loading...

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

بازدید : 1
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 10:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی لوح محفوظ


لوح محفوظ
لوح محفوظ بود منبع اسرار وجود
راز هستی همه ثبت است ز پرگار وجود
سرنوشت همگان ثبت بود قبل حیات
لوح محفوظ پر از حکمت‌ و انوار وجود

باسمه تعالی
لوح محفوظ

شرح:

این رباعی به یک مفهوم عمیق عرفانی و فلسفی می‌پردازد که در بسیاری از متون اسلامی‌و عرفانی مطرح است، به ویژه در آیات قرآن و آموزه‌های صوفیانه. در اینجا به شرح بیت به بیت آن می‌پردازیم:

بیت اول:

"لوح محفوظ بود منبع اسرار وجود"
این جمله اشاره به لوح محفوظبه عنوان منبعی است که در آن تمامی‌اسرار جهان و حقیقت وجود ثبت شده است. در عرفان اسلامی، لوح محفوظ به قلمروی از علم الهی اشاره دارد که در آن همه موجودات، رویدادها، تقدیرات، و حتی اسرار جهان قبل از خلقت نوشته شده است. این لوح نماد علم بی‌پایان و اراده خداوند است که همه‌چیز در آن قرار دارد و از آن نشأت می‌گیرد.

بیت دوم:

"راز هستی همه ثبت است ز پرگار وجود"
در این بیت، راز هستی به گونه‌ای با پرگار وجوددر ارتباط قرار می‌گیرد. پرگار وجودمفهومی‌است که در آن همه‌چیز در یک دایره بزرگ و بی‌پایان است که حرکت و تکامل آن به هیچ‌وجه متوقف نمی‌شود. در اینجا، پرگار نمادی از اراده الهی است که هر چیزی را در مسیر حقیقت و تکامل قرار می‌دهد. هر راز و حقیقتی در مورد هستی، از جمله آفرینش و قوانین کائنات، در لوح محفوظ به‌طور دقیق ثبت است.

بیت سوم:

"سرنوشت همگان ثبت بود قبل حیات"
این بخش به معنای این است که سرنوشت تمام انسان‌هاو موجودات پیش از تولد در لوح محفوظ نوشته شده است. در فلسفه اسلامی‌و عرفانی، این مفهوم به معنی تقدیر از پیش تعیین‌شده است. انسان‌ها به شکلی از پیش مقدر در این دنیا آمده‌اند، هر چند که دارای آزادی اراده و انتخاب هستند. در این راستا، تمامی‌جزئیات زندگی از پیش دانسته و ثبت شده‌اند، از جمله زمان تولد، مرگ، و مسیر تکامل روحانی هر فرد.

بیت چهارم:

"لوح محفوظ پر از حکمت‌ و انوار وجود"
این بیت به حکمت و نور الهی اشاره دارد که در لوح محفوظوجود دارند. حکمتدر اینجا به معنی علم الهی است که در آن تمامی‌اسرار و تدابیر جهان به‌طور دقیق و کامل ثبت شده‌اند. همچنین انوار وجودبه نور الهی اشاره دارد که به‌عنوان روشنایی بخش تمام موجودات و جهان محسوب می‌شود. این نور همان علم و اراده الهی است که همه‌چیز از آن نشأت می‌گیرد و در نهایت همه چیز به سوی آن بازخواهد گشت.

نتیجه‌گیری:

این رباعی به‌شکلی زیبا و عمیق به مفهوم لوح محفوظو رابطه آن با اسرار هستی، تقدیر، حکمت الهی و انوار وجودپرداخته است. در اینجا لوح محفوظ به‌عنوان دفتری از اسرار الهی معرفی می‌شود که تمام جزئیات وجود و سرنوشت‌ها در آن از پیش نوشته شده و هیچ چیزی از اراده خداوند خارج نیست. این مفهوم به عارفان یادآوری می‌کند که در عالم، همه‌چیز در دست خداوند است و انسان‌ها باید به تقدیر الهی اعتماد کنند و از آن درس‌های حکمت و نور بیاموزند.

لوح محفوظدر عرفان و حکمت اسلامی‌مفهومی‌بسیار عمیق و پرمعنا است که به معنای "کتاب ازلی" یا "لوح آسمانی" است. این مفهوم به عنوان یک مقام از عالم غیب شناخته می‌شود که تمامی‌امور و حوادث جهان از آغاز تا پایان در آن ثبت شده‌اند. در تعالیم اسلامی، لوح محفوظ در واقع به نشانه علم و اراده الهی است که پیش از خلق جهان، همه موجودات و حوادث را در آن ثبت کرده است.

معنای لغوی:

واژه "لوح" در زبان عربی به معنای صفحه یا تابلویی است که بر آن نوشته می‌شود. "محفوظ" به معنای حفظ شده یا نگه‌داری شده است. بنابراین، "لوح محفوظ" به معنای "صفحه‌ای که در آن همه چیز حفظ و نگهداری شده است" می‌باشد.

در قرآن و روایات:

در قرآن کریم، لوح محفوظ به‌طور غیرمستقیم در آیات مختلف اشاره شده است. یکی از آیات مهم که به این مفهوم اشاره دارد، آیه 22 سوره البروج است که می‌فرماید:

"بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ فِى لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ"
ترجمه: "بلکه این قرآن گرامی‌در لوح محفوظ است."

این آیه نشان می‌دهد که قرآن نیز در لوح محفوظ قرار دارد، و به همین ترتیب، تمامی‌اسرار و حکمت‌های عالم از ابتدا تا انتها در این لوح ثبت شده‌اند.

معنای عرفانی و فلسفی:

در عرفان اسلامی، لوح محفوظ به‌طور ویژه به عنوان جایی از علم الهی شناخته می‌شود که در آن تمامی‌مقدرات و سرنوشت‌ها، از گذشته تا آینده، ثبت شده است. این ثبت، نه به معنای محدود کردن اراده انسان‌ها، بلکه به‌عنوان یک نمایش از علم نامحدود و پیشین الهی است. به عبارت دیگر، در نظر عرفا، لوح محفوظ ازلی است و همه‌چیز از پیش دانسته و مقرر است. از دیدگاه عرفانی، انسان‌ها باید این حقیقت را درک کنند که اراده و تدبیر الهی بر همه‌چیز حاکم است و انسان در این میان تنها به انتخاب خود در مسیر تکامل روحانی گام می‌نهد.

ارتباط با تقدیر و سرنوشت:

در بسیاری از متون عرفانی، لوح محفوظ به نوعی با تقدیر و سرنوشت انسانی مرتبط است. این بدان معناست که همه‌چیز از پیش نوشته شده است و هیچ حادثه‌ای بدون اراده الهی رخ نمی‌دهد. ولی این بدان معنا نیست که انسان فاقد آزادی اراده است؛ در عوض، انسان‌ها مسئولیت دارند تا در مسیر الهی حرکت کنند و درک کنند که آزادی واقعی در هماهنگی با اراده الهی است.

تفاسیر صوفیانه:

صوفیان به‌ویژه در آثار بزرگان عرفانی مانند مولانا، سعدی، و ابن‌عربی، لوح محفوظ را به عنوان نمادی از علم بی‌پایان و رحمت الهی می‌بینند. ابن‌عربی در آثارش به این نکته اشاره می‌کند که عالم، از جمله انسان‌ها، در اصل از لوح محفوظ بیرون نیستند و همه‌چیز از لحظه آفرینش در این لوح ثبت شده است.

مفهوم در فضا و زمان:

عرفا معتقدند که لوح محفوظ هیچ ارتباطی به زمان و مکان ندارد؛ یعنی همه‌چیز در آن واحد در زمان‌ها و مکان‌های مختلف ثبت است و محدود به بعد زمانی نیست. از این رو، هر چیزی که در دنیا رخ می‌دهد، در این لوح ازلی از پیش نوشته شده و مورد علم و اراده الهی قرار گرفته است.

