن است
چون علی در وادی عشق و بلاست

شرح و تفسیر رباعی "بقای الی الله"

مفهوم کلی:

این رباعی به یکی از عمیق‌ترین مفاهیم عرفانی، یعنی "بقا الی الله"اشاره دارد که پس از "فنا الی الله"حاصل می‌شود. در تصوف و عرفان، فنا به معنای محو شدن در ذات الهی و از بین رفتن خودی است، در حالی که بقا مرحله‌ای است که سالک پس از فنا به مقام جاودانگی در قرب الهی می‌رسد. در این رباعی، شاعر این سیر را با تأکید بر عشق، وصال، ایثار و الگوگیری از حضرت علی (ع) ترسیم کرده است.


شرح و تفسیر مصرع‌ها

۱. عشق ما، عشق حقیقی و بقاست

شرح:
این مصرع بیانگر نوعی از عشق است که نه زودگذر است و نه محدود به دنیا؛ بلکه عشق حقیقیاست که به ذات باری‌تعالی پیوند خورده است. "و بقا"تأکید دارد که این عشق ازلی و ابدی است، برخلاف عشق‌های مجازی که زوال‌پذیرند.

تفسیر عرفانی:
در عرفان، عشق حقیقی همان عشقی است که به "وجه الله"تعلق دارد، یعنی عشقی که سالک را از خودی و نفسانیت رها کرده و او را در مسیر بقا باللهقرار می‌دهد.


۲. دیدن یار و وصال کبریاست

شرح:
این مصرع به نهایت آرزوی یک عارف اشاره دارد: "دیدن یار"که استعاره از شهود الهی است، و "وصال کبریا"که اشاره به رسیدن به حقیقت مطلق دارد.

تفسیر عرفانی:
در عرفان، "دیدن یار"به معنای کشف و شهود و "وصال کبریا"به معنای فانی شدن در ذات الهی است. صوفیه معتقدند که پس از عبور از حجاب‌های نفسانی، سالک به مقام شهود الهی می‌رسد که همان دیدار حقیقی است.


۳. عشق سالک بهر حق جان دادن است

شرح:
این مصرع اوج فداکاری و تسلیم در راه حقرا بیان می‌کند. "عشق سالک"یعنی عشقی که رهروان حقیقت به آن پایبندند، و این عشق به "بهر حق جان دادن"تعبیر شده است، یعنی فدای خدا شدن در راه او.

تفسیر عرفانی:
این مضمون یادآور عرفانی‌ترین آموزه‌ی ایثار است: "الموت فی الله"یعنی مردن در راه خدا. در عرفان اسلامی، سالک برای رسیدن به حقیقت باید از خود بگذرد و نفس را فدا کند تا به حقیقت باقیهدست یابد.


۴. چون علی در وادی عشق و بلاست

شرح:
این مصرع سالک حقیقی را به حضرت علی (ع)تشبیه می‌کند، که نمونه‌ی کامل فداکاری، ایثار و عشق به خدابود. "وادی عشق و بلا"اشاره به مسیر سخت و پررنج سالکان دارد که پر از آزمون‌های الهی است.

تفسیر عرفانی:
"وادی عشق و بلا"اصطلاحی در عرفان است که نشان‌دهنده‌ی مرحله‌ای است که سالک در آن همه‌ی سختی‌ها و رنج‌ها را با جان و دل می‌پذیرد، زیرا هدف او فنا فی اللهاست. حضرت علی (ع) مظهر این مرحله است؛ زیرا تمام زندگی او در راه خدا و در برابر بلاهای عظیم سپری شد.


جمع‌بندی:

این رباعی به زیبایی مسیر فنا و بقارا در عرفان توصیف کرده است. از عشق آغاز می‌شود، به وصال می‌رسد، جان‌فشانی را نشان می‌دهد و در نهایت، حضرت علی (ع) را الگوی این مسیر معرفی می‌کند.

alirejali.blog.ir

بازدید : 0
جمعه 18 بهمن 1403 زمان : 17:52
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی دم گرم


دم گرم
دل گرم ز ذکر و نور یزدان گشتم
با جذبه‌ی دوست، مست جانان گشتم
در بحر وجود، نور وحدت دیدم
در وادی عشق، غرق عرفان گشتم

باسمه تعالی
دم گرم – شرح و تفسیر

مصرع اول: دل گرم ز ذکر و نور یزدان گشتم

شرح:
در این مصرع، شاعر بیان می‌کند که دلش از طریق ذکر خداوندو نور الهیگرما و روشنی گرفته است. "گرمای دل" در عرفان نمادی از عشق و اشتیاق درونی به خداوند است. ذکر الهی باعث زنده شدن قلب، رفع تیرگی‌ها و نزدیکی به حقیقت می‌شود. این همان مفهوم "اَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ"(رعد: ۲۸) است که قرآن کریم نیز بر آن تأکید دارد.

تفسیر:

  • "دل گرم"کنایه از ایمان و محبت شدید به خداوند است.
  • "ذکر"اشاره به یاد دائمی‌خدا دارد که در تصوف و عرفان از ارکان سلوک محسوب می‌شود.
  • "نور یزدان"نشان‌دهنده‌ی روشنایی معنوی و معرفتی است که سالک از طریق ذکر و عبادت کسب می‌کند.

مصرع دوم: با جذبه‌ی دوست، مست جانان گشتم

شرح:
در این مصرع، شاعر از تأثیر کشش الهی (جذبه‌ی دوست) سخن می‌گوید. در عرفان، جذبه به معنای جذبه‌ی الهی و کششی است که از سوی حق برای هدایت سالک ایجاد می‌شود. این جذبه باعث مستی و از خود بی‌خودی می‌شود که در متون عرفانی به کرّات از آن یاد شده است، مانند "مستی" که مولانا از آن سخن می‌گوید.

تفسیر:

  • "جذبه‌ی دوست"اشاره به لطف و عنایت خداوند دارد که بدون تلاش بنده، او را به‌سوی خود می‌کشاند.
  • "مست جانان"حالتی از بی‌خودی و فنا در عشق الهی است که در اصطلاح عرفانی "مستی عرفانی"نامیده می‌شود.

مصرع سوم: در بحر وجود، نور وحدت دیدم

شرح:
شاعر در این مصرع از شهود حقیقت وحدانی خداوند در دریای هستی سخن می‌گوید. در عرفان، بحر وجودبه معنای حقیقت مطلق الهی است که همه‌ی موجودات پرتوی از آن هستند. نور وحدت نیز اشاره به وحدت وجودیدارد که درک آن مرحله‌ای از سلوک عرفانی است.

تفسیر:

  • "بحر وجود"اشاره به حقیقت هستی و وحدانیت حق دارد که درک آن تنها برای اهل معرفت ممکن است.
  • "نور وحدت"یعنی کشف حقیقت توحید و این‌که همه چیز جلوه‌ای از ذات یگانه‌ی خداوند است.

مصرع چهارم: در وادی عشق، غرق عرفان گشتم

شرح:
این مصرع نتیجه‌ی سلوک عرفانی شاعر را بیان می‌کند. سالک پس از ذکر، جذبه‌ی الهی و شهود وحدت، وارد وادی عشقشده و در آن غرق معرفت و شناخت الهی می‌شود. "غرق شدن در عرفان" یعنی رسیدن به مرحله‌ای که فرد از خود رها شده و در حقیقت محو می‌شود.

تفسیر:

  • "وادی عشق"اشاره به مراحل سلوک دارد که در مسیر عرفان اسلامی، عشق الهی برترین مقام است.
  • "غرق عرفان"به معنای رسیدن به معرفتی است که سالک را به حقیقت الهی می‌رساند و از قید و بندهای نفسانی رها می‌کند.

جمع‌بندی کلی:

این رباعی مسیر عرفانی یک سالک را از ابتدا تا رسیدن به حقیقت ترسیم می‌کند:

  1. شروع با ذکر و نور الهیکه دل را از تیرگی‌ها پاک می‌کند.
  2. جذب شدن به‌سوی حق از طریق کشش الهیو مست شدن از این جذبه.
  3. شهود وحدت الهیدر دریای هستی.
  4. غرق شدن در عشق و عرفان الهیو رسیدن به مقام فنا.

این ساختار، پیوستگی موضوعی و عرفانی شعر را نشان می‌دهد و آن را از نظر معنایی بسیار منسجم می‌سازد.

در عرفان اسلامی، "دم گرم" مفهومی‌است که به لحظات یا حالات خاصی از تجربه‌های معنوی و عرفانی اشاره دارد. این اصطلاح معمولاً در ادبیات عرفانی و اشعار عارفان به کار می‌رود و بیانگر حالتی است که در آن سالک یا عارف، به شدت تحت تأثیر جذبه‌های الهی و عشق به معبود قرار می‌گیرد. برای درک کامل‌تر این مفهوم، می‌توان به چند جنبه‌ی آن توجه کرد:

۱. حالت وجد و شور معنوی:
"دم گرم" به لحظاتی اطلاق می‌شود که سالک در حالت وجد و شور معنوی به سر می‌برد. در این حالت، فرد از خود بی‌خود شده و در جذبه‌های عشق الهی غرق می‌شود. این حالت ممکن است همراه با احساس گرمی‌و حرارت درونی باشد که ناشی از اشتیاق و عشق شدید به خداوند است.

۲.نزدیکی به خداوند:
در این لحظات، سالک احساس نزدیکی بیشتری به خداوند دارد و گاهی اوقات این نزدیکی به حدی است که فرد خود را در حضور مستقیم خداوند احساس می‌کند. این حالت می‌تواند همراه با احساس آرامش، شادی و رضایت عمیق باشد.

۳. تجربه‌های عرفانی:
"دم گرم" می‌تواند شامل تجربه‌های عرفانی مانند مکاشفات، الهامات و یا حتی حالات خلسه‌ی معنوی باشد. در این حالات، سالک ممکن است حقایقی را درک کند که در حالت عادی برای او قابل درک نیست.

۴. نماد عشق و اشتیاق:
در ادبیات عرفانی، "دم گرم" گاهی به عنوان نمادی از عشق و اشتیاق شدید به خداوند به کار می‌رود. این حالت می‌تواند ناشی از ذکر، عبادت، یا حتی تفکر عمیق در مورد خداوند باشد.

۵. زوال نفس و بقای الهی:
در این حالت، سالک ممکن است احساس کند که نفس او زائل شده و تنها وجود الهی است که باقی می‌ماند. این حالت به "فنا" و "بقا" در عرفان اسلامی‌اشاره دارد، جایی که فرد خود را در خداوند فانی می‌بیند و تنها او را باقی می‌داند.

۶. تأثیرات جسمانی و روحانی:
گاهی اوقات، این حالت ممکن است با تأثیرات جسمانی مانند گرمی‌بدن، لرزش، یا حتی اشک‌ریزی همراه باشد. از نظر روحانی نیز فرد ممکن است احساس سبکی، پرواز، یا حتی اتحاد با کائنات را تجربه کند.

۷. زمانی و موقتی بودن:
"دم گرم" معمولاً حالتی موقتی و گذرا است. این حالت ممکن است در اثر عبادت، ذکر، یا حتی یک اتفاق ساده در زندگی روزمره ایجاد شود و سپس از بین برود. اما تأثیرات آن می‌تواند در وجود سالک باقی بماند و به او در ادامه‌ی مسیر سلوک کمک کند.

۸. کاربرد در ادبیات عرفانی:
در اشعار عارفانی مانند مولانا، حافظ و عطار، "دم گرم" به عنوان نمادی از اوج تجربه‌های معنوی و عرفانی به کار رفته است. این اصطلاح گاهی به عنوان لحظه‌ای توصیف می‌شود که در آن عارف از دنیای مادی جدا شده و به عالم معنا و حقیقت متصل می‌شود.

جمع‌بندی:
"دم گرم" در عرفان اسلامی‌بیانگر لحظات ناب و عمیق تجربه‌های معنوی است که در آن سالک به اوج عشق و اشتیاق به خداوند می‌رسد. این حالت می‌تواند همراه با احساس گرمی، وجد، و نزدیکی به خداوند باشد و تأثیرات عمیقی بر روح و روان سالک بگذارد. این مفهوم در ادبیات عرفانی به عنوان نمادی از اوج سلوک و عرفان به کار رفته است و نشان‌دهنده‌ی حالتی است که در آن فرد از خود بی‌خود شده و در جذبه‌های الهی غرق می‌شود.

سراینده

دکتر علی رجالی

بازدید : 0
جمعه 18 بهمن 1403 زمان : 15:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

دم سرد

شرحی بر واژه عرفانی دم سرد

باسمه تعالی
دم سرد
عشق ما، عشقی به جز الله نیست
ذکر ما در شان این درگاه نیست
ذکر ما سرد است و بی نقش و اثر
جز خدا از بطن ما آگاه نیست

باسمه تعالی
دم سرد

مصرع 1: عشق ما، عشقی به جز الله نیست
در این مصرع، اشاره به عشق الهی و توحیدی است. شاعر می‌گوید که در حقیقت، عشق واقعی فقط به خداوند است و هیچ عشقی بالاتر از عشق به خدا نمی‌تواند وجود داشته باشد. این عشق، از هر نوع عشق زمینی و دنیوی فراتر است و تنها خداوند است که شایسته‌ی این عشق بی‌پایان است.

مصرع 2: ذکر ما در شان این درگاه نیست
این مصرع به بی‌اثر بودن ذکر و عبادت در صورت عدم توجه قلبی و معنوی اشاره دارد. وقتی که ذکر یا عبادت بدون توجه و حضور قلب انجام می‌شود، به قول شاعر، آن ذکر در شان درگاه خداوند نیست و از حقیقت فاصله دارد. این مصرع به نیت و حضور قلب در عبادات اشاره دارد.