نتیجه‌گیری:

در مجموع، لوح محفوظ در عرفان به معنای قلمرو علم الهی است که همه‌چیز را در آن ثبت کرده و هیچ‌چیزی از آن غایب نیست. این مفهوم نه تنها از جنبه متافیزیکی و معنوی اهمیت دارد بلکه به انسان‌ها یادآوری می‌کند که همه‌چیز تحت تدبیر و مشیت الهی است و انسان باید در مسیر تسلیم به اراده الهی حرکت کند تا به حقیقت و کمال دست یابد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 0
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 10:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی نیستان وحدت


نیستان وحدت
در عالم ذر، در نیستان بودم
سر مست ز نور پاک یزدان بودم
از حضرت حق، امر هجرت آمد
در چرخ فرا ق، غرق دوران بودم

شرح رباعی:

رباعی «نیستان وحدت» به زبان شعر عرفانی و با نمادهایی پیچیده و عمیق، تجربه‌ی انسان در مراحل مختلف سلوک معنوی را بیان می‌کند. در این شعر، تصویری از جستجو برای حقیقت و رسیدن به خداوند، به همراه لحظات جدایی و رنج‌های ناشی از آن، به نمایش گذاشته می‌شود. بیایید به تحلیل اجزای این رباعی بپردازیم:

  1. «در عالم ذر، در نیستان بودم»:این مصراع به مفهومی‌از عرفان اشاره دارد که به «عالم ذر» معروف است. عالم ذر به زمانی قبل از آفرینش جسمانی انسان و به عهدی که در آن روح‌های انسان‌ها با خداوند قرارداد بستند، اشاره دارد. در اینجا، «نیستان» به معنای مکانی است که انسان در آنجا با خداوند یکی بوده و به وحدت رسیده است. در حقیقت، این مصراع بیانگر حالتی است که پیش از تولد به حقیقت واحد و اصلی متصل بوده‌ایم و در آنجا آرامش و سرمستی وجود داشته است.

  2. «سرمست ز نور پاک یزدان بودم»:این مصراع به معنای درخشش نور الهی است که در اینجا به عنوان «نور پاک یزدان» معرفی می‌شود. «سرمست» یعنی مست و غرق در این نور الهی بودن، که به وضوح در تصاویر عرفانی به عنوان نشانه‌ای از اتصال کامل به حقیقت الهی آمده است. این تصویر نشان می‌دهد که در این مرحله، فرد روحی سرشار از نور و آرامش داشته و به وحدت با خداوند نزدیک بوده است.

  3. «از حضرت حق، امر هجرت آمد»:در این بخش، «حضرت حق» به خداوند اشاره دارد و «امر هجرت» به فرمان خدا برای ترک آن حال و ورود به دنیای مادی و جسمانی اشاره دارد. هجرت در اینجا به معنای ترک عالم وحدت (نیستان) و ورود به عالم کثرت (دنیا و جسم) است. این مفهوم همانطور که در قرآن و دیگر متون عرفانی آمده، حرکت از حالتِ اصل و وحدت به سمت تنوع و کثرت‌های دنیوی است.

  4. «در چرخ فراق، غرق دوران بودم»:این مصراع به حالتی از فراق و جدایی از آن وحدت اولیه اشاره دارد که در آن فرد دچار رنج و درد جدایی شده است. «چرخ فراق» اشاره به چرخش زمان و دنیا دارد که انسان را از وحدت دور کرده است. «غرق دوران» نیز به معنای غرق شدن در زمان و دنیای مادی است که از حالتِ روحانی اولیه دور می‌افتد و احساس جدایی و رنج از خداوند به‌وجود می‌آید. در اینجا، «دوران» نماد گذر زمان و تجربه‌ای است که فرد در دنیا و کثرت‌ها می‌گذراند و در آن گم می‌شود.

تحلیل کلی:

این رباعی به زیبایی مراحل سلوک عرفانی و سفر روحی از عالم وحدت به سوی عالم کثرت را شرح می‌دهد. این مسیر ابتدا با سرمستی و نورانیت همراه است، اما پس از هجرت از عالم اولیه، انسان وارد چرخ دنیوی می‌شود و در دنیای کثرت و فراق از حقیقت غرق می‌شود. در این سفر، درد و رنج جدایی از اصل، و از دست دادن آن حالت پاک و نورانی، تجربه‌ای است که همه انسان‌ها در جستجوی حقیقت و معنا باید آن را پشت سر بگذارند.

این رباعی ناظر به جستجو و تلاش انسان برای بازگشت به اصل و وحدت است و می‌تواند به عنوان تمثیلی از تلاش انسان برای درک معنای زندگی و رسیدن به خداوند تعبیر شود.

نیستان وحدت در عرفان

"نیستان وحدت"یکی از مفاهیم عمیق عرفانی است که به مقام ازلی وحدت هستی و سرمنشأ وجوداشاره دارد. این اصطلاح، به‌ویژه در عرفان مولوی و عرفای وحدت‌الوجودیمعنای خاصی پیدا می‌کند.


۱. ریشه‌ی اصطلاح و ارتباط آن با نی و مثنوی مولانا

مولانا در آغاز مثنوی معنوی، نی را نمادی از روح انسانمی‌داند که از اصل خویش، یعنی نیستانجدا شده است:

بشنو این نی چون شکایت می‌کند / از جدایی‌ها حکایت می‌کند

🔹 در اینجا، "نی" نماد روح انسانیاست و "نیستان" همان عالم وحدت الهیاست که روح از آن جدا شده و به عالم ناسوت (دنیا) فرود آمده است.

🔹 پس "نیستان وحدت"، همان جایگاه نخستین روح است که پیش از هبوط به عالم خاک، در وحدت مطلق با خداوند قرار داشت.


۲. نیستان وحدت در عرفان ابن عربی و مفهوم وحدت وجود

🔹 در مکتب وحدت وجود(عرفان ابن عربی و پیروانش)، تمام هستی تجلی یگانه‌ی حق است.
🔹 قبل از اینکه ارواح به عالم کثرت وارد شوند، در وحدت محضبودند. این مقام همان نیستان وحدتاست.
🔹 سالک در مسیر سلوک عرفانی، از کثرت به وحدت بازمی‌گرددو دوباره به همان مقام فنا در حق (نیستان وحدت) می‌رسد.


۳. نیستان وحدت و مفهوم فنا و بقا

🔹 "نیستان وحدت" را می‌توان مقام فنادر وحدت دانست. یعنی مرحله‌ای که سالک دیگر برای خود وجودی مستقل نمی‌بیند و تنها حق را مشاهده می‌کند.
🔹 در این مقام، "من" از بین می‌رود و تنها حقیقت الهی باقی می‌ماند.

فنا:سالک از خودی خود محو می‌شود.
بقا:پس از فنا، وجود او در حق باقی می‌ماند و در وحدت ازلی غرق می‌شود.

پس، نیستان وحدت همان سرچشمه‌ی ازلی هستی است که روح از آن جدا شده و در آرزوی بازگشت به آن است.


۴. کاربرد نیستان وحدت در شعر عرفانی

🔹 بسیاری از عرفا از این مفهوم در شعر خود استفاده کرده‌اند:

مولانا:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش

بیدل دهلوی:
ما را ز نیستان عدم ساخت، نوای عشق / این زمزمه از روز ازل در سخن آمد

🔹 مثال برای شعر جدید با "نیستان وحدت":

زین خاک‌نشینان، سفر باید کرد
تا باز روم سوی نیستان وحدت

از ناله‌ی نی، بوی جانان آید
بازم ببرید از جهان، نیستان وحدت


۵. جمع‌بندی

نیستان وحدت همان مبدأ ازلی ارواح است، جایی که همه در وحدت محض با حق بودند.
روح انسان، همچون نی، از این نیستان جدا شده و اکنون در حسرت بازگشت به آن است.
سیر و سلوک عرفانی، بازگشتی از کثرت دنیا به وحدت نیستان است.

اگر بخواهید، می‌توانم با این مفهوم یک رباعی اختصاصی برای شما بسازم! نظر شما چیست؟

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 6
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 10:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

در عرفان، «شمشیر عشق» یکی از نمادهای بسیار عمیق و پیچیده است که در شعر و ادبیات عرفانی، به ویژه در آثار مولانا، حافظ و دیگر بزرگان، به طور مکرر به آن اشاره شده است. این نماد به عنوان یک وسیله‌ی معنوی و روحانی برای شکستن موانع درونی و رسیدن به حقیقت و وصال با معشوق حقیقی یعنی خداوند، به کار می‌رود.

ماهیت شمشیر عشق در عرفان

شمشیر عشق در عرفان به عنوان یک نیروی قدرتمند، شجاعانه و بی‌رحم توصیف می‌شود که تمام وابستگی‌ها و تعلقات دنیوی، تصورات غلط و ایگو (خودخواهی) را از بین می‌برد. این شمشیر، نه تنها به عنوان یک وسیله برای نابودی، بلکه به عنوان ابزاری برای رهایی و آزادی از بندهای مادی و معنوی در نظر گرفته می‌شود. در این معنا، شمشیر عشق دو ویژگی اساسی دارد:

  1. تخریب: این شمشیر به صورت نمادین نشان‌دهنده‌ی نیرویی است که انسان را از محدودیت‌های دنیوی و نفس‌پرستی رها می‌کند. عشق واقعی در عرفان، همه‌ی تعلقات، خودخواهی‌ها و اشتباهات انسان را برطرف کرده و او را از تمامی‌دنیای ظاهری و کاذب جدا می‌سازد.