مصرع 3: ذکر ما سرد است و بی نقش و اثر
در این بخش، شاعر تأکید می‌کند که وقتی ذکر بدون حضور قلب و بی‌اثر است، همچون سرمایی است که هیچ اثری بر دل و روح انسان ندارد. ذکر واقعی باید تأثیر عمیق و مثبتی بر روح انسان داشته باشد، اما ذکر سرد و بی‌اثر هیچ نقشی در تحول معنوی فرد نخواهد داشت.

مصرع 4: جز خدا از بطن ما آگاه نیست
این مصرع به توحید و یگانگی خداوند اشاره دارد. تنها خداوند است که از حقیقت درون انسان‌ها و بطن دل آن‌ها آگاه است. هیچ‌کس و هیچ‌چیز جز خدا از عمیق‌ترین اسرار دل انسان‌ها باخبر نیست. این مصرع تأکید می‌کند که آگاهی واقعی و حقیقی تنها از آنِ خداوند است و همه‌ی تلاش‌های دیگر درک حقیقت محدود و ناقص هستند.


نتیجه‌گیری:
این شعر با تأکید بر اهمیت ذکر و عشق الهی، به بی‌اثر بودن عبادات بدون حضور قلب و آگاهی اشاره می‌کند و در عین حال از توحید و یگانگی خداوند سخن می‌گوید. این تأکید بر آگاهی و تأثیر درونی ذکر و عشق الهی، موجب تحول درونی و پیشرفت معنوی فرد می‌شود.

alirejali.blog.ir

بازدید : 0
جمعه 18 بهمن 1403 زمان : 15:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
زنگار
دل از گنه و حجاب زنگار گرفت
از غفلت و آز، جان بیمار گرفت
رو سوی خدا و توبه کن درگاهش
در وادی عشق، نور سرشار گرفت

شرح و تفسیر رباعی "زنگار"

این رباعی، بیانگر تأثیر گناه و غفلت بر دل انسان و راه رهایی از آن از طریق توبه و بازگشت به نور الهی است. هر مصرع را جداگانه تفسیر می‌کنیم:


مصرع اول: دل از گنه و حجاب زنگار گرفت

شرح:
دل انسان در ذات خود، آینه‌ای شفاف است که نور حقیقت را منعکس می‌کند. اما هنگامی‌که گناه و دنیاپرستی آن را بپوشاند، همچون آینه‌ای زنگ‌زده، قدرت بازتاب حقیقت را از دست می‌دهد.

تفسیر عرفانی:
در عرفان اسلامی، "زنگار" نماد تیره شدن دل به‌واسطه‌ی گناه، هوس و غفلتاست. این مفهوم از حدیث پیامبر (ص) الهام گرفته شده که فرمودند:
"هرگاه انسان گناه کند، نقطه‌ای سیاه بر دل او ایجاد می‌شود و اگر توبه نکند، این سیاهی افزایش می‌یابد تا کل دل را فراگیرد."

"حجاب" در این مصرع اشاره به حجاب‌های نفسانی و مادیدارد که مانع مشاهده‌ی حقیقت می‌شود.


مصرع دوم: از غفلت و آز، جان بیمار گرفت

شرح:
آز (طمع) و غفلت، دو عاملی هستند که باعث انحراف انسان از مسیر کمال می‌شوند. طمع‌ورزی باعث می‌شود انسان همیشه در پی لذت‌های مادی باشد و غفلت او را از یاد خدا بازمی‌دارد. در نتیجه، جان او بیمار می‌شودو دیگر توان درک حقیقت را ندارد.

تفسیر عرفانی:
در عرفان، "جان بیمار" اشاره به نفس آلوده‌ایدارد که از فطرت پاک خود فاصله گرفته است. مولانا می‌گوید:
"هر که او بیدارتر، پر دردتر"
یعنی بیماری جان، ناشی از دوری از بیداری معنوی و غرق شدن در دنیای مادی است.


مصرع سوم: رو سوی خدا کن و توبه نما

شرح:
تنها راه درمان این بیماری معنوی، بازگشت به خدا و توبهاست. توبه یعنی بریدن از گناه و بازگشت به فطرت پاک اولیه.

تفسیر عرفانی:
در تصوف، "توبه" اولین مرحله‌ی سلوک معنوی است. سالک باید با اخلاص، از گذشته‌ی خود پشیمان شده و در مسیر حقیقت گام بردارد. قرآن کریم می‌فرماید:
"إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ"(بقره: ۲۲۲)
"خداوند توبه‌کنندگان و پاکان را دوست دارد."


مصرع چهارم: در وادی عشق، نور سرشار گرفت

شرح:
پس از توبه، انسان وارد "وادی عشق" می‌شود؛ یعنی به مرحله‌ای می‌رسد که عشق الهی در دلش جاری می‌شود. در این حالت، دل او غرق در نور الهیشده و تمام زنگارهای پیشین از بین می‌رود.

تفسیر عرفانی:
"وادی عشق" اشاره به مقامی‌دارد که در آن، عاشق جز معشوق (خدا) چیزی نمی‌بیند. سالک پس از طی مراحل توبه و ریاضت، به مقام "نورانیت" می‌رسد و حقیقت را بدون حجاب‌های نفسانی مشاهده می‌کند. این همان نوری است که در آیه‌ی قرآن آمده است:
"اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ"(نور: ۳۵)
"خداوند نور آسمان‌ها و زمین است."


نتیجه‌گیری کلی:

این رباعی، روندی از سقوط به‌واسطه‌ی گناه و غفلتتا رهایی از طریق توبه و رسیدن به نور عشق الهیرا به‌صورت خلاصه بیان می‌کند. دلِ آلوده، ابتدا بیمار می‌شود، سپس با توبه، شفا می‌یابد و در نهایت، به نور معرفت الهی دست پیدا می‌کند.

این سیر، همان چیزی است که عرفا از آن به‌عنوان سیر الی اللهیاد می‌کنند.

زنگار دل در عرفان اسلامی

زنگار دلیکی از مفاهیم کلیدی در عرفان اسلامی‌است که به تیرگی و آلودگی قلب انسانبه واسطه گناه، غفلت و دلبستگی‌های دنیوی اشاره دارد. این مفهوم در ادبیات عرفانی به‌ویژه در آثار صوفیان و عارفان بزرگ، مانعی در مسیر سلوک الی‌اللهدانسته شده و همواره بر لزوم صیقل دادن دل از زنگارهای نفسانیتأکید شده است.


۱. ریشه‌های قرآنی و حدیثی

زنگار دل در قرآن کریمبه‌طور مستقیم در آیه ۱۴ سوره مطففینذکر شده است:

«کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ»
(نه چنین است، بلکه اعمالی که انجام می‌دادند، زنگاری بر دل‌هایشان نشست.)

تفسیر آیه:

  • واژه «رانَ»از «رین»گرفته شده که به معنای زنگار بستن و پوشیده شدن چیزی از صفای نخستین است.
  • در تفاسیر آمده است که هرگاه انسان گناه کند، اثر آن به‌صورت نقطه‌ای سیاه در دل او نقش می‌بندد و اگر آن را ادامه دهد، این سیاهی دل را فرا می‌گیرد و دیگر نور حقیقت را نمی‌تواند دریافت کند.