  2. ساخت و تحول: پس از تخریب، شمشیر عشق فرد را به یک مرحله‌ی جدید و پاک از کمال و رهایی می‌رساند. این عشق، که در دل انسان شعله‌ور است، به جای تمامی‌زشتی‌ها، زیبایی‌های روحانی و حقیقت مطلق را جایگزین می‌کند.

شمشیر عشق در آثار مولانا

مولانا جلال‌الدین بلخی یکی از شاعران بزرگ عرفانی است که مفهوم «شمشیر عشق» را به‌طور عمیق در آثار خود بیان کرده است. در مثنوی معنوی، مولانا بارها از عشق به‌عنوان نیرویی برتر یاد می‌کند که انسان را از خودخواهی‌های مادی رها می‌سازد و به سوی حقیقت و اتحاد با خدا سوق می‌دهد. او عشق را به عنوان نیرویی می‌داند که به انسان توانایی می‌دهد تا بر تمامی‌موانع درونی و بیرونی غلبه کند.

در یکی از اشعار مشهور مولانا آمده است:

«عشق است که ما را به خویش می‌کشاند،
همچون شمشیری که دل‌ها را می‌شکند.»

در اینجا، شمشیر عشق نماد از نیرویی است که با شدت و شجاعت، دل‌ها را از تمامی‌تعلقات دنیوی و خودخواهی‌ها پاک می‌کند.

تعامل عشق و عقل

در عرفان، عقل به عنوان عامل محدودکننده و تنگ‌نظر شناخته می‌شود، در حالی که عشق به عنوان نیروئی آزادکننده، انسان را از محدودیت‌های عقل مادی و قید و بندهای دنیا آزاد می‌کند. شمشیر عشق نه تنها عقل را شکست می‌دهد بلکه انسان را از تسلط افکار و تحلیل‌های محدود رها کرده و او را به مقام آگاهی معنوی می‌رساند.

لزوم تسلیم در برابر شمشیر عشق

در مسیر عرفانی، تسلیم شدن در برابر عشق به معنای تسلیم شدن در برابر خداوند است. فرد باید از تمامی‌خودخواهی‌ها و تفکرات سطحی دست بکشد تا بتواند از این شمشیر بهره ببرد. تسلیم به این عشق، یعنی پذیرش درد و رنجی که در مسیر عشق به انسان تحمیل می‌شود، زیرا عشق حقیقی در عرفان، هرچند که در ظاهر دردناک و شکننده است، در باطن باعث پاکسازی روح انسان می‌شود.

نتیجه شمشیر عشق

در نهایت، نتیجه شمشیر عشق، نه تنها نابودی نفس و خودخواهی است، بلکه انسان را به درجه‌ای از کمال و آرامش روحی می‌رساند که در آن هیچ‌چیز جز خداوند نمی‌ماند. این شمشیر، هرچند دردناک و ویرانگر است، اما هدف آن تنها تخریب درونی انسان است تا او به خداوند نزدیک‌تر شود و در نهایت، به حقیقت و اتحاد با معشوق برسد.

در نتیجه، شمشیر عشق در عرفان به عنوان ابزاری برای شکستن بندهای دنیوی و رسیدن به حقیقت و وحدت با خداوند در نظر گرفته می‌شود و تمام دردها و رنج‌های آن، در نهایت انسان را به کمال و روشنایی می‌رساند.

بازدید : 8
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 10:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی سروش غیب

باسمه تعالی
سروش غیب
هر کس که شود مظهرِ آیات خداوند،
بر جان و دلش نورِ عنایات خداوند.
یابد ز خدا رحمت و الطاف فراوان،
از غیب رسد، لطف و کرامات خداوند.

در اینجا شرح هر مصرع به‌طور جداگانه آمده است:

  1. "هر کس که شود مظهرِ آیات خداوند": این مصرع اشاره دارد به فردی که خود را در مسیر شناخت خداوند قرار می‌دهد و آیات الهی را در زندگی خود نمایان می‌کند. او به عنوان مظهر آیات خداوند در جهان ظاهر می‌شود؛ یعنی آنچه که خداوند در قرآن یا نشانه‌های طبیعت بیان کرده است، در اعمال و روحیات او تجلی می‌یابد.

  2. "بر جان و دلش نورِ عنایات خداوند": در این مصرع، گفته می‌شود که وقتی فردی به مظهر آیات خداوند تبدیل می‌شود، دل و جان او از نور الهی پر می‌شود. این نور نه تنها یک روشنایی ظاهری، بلکه معنوی است که در نتیجه عنایات خداوند به او داده می‌شود و سبب راهنمایی و هدایت او می‌شود.

  3. "یابد ز خدا رحمت و الطاف فراوان": در این قسمت اشاره به دریافت رحمت و الطاف الهی است. فردی که در مسیر مظهریت آیات خداوند قرار گرفته است، از سوی خداوند رحمت و بخشش‌های فراوانی دریافت می‌کند که این الطاف در زندگی او به‌صورت نعمت‌ها، آرامش‌ها و راهنمایی‌های معنوی خود را نشان می‌دهد.

  4. "از غیب رسد، لطف و کرامات خداوند": این مصرع اشاره دارد به جنبه غیبی و فراطبیعی لطف‌های خداوند. این لطف‌ها و کرامات از دنیای غیب و غیر محسوس به انسان می‌رسد و به‌طور آشکار از دنیای مادّی و محسوس قابل درک نیست. این کرامات و لطف‌ها در قالب نشانه‌ها و موهبت‌های معنوی به فرد داده می‌شود.

خلاصه:

این اشعار در نهایت به این معنا اشاره دارد که انسان‌های متعهد به خدا و مظهریت آیات الهی، از سوی خداوند رحمت، نور، و لطف‌های فراوانی دریافت می‌کنند که این بخشش‌ها نه تنها در سطح ظاهری، بلکه در سطح غیبی و معنوی نیز تجلی می‌یابند.

سروش غیب در عرفان اسلامی

سروش غیبیکی از مفاهیم کلیدی در عرفان اسلامی‌است که به الهام یا ندایی از عالم غیب اشاره دارد که مستقیماً به قلب یا ضمیر عارف می‌رسد. این اصطلاح بیشتر در متون عرفانی و ادبی به‌ویژه در آثار شاعرانی چون مولانا، عطار، حافظ و ابن عربیبه کار رفته است.

۱. تعریف و ماهیت سروش غیب

سروشدر لغت به معنای پیام و فرشته‌ی وحی است و غیببه امری نادیدنی و پنهان اشاره دارد. بنابراین، سروش غیب به ندایی ملکوتی و الهامی‌از عالم ماوراء تعبیر می‌شود که درون انسان را به سوی حقیقت راهنمایی می‌کند.

در عرفان، سروش غیب نوعی از کشف و شهودمحسوب می‌شود که عارف بدون واسطه‌ی حواس ظاهری، از طریق درون خود، پیام‌هایی را از عالم بالا دریافت می‌کند. این پیام‌ها می‌توانند به‌صورت الهام، اشراق، ندای درونی یا مکاشفهباشند و معمولاً در لحظات خلوت، ذکر، مراقبه و جذبه‌های عرفانی تجربه می‌شوند.

۲. تفاوت سروش غیب با وحی و الهام

  • وحی:مختص پیامبران است و واسطه‌ای برای انتقال پیام الهی به بشر می‌باشد.
  • الهام:می‌تواند برای هر فردی رخ دهد اما شدت و عمق آن متفاوت است.
  • سروش غیب:نوعی الهام خاص است که تنها برای عارفان، اولیا و سالکان راه حقیقترخ می‌دهد و آن‌ها را در مسیر معرفت یاری می‌دهد.

۳. ویژگی‌های سروش غیب در عرفان

  1. منبع الهی و ملکوتی:از عالم غیب سرچشمه می‌گیرد و حقیقت را بر قلب عارف آشکار می‌سازد.
  2. ناگهانی و درونی:برخلاف یادگیری عادی، به‌صورت غیرمنتظره و بدون واسطه دریافت می‌شود.
  3. راهنمای سلوک:موجب هدایت عارف در مسیر معنویت و نزدیکی به حقیقت می‌شود.
  4. پوشیده و رمزآلود:ممکن است در قالب خواب، ندا، یا احساس شهودی رخ دهد و درک آن نیازمند طهارت روح است.
  5. متفاوت با تصورات ذهنی:برخلاف تخیلات معمول، سروش غیب حقیقتی از عالم معنا را آشکار می‌کند.