حدیثی از پیامبر اکرم (ص)در این زمینه می‌فرماید:

«هرگاه بنده‌ای گناه کند، نقطه‌ای سیاه بر دلش پدید آید. اگر توبه کند، آن نقطه محو می‌شود، اما اگر به گناه ادامه دهد، آن نقطه گسترده‌تر می‌شود تا اینکه تمام قلبش را فراگیرد.»

این حدیث نشان می‌دهد که زنگار دل نتیجه‌ی کثرت گناه و غفلت از خداست و تنها راه زدودن آن، توبه و ذکر الهی است.


۲. زنگار دل در نگاه عارفان

۱. مولانادر مثنوی معنوی می‌گوید:

زنگ بر آیینه دلها نشست
کم ز صیقل نیست آن را هیچ دست

  • مولانا دل انسان را به آیینه‌ای تشبیه می‌کند که اگر زنگار بگیرد، دیگر نمی‌تواند نور حقیقت را منعکس کند.
  • او معتقد است که تنها با صیقل دادن مداوم دل، انسان می‌تواند حقیقت را مشاهده کند.

۲. عطار نیشابوریدر تذکرةالاولیا می‌گوید:

دل زنگ‌خورده از غفلت و گناه، نوری برنتابد، و سالک باید آن را از زنگار دنیا بزداید.

۳. ابن‌عربینیز در فصوص‌الحکم زنگار دل را حجابی میان انسان و درک تجلیات الهیمی‌داند و معتقد است که تنها راه زدودن آن، فنا شدن در ذکر و یاد خداست.


۳. عوامل ایجاد زنگار در دل

۱. کثرت گناه: هر گناه، نقطه‌ای سیاه در دل ایجاد می‌کند.
۲. غفلت از یاد خدا: فراموشی خدا، دل را در تاریکی فرو می‌برد.
۳. دلبستگی به دنیا: تعلق بیش از حد به مادیات، حجاب بر دل می‌نشاند.
۴. هم‌نشینی با اهل غفلت: همراهی با غافلان، دل را آلوده می‌سازد.
۵. عدم تفکر و خودسازی: بی‌توجهی به رشد معنوی، زنگار دل را بیشتر می‌کند.


۴. راه‌های زدودن زنگار دل

۱. توبه و استغفار: اولین و مهم‌ترین راه، بازگشت خالصانه به سوی خداست.
۲. ذکر و یاد خدا: ذکر دائم، دل را از آلودگی پاک می‌کند.
۳. تلاوت قرآن: قرآن، نوری است که زنگار را می‌زداید.
4. خدمت به خلق: عمل صالح، موجب شفافیت دل می‌شود.
5. هم‌نشینی با اهل معرفت: مصاحبت با اولیای الهی، دل را زنده نگه می‌دارد.
6. تفکر در مرگ و آخرت: یاد مرگ، از دلبستگی‌های دنیوی می‌کاهد.


۵. نتیجه‌گیری

زنگار دل، مانعی در مسیر معرفت و وصال الهیاست که باعث تاریکی باطن و دوری از حقیقتمی‌شود. در نگاه عرفان اسلامی، دل انسان همچون آیینه‌ای است که اگر زنگار بگیرد، دیگر نمی‌تواند نور الهی را منعکس کند.تنها راه زدودن این زنگار، تزکیه نفس، ذکر الهی، توبه و مراقبت از اعمال و افکاراست.

به قول مولانا:

گفت پیغمبر دل همچون صفاست
در صفا آیینه‌ی اسرارهاست

alirejali.blog.ir

alirejali.blog.ir

بازدید : 0
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 11:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

دریای بی‌کران در عرفان اسلامی

در عرفان اسلامی، دریای بی‌کرانیکی از پرمعناترین نمادهاست که به حقیقت مطلق، وجود لایتناهی خداوند، معرفت الهی، و دریای وحدتاشاره دارد. این مفهوم در آثار عرفای بزرگی همچون مولانا، ابن عربی، عطار، حلاج و بایزید بسطامیبارها مطرح شده و هر یک از آنان از زوایای مختلف به تفسیر آن پرداخته‌اند.

دریای بی‌کران، نماد بی‌نهایت بودن ذات الهیاست؛ دریایی که ابتدا و انتها ندارد و همه‌ی هستی از آن سرچشمه گرفته و به آن بازمی‌گردد. سالک راه عرفان، در مسیر خود همچون قطره‌ای است که باید در این دریا محو شود تا به حقیقت یگانه دست یابد.


۱. دریای بی‌کران و وحدت مطلق الهی

یکی از مهم‌ترین معانی دریای بی‌کران در عرفان اسلامی، وحدت مطلق الهیاست. این دریا، مظهر هستی مطلق و وجود واحد است که هیچ حد و مرزی ندارد. تمامی‌جهان و مخلوقات، تجلیاتی از این حقیقت هستند و هر موجی در این دریا، نمادی از جلوه‌های الهی است.

دلایل قرآنی:

قرآن کریم به کرّات به گستردگی علم و قدرت الهی اشاره کرده و از دریا به عنوان نمادی از بی‌نهایت بودن یاد کرده است:

  • «وَ لَوْ أَنَّ مَا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ»(لقمان: ۲۷)
    «و اگر آنچه در زمین از درختان است قلم شود و دریا به اضافه‌ی هفت دریای دیگر مرکب گردد، سخنان خداوند پایان نخواهد یافت.»

این آیه، علم و قدرت الهی را به دریایی بی‌کران تشبیه می‌کند که هرگز به پایان نمی‌رسد.


۲. دریای بی‌کران و معرفت الهی

عارفان، دریای بی‌کران را همچنین به علم و معرفت الهیتعبیر کرده‌اند. خداوند سرچشمه‌ی تمام علوم و معارف است و هیچ‌کس جز او به حقیقت کامل دست نمی‌یابد.

ابن عربی:

ابن عربی در فصوص الحکم، معرفت الهی را به دریایی تشبیه می‌کند که سالک هرچقدر در آن پیش رود، همچنان ناتوان از درک تمامی‌آن خواهد بود:

«عارف همچون قطره‌ای است در دریای علم الهی؛ او خود را جدا می‌بیند اما در حقیقت، جزئی از همان دریاست.»

بنابراین، معرفت حقیقی جز با غرق شدن در این دریا ممکن نیست.


۳. دریای بی‌کران و عشق الهی

در ادبیات عرفانی، عشق به دریایی بی‌کران تشبیه شده که همه چیز را در خود فرو می‌برد. سالک، همچون موجی در این دریاست که باید خود را به آن بسپارد و از خودبینی و هستی فردی دست بکشد.

مولانا:

مولانا در مثنوی، عشق را همچون دریایی توصیف می‌کند که هر کس وارد آن شود، دیگر بازگشتی ندارد:

«چون در این دریا، تو پا بگذاشتی / پس چه ترسی، سر به دریا داشتی»

در اینجا، دریا نمادی از عشق الهی است که موجب فناو از بین رفتن خودی سالک می‌شود.