۴. نمونه‌هایی از سروش غیب در متون عرفانی

الف) در آثار مولانا

مولانا در مثنوی معنویبارها از سروش غیب یاد می‌کند و آن را ندای حقیقت و راهنمای سالکان می‌داند:

«چون‌که سروش غیب گوید به سِر / خامُش که نهفته بهتر آید بَر»
(وقتی که ندای غیبی درونت را هدایت می‌کند، خاموش باش، زیرا حقیقت در خاموشی بهتر آشکار می‌شود.)

در جایی دیگر، مولانا سروش غیب را نشانه‌ای از وصال با معشوق الهی می‌داند:

«زین غیب سروش آمد کای دل / این عشق چه سودا چه هوس بود»
(ندای غیب رسید که‌‌‌ای دل، این عشقی که داری، آیا تنها یک هوس است یا حقیقتی فراتر؟)

ب) در اشعار حافظ

حافظ نیز به سروش غیب اشاره کرده و آن را منبع الهامات روحانی می‌داند:

«سحرگه رهروی در سرزمینی / همی‌گفت این معما با قرینی
که‌‌‌ای صوفی شراب آن گه شود صاف / که در شیشه بماند اربعینی
بدین ترتیب سروش غیب گوید / رموزی کاندرین دفتر نبینی»

(در سحرگاه، رهروی با همدمی‌رازآلود سخن می‌گفت، و سروش غیب به او اسراری گفت که در هیچ کتابی یافت نمی‌شود.)

ج) در آثار ابن عربی

ابن عربی در کتاب فصوص الحکم، سروش غیب را نوعی دریافت مستقیم از حقایق الهی می‌داند که در حالات فنا و بقا به عارف الهام می‌شود. او معتقد است که این نداها می‌توانند به‌صورت نداهای درونی، اشراقات قلبی یا حتی رویای صادقه ظاهر شوند.

۵. سروش غیب و ارتباط آن با مکاشفه و اشراق

سروش غیب را می‌توان نوعی از مکاشفهدانست، زیرا در آن حقیقتی از عالم معنا برای فرد کشف می‌شود. این موضوع به نظریه اشراق سهروردینزدیک است که معتقد بود انسان می‌تواند از طریق تهذیب نفس و سیر و سلوک، به نور معرفت دست یابد.

۶. تأثیر سروش غیب بر سالک و عارف

  • تحول روحی:سالک پس از دریافت سروش غیب، تغییرات عمیقی در درون خود احساس می‌کند.
  • تثبیت در مسیر حق:این نداها موجب تقویت ایمان و یقین عارف به راهی که می‌پیماید می‌شود.
  • آگاهی از اسرار:برخی عارفان معتقدند که سروش غیب می‌تواند پرده از برخی رازهای هستی بردارد.

۷. نتیجه‌گیری

سروش غیب یکی از مهم‌ترین تجارب معنوی در عرفان است که به‌عنوان راهنمای درونی، عارف را به سوی حقیقت مطلق هدایت می‌کند. این تجربه، گرچه شبیه به الهام و مکاشفه است، اما ویژگی‌های خاصی دارد که آن را از سایر اشکال دریافت‌های معنوی متمایز می‌کند.

اگر به عرفان و مفاهیم مرتبط با سروش غیب علاقه دارید، می‌توانم نمونه‌های بیشتری از اشعار و دیدگاه‌های عرفا را در این زمینه ارائه دهم.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 10
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 10:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی مرغ جان

مرغ جان
مرغ دل پر می‌زند سوی وصال
در دل شب، در پی نور و کمال
کی شود مرغ دلم گردد رها؟
پر کشد سوی فلاح و ذوالجلال

شعر شما بسیار زیبا و پر از مفاهیم عرفانی و معنوی است. در اینجا، شرح مفصلهر مصرع از شعر آورده‌ام:


1. "مرغ دل پر می‌زند سوی وصال"

در این مصرع، «مرغ دل» نمادی از روح انساناست. تصویر "مرغ دل" در ادبیات عرفانی معمولاً به معنی روح جویای حقیقتاست که در پی پرواز به سوی هدفی برتر حرکت می‌کند. «پر می‌زند» به معنای تلاش برای حرکت و جست‌وجو است. «وصال» در اینجا به معنای وصل شدنبا حقیقت، خداوند، یا کمال نهایی است. در واقع، این مصرع نشان‌دهنده جست‌وجوی روح انسان در مسیر رسیدن به کمال و قرب الهی است.

2. "در دل شب، در پی نور و کمال"

در این مصرع، شببه عنوان نماد خلوت، جست‌وجو، و تلاش معنویمطرح می‌شود. در شب، انسان از دنیا و مادیات فاصله می‌گیرد و به درون خود می‌نگرد. این حالت در شعرهای عرفانی معمولاً نماد جست‌وجو برای نور و حقیقتاست. «نور» به معنای آگاهی، هدایت الهی، و حقیقتاست که در مسیر کمال یافت می‌شود. «کمال» به معنای رسیدن به تمامیت، رشد معنوی، و درک عمیق از حقیقتاست.

3. "کی شود مرغ دلم گردد رها؟"

این مصرع نشان‌دهنده تمنا و دلتنگیروح برای رهایی است. «مرغ دل» که همان روح است، در «قفس» محدودیت‌های مادی یا ذهنی به‌سر می‌برد. شاعر در اینجا از خود می‌پرسد که چه زمانی این روح از این محدودیت‌ها آزاد می‌شود؟ این سوال حاکی از انتظارو آرزوبرای آزادی و رهایی از شرایط محدود دنیوی و رسیدن به کمال است.

4. "پر کشد سوی فلاح و ذوالجلال"

در این مصرع، «پر کشیدن» به معنای حرکت یا پرواز روح به سوی هدف نهایی است. «فلاح»به معنای رستگاری، نیک‌بختی، و موفقیت معنویاست. اینجا به این نکته اشاره دارد که هدف نهایی روح انسان در جست‌وجوی حقیقت و کمال، رسیدن به رستگاری است. «ذوالجلال» یکی از صفات خداوند است که به عظمت و جلال خداونداشاره دارد. در اینجا، «فلاح» و «ذوالجلال» به‌طور نمادین بیان می‌کنند که روح انسان در مسیر خود به سمت خداوند حرکت می‌کند و در نهایت به جلال و عظمت الهی می‌رسد.


جمع‌بندی:

شعر شما مسیر جست‌وجوی روح انسان برای رستگاری، کمالو وصال با حقیقترا به تصویر می‌کشد. از تصویر «مرغ دل» به عنوان نماد روح استفاده کرده‌اید که در جست‌وجوی آزادی و حقیقت است. «دل شب» نماد خلوت و درون‌نگری است که روح در این فضای معنوی در پی نور و کمالمی‌گردد. سوال در مصرع سوم به دلتنگی و آرزوی رهایی اشاره دارد، و در پایان، در مصرع چهارم، اشاره به مقصد نهایی روح در فلاحو رسیدن به جلال الهیاست.

این شعر یک سفر معنوی را ترسیم می‌کند که از جست‌وجو و آرزو آغاز شده و در نهایت به رستگاری و نزدیکی به خداوند می‌انجامد.

در دیدگاه عرفان اسلامی، مرغ جان به عنوان یک استعاره عمیق و پیچیده برای روح انسان مطرح می‌شود که در جستجوی کمال و وصال به حقیقت الهی است. این استعاره در آثار بزرگان عرفان و شعرای فارسی‌زبان، مانند مولانا، شهاب‌الدین سهروردی، عطار نیشابوری، و حافظ، به شکل‌های مختلفی تبیین شده است.

۱. مرغ جان به عنوان روح انسان:

در عرفان، روح انسان به مثابه یک مرغ است که در دنیای مادی گرفتار است. این روح به عنوان مرغی در قفس جسمانی قرار دارد و از این قفس که نماد دنیا و محدودیت‌های مادی است، آرزو دارد که به آزادی و رهایی برسد. قفس به معنای محدودیت‌های دنیوی است، که شامل خواسته‌های جسمانی، تعلقات دنیوی، و محدودیت‌های عقلانی انسان است. مرغ جان در درون خود تمایل به پرواز به سوی آسمان‌های معنوی و الهی دارد، که در این معنا پرواز به سوی حقیقت و وصل به خداوند تعبیر می‌شود.