۴. دریای بی‌کران و فنا فی الله

یکی از اصلی‌ترین مراحل سلوک عرفانی، فنا فی اللهیا محو شدن در ذات الهی است. در این مرحله، عارف همچون قطره‌ای در دریای بی‌کران الهی محو می‌شود و از خودی خود رهایی می‌یابد.

بایزید بسطامی:

بایزید می‌گوید:

«چون قطره‌ای بودم، خود را یافتم؛ چون در دریا شدم، ناپدید گشتم.»

این عبارت، همان مفهوم فناست که در آن، عارف هویت فردی خود را در مقابل حقیقت مطلق از دست داده و به وجود حقیقی متصل می‌شود.


۵. دریای بی‌کران و سیر و سلوک عرفانی

در عرفان اسلامی، سفر معنوی سالک به سفری در دریای بی‌کران تشبیه شده است. این دریا، گاه آرام و گاه طوفانی است.

  • طوفان‌های دریا: نماد امتحانات، سختی‌ها و ابتلائاتدر مسیر سلوک است.
  • آرامش دریا: نشان‌دهنده‌ی اطمینان قلبی و یقین عرفانیاست که پس از عبور از طوفان‌ها حاصل می‌شود.

عطار نیشابوری:

عطار در «منطق‌الطیر»، سالکان را همچون مسافرانی در دریای حقیقت توصیف می‌کند که باید از خود بگذرند تا به حقیقت برسند:

«تا ز خود نگذری، دریا نشوی / چون صدف بشکنی، گوهر آری»


۶. دریای بی‌کران در عرفان شیعی

در عرفان شیعی، دریای بی‌کران به ولایت اهل بیت (ع)و حقیقت محمدیهنیز اشاره دارد.

  • امیرالمؤمنین علی (ع)در نهج‌البلاغه خود را دریای بی‌کران علم معرفی کرده:
    «أنا بحرٌ لایُنْزَفُ قَعْرُهُ»
    «من دریایی هستم که عمق آن پایان ندارد.»

  • حدیث پیامبر (ص):
    «أنا مدینة العلم و علیّ بابها»
    (من شهر علم هستم و علی درِ آن است.)

در اینجا، علم الهی همان دریای بی‌کران است که علی (ع) کلید ورود به آن را در اختیار دارد.


۷. نتیجه‌گیری

دریای بی‌کران در عرفان اسلامی، استعاره‌ای از بی‌نهایت بودن ذات الهی، معرفت، عشق و حقیقت مطلق است.این دریا، آغاز و پایان ندارد و هر قطره‌ای که از آن جدا شود، در مسیر بازگشت به آن است.

خلاصه‌ی مفاهیم:

وحدت الهی→ همه چیز از دریای واحد برخاسته و به آن بازمی‌گردد.
معرفت الهی→ علم خداوند بی‌پایان است و هیچ‌کس به تمام آن دست نمی‌یابد.
عشق الهی→ عشق همچون دریایی است که هر که در آن افتد، غرق می‌شود.
فنا فی الله→ سالک باید همچون قطره‌ای در دریای الهی محو شود.
سلوک عرفانی→ سفر به سوی حقیقت، همانند گذر از دریایی بی‌کران است.
ولایت اهل بیت (ع)→ امام علی (ع) دریای بی‌کران علم الهی است.

بنابراین، عرفا در جستجوی آنند که همچون موجی در این دریا، به حقیقت الهی پیوسته و در آن فانی شوند.

بازدید : 0
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 11:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی نفس کلیه(کلی)


نفس کلیه
سرچشمه‌ی هستی و هدایت باشی
ما سایه‌ی عشقیم، حقیقت باشی
هر چیز که در عالم امکان باشد
با اذن خداست، در زعامت باشی

شعر شما حاوی مفاهیم عمیق عرفانی است که به زیبایی به اراده الهی، حقیقت، عشق و هدایت اشاره دارد. در ادامه، شرح و تفسیر هر مصرع جداگانه آورده شده است:


مصرع اول:

"سرچشمه‌ی هستی و هدایت باشی"
در این مصرع، "سرچشمه"به معنای منبع اصلی و آغازین است. این واژه به چیزی اشاره دارد که از آن، همه چیز شکل می‌گیرد و به وجود می‌آید. در اینجا، شما از "هستی"و "هدایت"به‌عنوان سرچشمه‌های اصلی یاد می‌کنید. به عبارت دیگر، هستی و هدایت به‌عنوان منابعی از حقیقت و زندگی شناخته می‌شوند که از آن‌ها همه چیز سرچشمه می‌گیرد. این مصرع به دنبال اشاره به این است که فرد باید در جایگاه منبعی از هدایت قرار گیرد و از حقیقت الهی و هستی بهره‌مند شود.


مصرع دوم:

"ما سایه‌ی عشقیم، حقیقت باشی"
در این مصرع، مفهوم "سایه‌ی عشق"بیانگر فدای کامل خود در برابر عشق الهی است. "سایه" نشان‌دهنده وابستگی عمیق و کامل به چیزی است که در سایه آن قرار داریم. "عشق"در اینجا نه تنها به معنای احساسات بلکه به معنای پیوند و اتصال به حقیقت مطلق و خداوند است. بنابراین، این مصرع می‌خواهد بگوید که انسان باید "حقیقت"را جستجو کند و در پی آن باشد، در حالی که در سایه عشق الهی قرار گیرد.


مصرع سوم:

"هر چیز که در عالم امکان باشد"
در این مصرع، مفهوم "عالم امکان"به دنیای مادی اشاره دارد، جایی که همه چیز به طور بالقوه وجود دارد اما هنوز به فعلیت نرسیده است. در فلسفه‌های عرفانی، عالم امکان جایی است که اشیاء و موجودات می‌توانند به وجود آیند، اما تنها زمانی که اراده و اجازه الهی باشد. این مصرع اشاره به این حقیقت دارد که هر چیزی که در جهان وجود دارد، ابتدا در عالم امکان بوده و از طریق اراده و اجازه خداوند به واقعیت تبدیل شده است.


مصرع چهارم:

"با اذن خداست، در زعامت باشی"
این مصرع به این موضوع اشاره دارد که همه چیز در نهایت تحت اراده و اذن الهی قرار دارد. در اینجا "زعامت"به معنای رهبری و هدایت معنوی است. مفهوم "زعامت" در این مصرع به این معناست که رهبری و هدایت فقط از طرف خداوند ممکن است و اوست که به افراد اجازه می‌دهد در مسیر هدایت و رهبری قرار گیرند. این مصرع تأکید بر این دارد که رهبری الهی تنها با اذن و اراده خداوند امکان‌پذیر است.


جمع‌بندی:

شعر شما به زیبایی مفاهیم عرفانی عمیقی را بیان می‌کند که به حقیقت، عشق، هدایت، و اراده الهی اشاره دارد. هر مصرع به نحوی با یکدیگر پیوند خورده و تصویر کلی از رهنمودهای الهی و راه‌های ارتباط با حقیقت و عشق به دست می‌دهد.

نفس کلیه در عرفان اسلامی

نفس کلیه(یا نفس کلی) یکی از مفاهیم مهم در عرفان اسلامی، فلسفه‌ی اشراقی و حکمت متعالیه است که به عنوان واسطه‌ای میان عالم عقول و عالم ماده معرفی می‌شود. این مفهوم نقشی اساسی در تبیین پیوند میان عالم مجردات و عالم طبیعت ایفا می‌کند و در نظام‌های فلسفی و عرفانی همچون نظام فکری ابن‌عربی، سهروردی و ملاصدرا جایگاهی ویژه دارد.


۱. تعریف نفس کلیه

نفس کلیه حقیقتی مجرد و بسیط است که همه‌ی نفوس جزئیه (مانند نفوس انسانی، نفوس فلکی و نفوس طبیعی) از آن صادر می‌شوند. این نفس به نوعی روح عالم هستیمحسوب می‌شود که واسطه‌ی میان عقل کلی و عالم ماده است.

از دیدگاه عرفانی، نفس کلیه، نفس واحده‌ای است که تمام موجودات زنده از آن حیات می‌گیرند، و هرگونه ادراک، حرکت و حیات در عالم طبیعت نتیجه‌ی فیض این نفس کلیه است.

ابن‌عربی در فتوحات مکیه نفس کلیه را چنین توصیف می‌کند:

«نفس کلیه همان روح عالم است که از فیض عقل کلی بهره‌مند شده و همه‌ی نفوس جزئیه را در بر گرفته است.»


۲. جایگاه نفس کلیه در مراتب هستی

در عرفان اسلامی، عالم هستی به سلسله‌مراتب مشخصی تقسیم می‌شود. این مراتب به طور خلاصه چنین هستند:

  1. حق‌تعالی (وجود مطلق / واجب‌الوجود)
    • وجودی محض و نامحدود که همه‌چیز از آن صادر می‌شود.
  2. عقل کلی (عقول مفارقه / جبروت)
    • اولین تجلی حق‌تعالی که به‌عنوان مبدأ علم و آگاهی در نظر گرفته می‌شود.
  3. نفس کلیه (مرتبه‌ی مثال / ملکوت)
    • روح جهان و واسطه‌ی میان عالم عقل و عالم طبیعت.
  4. عالم طبیعت (عالم ناسوت)
    • عالم مادی که پدیده‌های حسی در آن تحقق می‌یابند.

نفس کلیه در این نظام، حلقه‌ی اتصال میان عالم عقل و عالم طبیعت است. این یعنی که از یک‌سو، تأثیرات عالم عقول را دریافت می‌کند و از سوی دیگر، آن را به جهان ماده منتقل می‌کند.

ملاصدرا این مفهوم را در نظریه‌ی حرکت جوهری خود به کار می‌گیرد و بیان می‌کند که تمام موجودات طبیعی در مسیر کمال خود، به سمت نفس کلیه حرکت می‌کنند تا در نهایت به عقل کلی متصل شوند.


۳. ارتباط نفس کلیه با انسان

انسان نیز مانند سایر مخلوقات، دارای نفس جزئیهاست که منشأ آن، همان نفس کلیهمی‌باشد. در نتیجه، رابطه‌ی میان نفس انسانی و نفس کلیه رابطه‌ای ذاتی است، به این معنا که هر فرد می‌تواند از طریق تزکیه و سلوک، به مرحله‌ای برسد که به حقیقت نفس کلیه متصل شود.

در این مسیر، انسان باید از تعلقات مادی رهایی یابد و از مرحله‌ی نفس اماره (که به شهوات و امور دنیوی گرایش دارد) به مرحله‌ی نفس مطمئنهو در نهایت، به نفس کلیهنزدیک شود. این همان فرآیند سیر از کثرت به وحدتاست که در عرفان اسلامی‌بسیار مورد تأکید قرار گرفته است.

مولانا در مثنوی به این ارتباط اشاره می‌کند:

جان جمله علم‌ها این است این / که بدانی من کیم در یوم دین

این یعنی که سالک با معرفت نفس، می‌تواند به معرفت حقیقت کلیه‌ی وجودی خود، یعنی نفس کلیه، دست یابد.


۴. نفس کلیه و عالم خیال

یکی از مهم‌ترین جنبه‌های نفس کلیه، ارتباط آن با عالم خیال و مثالاست. در عرفان اسلامی، عالم خیال مرتبه‌ای است که میان عالم عقل و عالم ماده قرار دارد و نفس کلیه، در حقیقت، حقیقت حاکم بر این عالم است.

ویژگی‌های عالم خیال:

  • عالم خیال، همان عالمی‌است که عارف در آن، مکاشفات و مشاهدات عرفانی را تجربه می‌کند.
  • خواب‌ها، تجلیات روحانی، و تصاویری که در ذکر و مراقبه بر عارف ظاهر می‌شوند، همه در این مرتبه رخ می‌دهند.
  • به همین دلیل، بسیاری از عارفان معتقدند که ارتباط با نفس کلیه از طریق عالم خیال امکان‌پذیر است.

سهروردی در حکمت اشراق از نفس کلیه با عنوان «نور مدبر»یاد می‌کند و آن را منشأ تمام ادراکات خیالی و شهودی می‌داند.


۵. مقایسه نفس کلیه با سایر مفاهیم مرتبط


۶. نتیجه‌گیری

نفس کلیه در عرفان اسلامی‌به‌عنوان واسطه‌ای میان عقل کلی و عالم ماده معرفی می‌شود و منشأ تمامی‌نفوس جزئیه و روح عالم است. این مفهوم، کلید درک بسیاری از مباحث عرفانی، از جمله رابطه‌ی میان خدا، جهان و انسان است.

سالک طریق حق، با تزکیه‌ی نفس و سلوک عرفانی، می‌تواند از مرحله‌ی نفس جزئیفراتر رود و به نفس کلیهمتصل شود. این همان مرحله‌ای است که در عرفان از آن به فنای فی‌اللهو بقای بعد از فناتعبیر می‌شود.

در نهایت، شناخت نفس کلیه، دروازه‌ی معرفت الهیاست؛ چراکه پیامبر اسلام (ص) فرمودند:

«مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»(هر کس خود را شناخت، پروردگارش را شناخت).

از این رو، عرفا بر این باورند که شناخت و درک نفس کلیه، کلید ورود به حقیقت وجود و شهود وحدت مطلق است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 0
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 11:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
روح القدس
روح القدس است، بر شهیدان تابید
روح ازلی است بر دل و جان تابید
شد تجلی به دل از سوی خداوند مجید
رهنمای دل پاک است، فروزان تابید

باسمه تعالی

روح القدس
در این بیت، "روح القدس" اشاره به نیروی الهی و فرشتگان و کلامی‌مقدس دارد که در بسیاری از متون دینی به عنوان واسطه بین خداوند و انسان‌ها معرفی شده است. این "روح" در شعر شما همان تجلی الهی است که در دل انسان‌ها اثر می‌گذارد و آنها را به سمت حقیقت و نور هدایت می‌کند.