۲. جستجوی معشوق الهی:

در عرفان اسلامی، معشوق اصلی و هدف نهایی برای روح، خداوند است. مرغ جان در جستجوی معشوق خود است و این جستجو نماد میل بی‌پایان و اشتیاق روح به وصال با حقیقت است. این اشتیاق، همانطور که در شعرهای مولانا آمده، شوقی است که نمی‌تواند به چیزی جز اتحاد با خداوند راضی شود. روح انسان، همانند مرغی که در تلاش است تا به خانه‌ای که در آن آرامش و رهایی است پرواز کند، می‌خواهد به حقیقتی که در ذات الهی است، برسد.

۳. رهایی از دنیای مادی:

مرغ جان که در قفس دنیا و بدن گرفتار است، در نهایت باید از این قفس رهایی یابد. در عرفان، این رهایی به معنای دوری از تعلقات مادی، نفس و خواسته‌های دنیوی است. مرغ جان باید از قفس جسمانی خود آزاد شود و پرواز کند تا به معشوق خود برسد. این آزادسازی از قفس، نمادی از تصفیه نفس و رهایی از خودخواهی‌ها و تعلقات مادی است. از این رو، در عرفان، انسان باید از خود عبور کند و به حقیقتی که در خداوند نهفته است، دست یابد.

۴. مسیر تکامل معنوی:

مرغ جان نمادی از مسیری است که روح انسان در طی آن از مرحله پایین‌تری به مراحل عالی‌تر می‌رود. این مسیر مشابه به پرواز مرغ است که ابتدا در قفس است، اما با پرورش روح و تزکیه نفس، می‌تواند از قفس خود آزاد شود. این تکامل معنوی از طریق عبادت، ریاضت، محبت به خداوند، دل‌سپاری به معشوق الهی، و در نهایت رسیدن به مرحله فناء فی‌الله (فنا شدن در خداوند) تحقق می‌یابد.

۵. پیوستگی با مفهوم «وصل» و «فراق»:

در عرفان اسلامی، به ویژه در آثار مولانا، مرغ جان در مفهوم وصل و فراق به تصویر کشیده می‌شود. وصل به معنای رسیدن به اتحاد با خداوند و فراق به معنای جدایی از معشوق است. مرغ جان با فراق از معشوق در قفس قرار دارد و آرزوی وصل به او را در دل دارد. این مفهوم در آثار عرفانی به عنوان یکی از مفاهیم بنیادین در مسیر روحانی انسان مورد توجه قرار گرفته است. وصل به خداوند نه تنها به معنای شناخت حقیقت بلکه به معنای تجربه مستقیم حضور الهی در درون انسان است.

۶. پرواز روح به سوی وحدت:

در نهایت، پرواز مرغ جان به سوی آسمان نماد وحدت است. این وحدت همانطور که در عرفان تصریح می‌شود، با وحدت وجود و فناء فی‌الله ارتباط دارد. در این مرحله، روح انسانی به حقیقت واحد و مطلق می‌رسد و دیگر از تکثر و تفاوت‌های دنیوی فاصله گرفته است. مرغ جان دیگر به هیچ قفسی تعلق ندارد و در آسمان حقیقت در حرکت است.

در مجموع، مرغ جان در عرفان اسلامی‌نماد روح انسانی است که در جستجوی حقیقت و کمال به سوی خداوند حرکت می‌کند. این حرکت، که به نوعی در جستجوی رهایی از دنیای مادی و پیوستن به حقیقت الهی است، از مراحل مختلفی عبور می‌کند و نهایتاً به وصال و اتحاد با معشوق الهی منتهی می‌شود.

بازدید : 13
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 14:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

قاف حقیقت در عرفان اسلامی

قاف حقیقتیکی از اصطلاحات مهم در عرفان اسلامی‌است که از نماد کوه قافگرفته شده است. کوه قاف در افسانه‌ها و حکایات کهن، کوهی اسطوره‌ای است که جهان را احاطه کرده و سرچشمه بسیاری از اسرار و رموز هستی به شمار می‌رود. اما در عرفان و تصوف، این مفهوم ابعادی بسیار عمیق‌تر پیدا کرده و به حقیقت متعالی، مقصد نهایی سلوک عرفانی، و سرمنزل کشف و شهود الهیتعبیر شده است.


۱. ریشه و جایگاه کوه قاف در تفکر عرفانی

الف) کوه قاف در اسطوره‌ها و باورهای عامیانه

در حکایات قدیمی‌و متون کهن، کوه قاف کوهی است که در فراسوی جهان محسوس قرار دارد و همهٔ زمین را احاطه کرده است. این کوه، محل زندگی موجودات شگفت‌انگیز و گاه جایگاه سیمرغ دانسته شده است. بسیاری از این باورها ریشه در اسطوره‌های کهن ایران، هند و حتی ادبیات سامی‌دارند.

ب) کوه قاف در عرفان و تصوف

در متون عرفانی، قاف دیگر یک کوه مادی نیست، بلکه نمادی از یک حقیقت غایی و نهاییاست. در واقع، قاف همان مقصد نهایی سلوک عرفانیاست که هر سالک حقیقی برای رسیدن به آن تلاش می‌کند. این مفهوم در اندیشهٔ بسیاری از عرفا و صوفیان جایگاه ویژه‌ای دارد.


۲. معانی و تفاسیر عرفانی قاف حقیقت

الف) قاف به‌عنوان نماد حقیقت مطلق

در عرفان، قاف حقیقت به حقیقتی اشاره دارد که همه چیز را در بر گرفته است. همچنان که در باورهای عامیانه کوه قاف جهان را احاطه کرده، در نگرش عرفانی نیز این حقیقت مطلق، احاطه‌کنندهٔ تمام عالم هستی است و تنها کسانی که به کشف و شهود نائل آیند، می‌توانند آن را درک کنند.

ب) قاف به‌عنوان مقصد نهایی سلوک عرفانی

قاف حقیقت همانجایی است که سالک، پس از گذر از هفت شهر عشقو طی مراحل سلوک، به آن می‌رسد. در این مسیر، انسان باید از هفت وادی عرفانعبور کند، که شامل طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فنا می‌شود. در نهایت، سالک در قاف حقیقت به وحدت با ذات حقمی‌رسد.

ج) قاف به‌عنوان محل تجلی سیمرغ (حقیقت الهی)

یکی از مهم‌ترین جلوه‌های عرفانی کوه قاف در "منطق الطیر" عطار نیشابوریدیده می‌شود. در این داستان عرفانی، گروهی از پرندگان (نماد سالکان) به راهنمایی هدهد (نماد پیر و مرشد) عازم سفر به سوی کوه قاف می‌شوند تا سیمرغ (نماد حقیقت مطلق و ذات الهی) را بیابند. در نهایت، آن‌ها درمی‌یابند که سیمرغ همان وجود خودشان است، اما در سطحی متعالی و آینه‌وار. این داستان بیانگر این است که حقیقت نهایی در درون خود انسان نهفته استو تنها از طریق سلوک عرفانی می‌توان به آن دست یافت.


۳. قاف در اندیشهٔ عرفای بزرگ

الف) ابن عربی و قاف حقیقت

ابن عربی، فیلسوف و عارف بزرگ، قاف را نمادی از حقیقت وحدت وجودمی‌داند. او معتقد است که قاف حقیقت همان نقطه‌ای است که در آن، انسان کامل به حقیقت ذات الهی پی می‌برد و از دوگانگی عبور می‌کند.

ب) مولانا و قاف حقیقت

مولانا نیز در مثنوی معنوی بارها به این مفهوم اشاره کرده و قاف را به‌عنوان رمز حقیقت نهایی و سرچشمهٔ معرفت الهیمطرح کرده است. در اشعار او، قاف نمادی از سفر درونی است که هر انسان باید در خود آغاز کند تا به نور حقیقت و شناخت الهیدست یابد.

ج) عطار نیشابوری و قاف در "منطق الطیر"

همان‌طور که اشاره شد، عطار در منطق الطیر، قاف را محل ظهور سیمرغ و تجلی حقیقت نهاییمی‌داند. این داستان نشان می‌دهد که مسیر رسیدن به قاف، همان مسیر شناخت خود استو حقیقت مطلق در درون خود انسان نهفته است.


۴. نتیجه‌گیری: قاف حقیقت، رمزی از سفر روحانی

"قاف حقیقت" در عرفان اسلامی، نمادی است از سفر درونی سالک، کشف حقیقت الهی، و رسیدن به وحدت با خداوند.این مفهوم نشان می‌دهد که حقیقت نهایی در جایی خارج از ما نیست، بلکه در اعماق وجود خودمان نهفته است.

در واقع، قاف همان سرچشمهٔ هستی و مقصد نهایی سفر عرفانیاست که تنها از طریق عشق، معرفت و سلوک می‌توان به آن دست یافت.

بازدید : 12
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 14:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی نور الهی

نور الهی

هر جا که بود نورِ خدا، ظلمت نیست
آن‌جا که بود عشق، دگر غفلت نیست
چشمی‌که ز دنیا برَهَد از همه دام
بیند که به‌جز نورِ ازل، خلقت نیست

شرح تک‌مصرعی رباعی "نور الهی"

مصرع اول: "هر جا که بود نورِ خدا، ظلمت نیست"

این مصرع اشاره به این دارد که نور الهیدر هر جایی که حضور یابد، ظلمتیا تاریکی جایی برای خود ندارد. در عرفان، نور الهی نماد حقیقت، آگاهی و روشنایی است که از طریق آن، جهل، گمراهی و تاریکی زدوده می‌شود. این مصرع به مفهوم هستی‌شناسی عرفانیاشاره دارد که هر کجا که حق و حقیقت تجلی کند، جهل و نادانی رخت بر می‌بندد.

مصرع دوم: "آن‌جا که بود عشق، دگر غفلت نیست"

در این مصرع، عشق الهیبه عنوان نیرویی که انسان را از غفلتو بی‌خبریاز حقیقت رها می‌کند، معرفی می‌شود. عشق در عرفان اسلامی‌به معنای جذب شدن به خدا و توجه به آن نور بی‌پایان است. هرجا که عشق الهی در دل انسان وارد شود، دیگر جایی برای غفلتنمی‌ماند. غفلت به معنای بی‌توجهی به حقیقت و زندگی دنیوی است که با آمدن عشق به خداوند از بین می‌رود.

مصرع سوم: "چشمی‌که ز دنیا برَهَد از همه دام"

در این مصرع، اشاره به رهایی از دنیادوستیو رهایی از دام‌های دنیویدارد. چشمنماد بینش و دیدگاه است و در اینجا به معنای کسی است که از تعلقات دنیویرها شده و در مسیر حقیقت و نور الهی قدم گذاشته است. این فرد از تمامی‌ دام‌هاو موانعمادی و دنیوی که او را از رسیدن به حقیقت باز می‌دارد، آزاد می‌شود.

مصرع چهارم: "بیند که به‌جز نورِ ازل، خلقت نیست"

این مصرع بیانگر این است که زمانی که انسان از دنیای مادی و تعلقات آن آزاد شد، در حقیقت، درک می‌کند که تمام خلقتدر واقع یک تجلی از نور خداونداست. نور ازلبه خداوند اشاره دارد، که در عرفان اسلامی‌ نور اولیهیا حقیقت ازلیاست. انسان رهایی‌یافته در این مرحله به این بینش می‌رسد که تمامی‌عالم هستیجز نور الهیهیچ‌چیز دیگری نیست و همه‌چیز در حقیقت تجلی از خداوند است.


خلاصه کل شرح:

این رباعی به صورت قدم به قدم مسیری معنوی را نشان می‌دهد که در آن، انسان ابتدا با نور الهیآشنا می‌شود و از تاریکی‌ها و غفلت‌ها رهایی می‌یابد. سپس از تعلقات دنیویرها می‌شود و در نهایت به حقیقت دست می‌یابد، که همان تجلی نور خداونددر هستی است. این مسیر عرفانی، مسیر رهایی از غفلت و رسیدن به حقیقت الهیاست.

نور الهی در عرفان: تعریف، مفاهیم و تجلی آن

نور الهیدر عرفان اسلامی‌یکی از بنیادی‌ترین مفاهیم است که به معنای تجلی ذات حق در هستی، هدایت معنوی و شهود حقیقت با چشم دلبه‌کار می‌رود. عرفا بر این باورند که خداوند وجودی مطلق و نورانیاست که همه‌ی موجودات پرتویی از آن هستند و ادراک این نور تنها با تزکیه‌ی نفس و عشق الهی ممکن می‌شود.


۱. مبنای نور الهی در قرآن و حدیث

۱.۱. آیه‌ی نور

مهم‌ترین آیه در این زمینه آیه‌ی ۳۵ سوره‌ی نوراست که به آیه‌ی نورمشهور شده است:

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...
(خداوند نور آسمان‌ها و زمین است...)

  • مفسران و عرفا این آیه را اساسی‌ترین تعبیر از نور الهیمی‌دانند و معتقدند که همه‌ی هستی تجلی و پرتوی از این نور است.
  • نور در اینجا نه‌تنها به معنای روشنی فیزیکی، بلکه به معنای حقیقت وجود و آگاهی مطلقاست.

۱.۲. حدیث قدسی: گنج پنهان

حدیث قدسی معروفی که در عرفان به نور الهی اشاره دارد:

"کُنتُ کَنزًا مَخفِیًّا فَأَحبَبتُ أن أُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی أُعرَفَ"
(من گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم.)

  • این حدیث نشان می‌دهد که جهان، تجلی نور خداوند استو هدف از آفرینش، شناخت و شهود این نور الهیاست.

۲. نور الهی در نگاه عرفا

۲.۱. ابن عربی: نور الهی و وحدت وجود

  • ابن عربی، بزرگ‌ترین عارف نظری، نور الهی را همان وجود مطلقمی‌داند و بر این باور است که همه‌ی موجودات پرتوی از نور خداوند هستند و هستیِ مستقل ندارند.
  • این دیدگاه همان نظریه‌ی وحدت وجوداست که می‌گوید:
    هرچه در جهان هست، جلوه‌ای از نور الهی است و هیچ چیزی جدا از او وجود ندارد.

۲.۲. مولانا: نور، حقیقت و شهود قلبی

  • مولانا نور الهی را حقیقت مطلقمی‌داند که تنها با چشم دل می‌توان آن را دید:
    "چشم باز و گوش باز و این عَجَب / که به گفتارِ دلش باشد وَجَب"
    (چشم دل اگر باز شود، حقیقت را خواهی دید.)
  • او تأکید دارد که برای دیدن این نور، باید از بندهای نفسانی و تعلقات دنیوی رها شد.

۲.۳. حافظ: نور الهی و عشق

  • حافظ نور الهی را حقیقتی ازلی و سرچشمه‌ی عشق می‌داند:
    "در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد"
    (در ازل، پرتوی از نور خداوند نمایان شد و عشق را در عالم شعله‌ور کرد.)
  • این بیت نشان می‌دهد که نور الهی، منبع عشق و آگاهی در هستی است.

۳. ویژگی‌های نور الهی در عرفان

۱. حقیقت وجود:

  • نور الهی همان حقیقت هستی است و همه چیز پرتوی از آن است.
    ۲. هدایت و معرفت:
  • نور الهی، عامل هدایت و بصیرت معنوی است و تنها با قلبی پاک و تهذیب نفسمی‌توان آن را درک کرد.
    ۳. تجلی در جهان:
  • خداوند از طریق نور خود در جهان تجلی می‌کند، اما این نور برای غافلان پنهان و برای عارفان آشکار است.
    ۴. عشق و وصال:
  • نور الهی، سرچشمه‌ی عشق حقیقی است و راه وصال به حقیقت مطلقرا نشان می‌دهد.

۴. چگونه می‌توان نور الهی را شهود کرد؟

عرفا معتقدند که برای درک نور الهی، باید:

تزکیه‌ی نفس کرد:از گناهان و وابستگی‌های مادی پاک شد.
با چشم دل نگریست:از سطح ظاهر عبور کرد و به باطن عالم توجه کرد.
به عشق الهی رسید:دل را از محبت غیر حق خالی کرد و در جستجوی حقیقت بود.
ذکر و عبادت مداوم داشت:چراکه ذکر، دل را روشن می‌کند و نور حق را آشکار می‌سازد.


۵. نتیجه‌گیری: نور الهی، حقیقتی بی‌پایان

نور الهی در عرفان، حقیقت مطلق، معرفت، هدایت و تجلی خداوند در هستی است.
تنها کسانی که دل خود را از حجاب‌های نفسانی پاک کنند، می‌توانند این نور را مشاهده کنند.
تمام جهان پرتوی از نور الهی است و هدف عرفان، شناخت و شهود این نور در همه چیز است.