روح القدس است، بر شهیدان تابید
در این مصرع، اشاره به تابیدن روح القدس (نیروی الهی) بر شهیدان دارد که نمادی از کسانی است که جان خود را در راه حقیقت و ایمان فدای خدا کرده‌اند. این تابش به معنای راهنمایی الهی است که در دل‌های پاک شهیدان قرار می‌گیرد.

روح ازلی است بر دل و جان تابید
در این مصرع، به ازلیت روح اشاره شده است. روح القدس یا روح الهی در همه زمان‌ها و مکان‌ها وجود داشته است و در دل و جان انسان‌ها تابیده، به آنها حیات و نور می‌بخشد. این تابش، زندگی‌بخش و جاودانه است.

شد تجلی به دل از سوی خداوند جهان
در این بخش، تجلی به معنای ظهور و نمایان شدن نور الهی در دل انسان‌ها است. این تجلی از سوی خداوند است، و دل‌های پاک کسانی که آماده پذیرش نور و حقیقت هستند، به آن نور آراسته می‌شود.

رهنمای دل پاک است، فروزان تابید
در این مصرع، به راهنمایی اشاره شده است که از دل‌های پاک می‌آید. این راهنما، همان روح القدس است که دل‌ها را به سمت خداوند هدایت می‌کند و در آنها نور و روشنایی می‌تاباند. این تابش، همچون آتشی فروزان است که در دل‌ها جان می‌بخشد و آنها را از ظلمت‌ها بیرون می‌آورد.

روح‌القدسدر عرفان اسلامی‌مفهومی‌بسیار عمیق و پیچیده است که به عنوان یکی از تجلیات الهی در نظر گرفته می‌شود. این اصطلاح در متون دینی اسلامی‌و عرفانی معانی مختلفی دارد و بستگی به زمینه‌های مختلف معنوی و فلسفی می‌تواند تفسیر شود. در ادامه، به طور جامع و کامل به شرح مفهوم روح‌القدس در عرفان اسلامی‌پرداخته می‌شود.

1. تعریف لغوی و معنای واژه:

  • روح:در زبان عربی، کلمه "روح" به معنای نفس، جان یا نیروی حیات است که به موجودات حیات می‌بخشد و آن‌ها را زنده می‌سازد.
  • قدس:"قدس" به معنای پاکیزگی، طهارت و تقدس است. این واژه به طور خاص به چیزی که از هر آلودگی و نقصی پاک باشد اشاره دارد.

با ترکیب این دو واژه، روح‌القدسبه معنای «روح پاک» یا «روح مقدس» است که به موجودی الهی یا نیروی معنوی اشاره دارد که از قداست و پاکیزگی الهی برخوردار است. در عرفان اسلامی، روح‌القدس به‌عنوان نیروی الهی و تجلیات حقیقت بر انسان‌ها شناخته می‌شود.

2. روح‌القدس در قرآن کریم:

در قرآن، روح‌القدسدر برخی آیات ذکر شده است، و بیشتر به عنوان نیروی الهی که پیامبران را یاری می‌کند، شناخته می‌شود. واژه "روح‌القدس" در قرآن به وضوح به معنای یک قدرت الهی که انسان‌ها و پیامبران را هدایت می‌کند و به آنان کمک می‌کند تا در مسیر دین و حقیقت حرکت کنند، به‌کار رفته است. برای نمونه:

  • در سوره "المجادله" (آیه 22) آمده است که روح‌القدس به پیامبران یاری می‌رساند.
  • در سوره "البقرة" (آیه 87) نیز به‌طور مشابه از روح‌القدس به عنوان یک نیروی الهی یاد شده است که بر پیامبران تاثیرگذار است.

3. روح‌القدس در عرفان اسلامی:

در عرفان اسلامی، روح‌القدس به‌عنوان تجلی الهی و نماینده اراده خداوند در عالم شناخته می‌شود. این روح پاک از نظر عرفانی به‌عنوان نیرویی است که انسان‌ها را به سوی کمال معنوی رهنمون می‌کند و در مراحل مختلف سلوک روحانی و عرفانی، نقش اساسی دارد.

الف) ارتباط با انسان کامل:

در عرفان اسلامی، انسان کامل(که در فلسفه‌های اسلامی‌با عنوان "ولی الله" یا "خلیفه الله" شناخته می‌شود) در سطحی بالاتر از انسان‌های معمولی قرار دارد. روح‌القدس در این دیدگاه به عنوان نیرویی است که در دل انسان کامل و معنوی به تجلی درمی‌آید و آن فرد را به مرتبه‌ای از اتصال با خداوند می‌رساند که قادر به دریافت وحی و الهام‌های الهی می‌شود. انسان کامل از طریق ارتباط مستقیم با روح‌القدس و با کمک این نیروی الهی می‌تواند به حقیقت مطلق نزدیک‌تر شود و هدایتگر دیگران باشد.

ب) روح‌القدس به عنوان تجلی الهی:

روح‌القدس در عرفان اسلامی‌به‌عنوان تجلیات الهی در عالم دیده می‌شود. این تجلیات از طریق نور الهیو وحیبه دل‌های اهل معرفت منتقل می‌شود. در این دیدگاه، روح‌القدس وسیله‌ای برای دریافت حکمت‌های غیبی و معنوی است که به انسان‌های پاک و اهل دل می‌رسد.

پ) هدایت و الهام:

روح‌القدس در عرفان اسلامی‌به‌عنوان نیروی الهامی‌است که افراد را در مسیر سلوک و شناخت خداوند هدایت می‌کند. این هدایت می‌تواند از طریق الهامات درونی یا به‌طور مستقیم از طریق تجلیات روح‌القدس در دل فرد رخ دهد. به‌عبارتی، روح‌القدس قدرتی است که قلب‌ها را روشن می‌کند و فرد را از جهالت به سوی آگاهی و حقیقت رهنمون می‌شود.

ت) ارتباط با فطرت الهی انسان:

روح‌القدس همچنین در عرفان اسلامی‌به‌عنوان راه ارتباط انسان با فطرت الهی‌اش دیده می‌شود. در این دیدگاه، انسان‌ها به طور ذاتی با خداوند ارتباط دارند و این ارتباط از طریق روح‌القدس تقویت می‌شود. روح‌القدس انسان را به یاد فطرت الهی‌اش می‌اندازد و او را از دنیای مادی و رنج‌های آن رهایی می‌بخشد.