پس در حقیقت، نور الهی همان حقیقتی است که در همه جا حضور دارد، اما تنها کسانی که دلشان پاک و بینایشان روشن باشد، می‌توانند آن را ببینند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 7
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 14:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی عرفانی بر واژه عرفانی رویت حق


رؤیت خدا
آن کس که خدا دید، جهان دید
با چشمِ دلش، نورِ عیان دید
در پرده‌ی جان جلوه‌ی حق پنهان است
هر کس که خدا خواست، نشان دید

شرح رباعی «رؤیت خدا»

این رباعی زیبا و عمیق، به یکی از مهم‌ترین مفاهیم عرفانی یعنی رؤیت حقیا مشاهده‌ی خداوند با چشم دلاشاره دارد. در ادامه، هر مصرع را از نظر معنا و مفهوم بررسی می‌کنیم:


مصرع اول: «آن کس که خدا دید، جهان دید»

در این مصرع، به یکی از اصول بنیادین عرفان اسلامی‌اشاره شده است: دیدن خداوند، یعنی درک حقیقت کل عالم هستی.

  • در عرفان، جهان مظهر تجلی الهی است و کسی که به حقیقت وحدت وجودپی ببرد، در می‌یابد که همه‌ی هستی پرتوی از نور خداوند است.
  • این مصرع اشاره دارد به اینکه درک خداوند، منجر به شناخت عمیق‌تر جهان و حقیقت آن می‌شود.

مصرع دوم: «با چشمِ دلش، نورِ عیان دید»

  • رؤیت خداوند نه با چشم ظاهری، بلکه با چشم دل (بصیرت باطنی)امکان‌پذیر است.
  • "نورِ عیان" به تجلی آشکار خداوند در عالم هستیاشاره دارد؛ این نور همان حقیقت الهی است که برای اهل دل آشکار می‌شود.
  • این مصرع به آیه‌ی "اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ" (نور: ۳۵)اشاره دارد که خداوند را نور مطلق معرفی می‌کند.

مصرع سوم: «در پرده‌ی جان جلوه‌ی حق پنهان است»

  • در اینجا، پرده‌ی جاننماد حجاب‌هایی است که مانع درک حقیقت می‌شوند.
  • خداوند همواره حاضر و آشکار است، اما حجاب‌های نفسانی، تعلقات دنیوی و خودبینیمانع رؤیت او می‌شوند.
  • عرفا معتقدند که با تزکیه‌ی نفس و عشق الهی، این پرده‌ها کنار می‌روند و جلوه‌ی حق نمایان می‌شود.

مصرع چهارم: «هر کس که خدا خواست، نشان دید»

  • در اینجا به نکته‌ای ظریف اشاره شده است: رؤیت حق تنها با اراده‌ی الهی ممکن است.
  • "نشان دید" یعنی کسی که خداوند اراده کند، نشانه‌های وجود و حضور او را در هستی می‌بیند.
  • این مصرع یادآور حدیث قدسی است: "کُنتُ کَنزًا مَخفِیًّا فَأَحبَبتُ أن أُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی أُعرَفَ"(من گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم).

نتیجه‌گیری کلی

این رباعی با زبانی ساده اما پرمفهوم، حقیقت عرفانی رؤیت خداوندرا بیان می‌کند.
نقطه‌ی آغاز:مشاهده‌ی خداوند، یعنی درک حقیقت جهان.
راه مشاهده:با چشم دل، نه چشم سر.
مانع رؤیت:حجاب‌های درونی و غفلت.
شرط رؤیت:تنها با اراده‌ی خداوند ممکن است.

این شعر خلاصه‌ای از عرفان اسلامی‌و وحدت وجودرا در خود دارد و از نظر معنایی کاملاً دقیق، خوش‌آهنگ و تأثیرگذار است.

رؤیت حق در عرفان اسلامی

رؤیت حقیکی از مهم‌ترین مباحث در عرفان اسلامی‌است که به معنای مشاهده‌ی حقیقت الهی و درک شهودی ذات خداوند می‌باشد. این رؤیت نه با چشم سر، بلکه با چشم دل (بصیرت باطنی) اتفاق می‌افتد و تنها از طریق سیر و سلوک عرفانی و رسیدن به مقامات والا امکان‌پذیر است.

در عرفان، رؤیت حق به عنوان اوج تجربه‌ی عرفانی شناخته می‌شود، جایی که سالک پس از گذر از حجاب‌های نفس و دنیا، حقیقت الهی را بدون واسطه درک می‌کند.


۱. مفهوم رؤیت حق در عرفان

رؤیت حق به معنای مشاهده‌ی خداوند به گونه‌ای است که در آن، حقیقت الهی بی‌واسطه برای قلب عارف تجلی می‌کند. این رؤیت در مرتبه‌ی کمال عرفانی رخ می‌دهد، یعنی زمانی که سالک از همه‌ی قیود مادی و ذهنی رها شده و تنها با حق تعالی مواجه می‌شود.

از آنجا که ذات الهی فراتر از هرگونه صورت و شکل است، رؤیت خداوند به صورت دیدن یک شیء خاص یا تصور ذهنی نیست، بلکه نوعی شهود و درک حضوری است که در آن، حجاب‌های میان انسان و خداوند کنار می‌رود.


۲. انواع رؤیت حق در عرفان

عرفا و متکلمان درباره‌ی امکان و چگونگی رؤیت حق دیدگاه‌های متفاوتی دارند. به طور کلی، می‌توان رؤیت حق را به دو نوع تقسیم کرد:

الف) رؤیت ظاهری (حسی)

برخی متکلمان اسلامی‌(مانند اهل حدیث و اشاعره) معتقدند که رؤیت خداوند در قیامت برای مؤمنان ممکن خواهد بود، اما نه به شکل مادی بلکه به صورتی که حقیقت آن برای ما نامعلوم است.

اما بسیاری از عرفا و فلاسفه‌ی اسلامی، این نوع رؤیت را رد کرده و معتقدند که خداوند جسم نیست و دیده شدن با چشم سر محال است.

ب) رؤیت باطنی (قلبی و شهودی)

عرفا معتقدند که رؤیت حق نوعی شهود باطنی است که از طریق تجلیات الهی در قلب عارف صورت می‌گیرد. در این نوع رؤیت، عارف به مقام فنا فی الله می‌رسد و در آن حالت، هیچ چیزی جز حق تعالی را مشاهده نمی‌کند.

ابن عربی درباره‌ی این شهود می‌گوید:
"خداوند را جز با خداوند نمی‌توان دید؛ چراکه او نور مطلق است و تنها از طریق تجلی او در قلب سالک، قابل مشاهده است."


۳. نظر عرفای بزرگ درباره‌ی رؤیت حق

الف) ابن عربی

او رؤیت حق را نوعی شهود عرفانی می‌داند که نه با چشم سر، بلکه با چشم دل امکان‌پذیر است. او معتقد است که این رؤیت در لحظاتی از حیات دنیوی نیز ممکن است، اما به طور کامل در قیامت برای سالکان حقیقی رخ خواهد داد.

ب) مولانا

مولانا در اشعارش بارها از وصال و رؤیت حق سخن گفته است. در دیوان شمس می‌گوید:

"در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو رویت نظر کنیم"

که نشان می‌دهد در دیدگاه او، هر چیزی که در این عالم وجود دارد، آینه‌ای از تجلیات الهی است و اگر چشم دل باز شود، حق را در همه‌جا می‌توان دید.

ج) حلاج

حسین بن منصور حلاج، که به خاطر سخن "أنا الحق" (من حق هستم) مشهور شد، معتقد بود که رؤیت حق آن‌چنان سالک را در بر می‌گیرد که او چیزی جز حق نمی‌بیند و در این حالت، میان خود و خداوند تمایزی احساس نمی‌کند.


۴. راه‌های رسیدن به رؤیت حق

عرفا برای رسیدن به این مقام، راه‌هایی را پیشنهاد کرده‌اند که مهم‌ترین آنها عبارت‌اند از:

۱. تزکیه‌ی نفس

پاکسازی قلب از آلودگی‌های مادی و نفسانی، که اولین و مهم‌ترین شرط شهود حقیقت است.

۲. ذکر و عبادت خالصانه

استمرار در ذکر خداوند و انجام عبادات با اخلاص، باعث تقویت ارتباط قلبی با حق می‌شود.

۳. عشق الهی

عرفا معتقدند که محبت و عشق خالصانه به خداوند، سبب تجلی انوار الهی در قلب انسان می‌شود.

۴. فنا فی الله

رسیدن به مرحله‌ی فنا، جایی که سالک از خودی خود رها شده و در حقیقت الهی غرق می‌شود، اوج مسیر عرفانی است. در این حالت، رؤیت حق به کامل‌ترین شکل ممکن رخ می‌دهد.


۵. نتیجه‌گیری

رؤیت حق در عرفان اسلامی، مهم‌ترین و والاترین مرتبه‌ی سلوک عرفانیاست که در آن، عارف به شهود مستقیم حقیقت الهی نائل می‌شود. این رؤیت نه از طریق حواس مادی، بلکه از طریق چشم دل و در حالت فنا فی الله رخ می‌دهد.