4. ویژگی‌ها و آثار روح‌القدس در عرفان اسلامی:

روح‌القدس در عرفان اسلامی‌ویژگی‌ها و آثار خاصی دارد که شامل موارد زیر است:

  • الهام و وحی:روح‌القدس پیام‌ها و الهام‌های الهی را به پیامبران و انسان‌های کامل منتقل می‌کند. این الهامات ممکن است به صورت وحی، الهام قلبی یا تجلی درونی ظاهر شوند.
  • نور الهی:روح‌القدس به‌عنوان نور الهی شناخته می‌شود که در دل‌ها و قلب‌ها می‌درخشد و آن‌ها را از تاریکی‌ها و جهل رهایی می‌بخشد.
  • قدرت معنوی:این روح مقدس در روح انسان‌های معنوی و پاکیزه تجلی می‌کند و آن‌ها را قادر می‌سازد تا در مسیر کمال معنوی گام بردارند و از راه هدایت الهی پیروی کنند.
  • مظهری از اراده الهی:روح‌القدس تجلی مستقیم اراده و خواست خداوند در عالم است که از طریق آن، تمامی‌موجودات و انسان‌ها به سوی کمال و حقیقت حرکت می‌کنند.

5. تجلیات روح‌القدس:

روح‌القدس در عرفان اسلامی‌می‌تواند در اشکال مختلفی تجلی یابد، از جمله:

  • الهامات غیبی:روح‌القدس به‌عنوان الهام‌دهنده‌ای است که از طریق آن، انسان‌ها درک‌هایی فراتر از عقل و دانش معمولی به دست می‌آورند.
  • رؤیاهای معنوی:در برخی مواقع، روح‌القدس می‌تواند از طریق رؤیاهای معنوی و دیدارهای درونی فرد را در مسیر رشد معنوی یاری کند.
  • حضور در دل‌های اهل دل:یکی از مهم‌ترین تجلیات روح‌القدس حضور آن در دل‌های انسان‌های پاک است که این حضور می‌تواند باعث تحول روحی و معنوی آن‌ها شود.

6. ارتباط روح‌القدس با سایر مفاهیم عرفانی:

روح‌القدس در عرفان اسلامی‌ارتباط نزدیکی با مفاهیم دیگری مانند مقام قرب الهی، فنا فی‌الله(فنا شدن در خدا)، و توحیددارد. به‌عبارتی، روح‌القدس کمک می‌کند تا فرد به مقام حقیقت و قرب الهی برسد و در این مسیر، از تمامی‌مفاهیم مادی و دنیوی جدا شده و به حقیقت مطلق و یگانگی با خداوند دست یابد.


جمع‌بندی:

روح‌القدسدر عرفان اسلامی‌نه تنها یک نیروی الهی است که پیامبران را یاری می‌کند، بلکه تجلی‌ای از حقیقت الهی است که در انسان‌های کامل و پاکیزه به تجلی درمی‌آید. این روح مقدس، به‌عنوان عامل هدایت و الهام، انسان‌ها را در مسیر شناخت حقیقت و کمال معنوی هدایت می‌کند. روح‌القدس به‌عنوان نور الهی و تجلی از اراده خداوند، به انسان‌ها کمک می‌کند تا به مقام قرب الهی برسند و از زوایای مختلف به درک حقیقت نائل شوند.

alirejali.blog.ir

بازدید : 0
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 10:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

بخش دوازد هم

انبساط


با قبض، دلم به قعر ظلمت افتاد
در سینه‌ی من هزار حسرت افتاد
بسط آمد و جام نور بر جانم ریخت
بر جان و دلم عشق و رحمت افتاد

شرح و تفسیر مصرع‌ها

مصرع اول: "با قبض دلم به قعر ظلمت افتاد"

  • «قبض»در اصطلاح عرفانی به حالتی از حزن، تنگی و گرفتگی روحی اشاره دارد که در آن سالک احساس دوری از خداوند و سنگینی نفس را تجربه می‌کند.
  • «دلم به قعر ظلمت افتاد»یعنی این حالت چنان شدید بوده که دل سالک در عمیق‌ترین نقطه‌ی تاریکی و ناامیدی فرو رفته است. «قعر ظلمت»استعاره از نهایت گرفتگی و حجاب‌های روحانی است که مانع درک حضور الهی می‌شود.

مصرع دوم: "در سینه‌ی من هزار حسرت افتاد"

  • «حسرت»در اینجا نشان‌دهنده‌ی اندوه و ندامتی است که در نتیجه‌ی قبض بر دل عارف چیره شده است.
  • عدد «هزار»برای تأکید بر شدت این حسرت‌ها آمده است و نشان می‌دهد که سالک در این مرحله، گرفتار غم‌های فراوان و پشیمانی‌های بی‌شمار است.
  • «افتاد»فعلی است که حالت ناگهانی و اجتناب‌ناپذیر این حسرت‌ها را نشان می‌دهد؛ یعنی این اندوه‌ها بدون اختیار او، یکی پس از دیگری بر دلش سنگینی کرده‌اند.

مصرع سوم: "بسط آمد و جام نور بر جانم ریخت"

  • «بسط»حالت مقابل قبض است؛ یعنی نوعی گشایش و انبساط روحی که پس از دوره‌ی سختی و حجاب رخ می‌دهد.
  • «جام نور»استعاره‌ای از تجلیات الهی، الطاف خاص خداوند و معرفتی است که به سالک عطا می‌شود.
  • فعل «ریخت»نشان می‌دهد که این تجلی، ناگهانی و بی‌کران بوده، گویی که جامی‌لبریز از نور به جان سالک بخشیده شده است. این تصویر حاکی از مستی عرفانی و دریافت الطاف خاص است.

مصرع چهارم: "بر جان و دلم عشق و رحمت افتاد"

  • این مصرع نتیجه‌ی بسط را بیان می‌کند؛ یعنی با آمدن نور و تجلی الهی، عشق و رحمت نیز بر دل سالک جاری شد.
  • «عشق»اشاره به محبت الهی دارد که سالک را به سوی خود می‌کشد.
  • «رحمت»یعنی لطف و مهر خداوند که باعث آرامش و رهایی او از سختی‌های قبض شده است.
  • فعل «افتاد»دوباره همان حس ناگهانی و بی‌اختیار بودن این الطاف را می‌رساند؛ یعنی این موهبت‌ها به‌طور ناگهانی و بدون دخالت اراده‌ی شخصی بر جان عارف فرود آمدند.

نتیجه‌گیری کلی:

این رباعی تصویری زیبا از سیر و تحول روحی عارف در مسیر سلوکرا نشان می‌دهد:

  1. ابتدا گرفتار قبض و تاریکی می‌شود(دوری از حق).
  2. در نتیجه‌ی این حالت، حسرت‌ها بر دلش می‌بارند.
  3. سپس، با آمدن بسط، نور و گشایش نصیب او می‌شود.
  4. در نهایت، عشق و رحمت الهی بر دل و جان او جاری می‌گردد.

این روند دقیقاً همان است که عرفای بزرگی چون ابن عربی، مولانا و عطاراز آن به عنوان حرکت از حزن به سرور، از تاریکی به نور، و از جدایی به وصالیاد کرده‌اند.

alirejali.blog.ir

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 365
  • بازدید سال : 481
  • بازدید کلی : 506
  • کدهای اختصاصی