عارفان بزرگ مانند ابن عربی، مولانا و حلاج، این شهود را تجربه کرده و آن را در آثار خود به تصویر کشیده‌اند. در نهایت، رؤیت حق هدف نهایی عرفان است که در آن، هیچ حجابی میان عاشق و معشوق باقی نمی‌ماند و تنها حقیقت الهی جلوه‌گر می‌شود.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 7
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 11:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

ذکر خفی در عرفان اسلامی

ذکر خفییکی از عالی‌ترین و عمیق‌ترین روش‌های ذکر در عرفان اسلامی‌است که بدون حرکت زبان و لب‌ها، فقط در باطن و قلب سالکانجام می‌شود. این ذکر به سالک کمک می‌کند که در تمام لحظات زندگی خود به یاد خدا باشد، حتی بدون آنکه متوجه باشد. عرفا معتقدند که ذکر خفی خالص‌ترین و عمیق‌ترین نوع ذکراست که در نهایت به فنا فی اللهمی‌انجامد.


۱. تعریف و جایگاه ذکر خفی در عرفان

✔️ ذکر خفی، ذکری است که در دل سالک جاری می‌شود، بدون آنکه او آن را به زبان بیاورد.
✔️ این ذکر ارتباط مستقیم با قلب و جان سالک داردو نیازی به صوت یا حرکت ندارد.
✔️ برخی عرفا ذکر خفی را برترین ذکر دانسته‌اند، زیرا در آن هیچ‌گونه ریا و خودنمایی وجود ندارد.
✔️ ذکر خفی بالاترین مرحله ذکر است که پس از ذکر جلی (ذکر با صوت) و ذکر قلبی (ذکر درونی) به آن دست می‌یابند.


۲. ذکر خفی در قرآن و حدیث

قرآن کریم بارها به ذکر خفی اشاره کرده است:

سوره اعراف، آیه ۲۰۵:
"وَاذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ"
(و پروردگارت را در دل خود، با تضرع و ترس، و بی‌آنکه بلند سخن بگویی، یاد کن.)

سوره کهف، آیه ۲۸:
"وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا"
(و از کسی که قلبش را از یاد ما غافل کرده‌ایم، پیروی نکن.)

حدیث پیامبر اکرم (ص):
"أفضل الذکر الخفی وأفضل الرزق ما یکفی"
(برترین ذکر، ذکری است که پنهانی باشد، و بهترین روزی، روزی‌ای است که انسان را کفایت کند.)

امام صادق (ع):
"ذکرُ اللهِ فی سِرِّکُم أفضلُ مِن ذکرِهِ فی علانیتکم"
(یاد خدا در قلب و باطن شما، برتر از یاد او به‌صورت آشکار است.)


۳. مراحل ذکر خفی در سلوک عرفانی

سالکان طریقت معمولاً ذکر را در چندین مرحله تمرین می‌کنند تا به ذکر خفی برسند:

۱. ذکر زبانی (ذکر جلی)

✔️ سالک ابتدا ذکر را با زبان تکرار می‌کند تا ذهنش از افکار پراکنده پاک شود.
✔️ در این مرحله، ذکر معمولاً به‌صورت گروهی یا فردی با صدا انجام می‌شود.

۲. ذکر قلبی (ذکر سری)

✔️ پس از مدتی، سالک دیگر نیازی به تلفظ ذکر ندارد و آن را در قلب خود تکرار می‌کند.
✔️ در این مرحله، ذکر به‌آرامی‌در درون انسان جریان پیدا می‌کند و از سطح زبان به عمق جان می‌رود.

۳. ذکر روحی (ذکر خفی واقعی)

✔️ سالک دیگر حتی متوجه تکرار ذکر در ذهن خود هم نیست، ولی ذکر در او جاری است.
✔️ در این مرحله، ذکر به حالتی خودکار و ناخودآگاهتبدیل می‌شود و همواره در قلب او حضور دارد.

۴. فنا فی الذکر

✔️ بالاترین مرحله ذکر، رسیدن به فنا فی الله است، جایی که سالک دیگر خود را نمی‌بیند، بلکه فقط خدا را می‌بیند.
✔️ در این مرحله، ذکر و ذاکر یکی می‌شوند و چیزی جز حضور حق باقی نمی‌ماند.


۴. روش‌های ذکر خفی در تصوف و عرفان

عرفا و صوفیان روش‌های مختلفی برای تمرین ذکر خفی پیشنهاد کرده‌اند، از جمله:

۱. ذکر "لا اله الا الله"
✔️ ابتدا این ذکر را با زبان می‌گویند، سپس در قلب تکرار می‌کنند، و در نهایت بدون آنکه به آن توجه کنند، در وجودشان جاری می‌شود.

۲. ذکر "الله، الله"
✔️ برخی مشایخ تصوف این ذکر را با هر دم و بازدم تمرین می‌کنند تا تبدیل به نفس روحانیشود.

۳. ذکر "هو"
✔️ برخی عرفا، مانند صوفیان نقشبندی، ذکر "هو" را به‌عنوان ذکر خفی تمرین می‌کنند، به این معنا که تمام هستی را در وحدت الهی حل کنند.

۴. سکوت و مراقبه
✔️ گاهی ذکر خفی فقط به معنای حضور دائم در یاد خدا، بدون هیچ‌گونه کلامیاست.


۵. آثار و فواید ذکر خفی

ذکر خفی تأثیرات عمیقی بر روح و روان سالک دارد، از جمله:

✔️ ۱. ایجاد حضور دائمی‌در محضر خداوند→ سالک هر لحظه احساس می‌کند که در حضور خداوند است.
✔️ ۲. از بین رفتن وسوسه‌ها و افکار منفی→ چون ذهن همیشه متوجه ذکر است، از افکار پراکنده رها می‌شود.
✔️ ۳. افزایش محبت الهی در قلب→ سالک به جایی می‌رسد که تمام عشق او متوجه خداوند می‌شود.
✔️ ۴. رسیدن به آرامش عمیق درونی→ چون قلب پیوسته متوجه خداست، دیگر نگرانی‌های دنیوی تأثیری بر او ندارند.
✔️ ۵. رسیدن به مقام فنا فی الله و بقا بالله→ این ذکر زمینه را برای درک حقیقت وحدت الهی فراهم می‌کند.


۶. تفاوت ذکر خفی و ذکر جلی


۷. نتیجه‌گیری

ذکر خفی، عالی‌ترین نوع ذکر در عرفان اسلامی‌استکه از مرحله زبانی فراتر رفته و به قلب و جان نفوذ می‌کند.
✅ این ذکر باعث حضور دائمی‌سالک در محضر الهیمی‌شود و او را به فنا فی اللهنزدیک می‌کند.
✅ بر اساس آموزه‌های قرآن و احادیث، ذکر خفی برترین نوع ذکراست، زیرا در آن هیچ‌گونه ریا و خودنمایی راه ندارد.
✅ سالک اگر در این ذکر مداومت کند، به وحدت مطلق الهی می‌رسد و دیگر چیزی جز خداوند را در هستی نمی‌بیند.

"آنان که در دل، یاد خدا دارند، هرگز دچار غفلت نمی‌شوند."

بازدید : 10
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 11:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی بقا بالله

باسمه تعالی
مقام بقا بالله
فانی شدم و به حق بقایم بخشید
در ساغر عشق، آشنایم بخشید
چون محو شدم ز نور بی‌پایانش
دیدم که ز حق، جان بقایم بخشید

باسمه تعالی

شرح هر مصرع از رباعی "مقام بقا بالله"

این رباعی سیر سلوک عرفانی از فنا تا بقا باللهرا به زیبایی ترسیم می‌کند. در ادامه، هر مصرعرا جداگانه بررسی می‌کنیم:


مصرع اول:

"فانی شدم و به حق بقایم بخشید"

🔹 "فانی شدم"اشاره به مقام فنا فی اللهدارد، جایی که سالک از منیت و خودبینیدست می‌کشد و وجودش را تسلیم حق می‌کند.
🔹 در عرفان، فنا یعنی از بین رفتن نفس در برابر وجود مطلق خداوند. این مفهوم در سخنان بزرگان تصوف مانند بایزید بسطامی، مولانا و ابن عربیآمده است.
🔹 "به حق بقایم بخشید"یعنی وقتی که از خودیِ خویش فانی شد، خداوند او را به بقا و جاودانگی حقیقی رساند.
🔹 این همان بقا باللهاست؛ مرحله‌ای که عارف پس از فنا، در نور الهی پایدار می‌شود.


مصرع دوم:

"در ساغر عشق، آشنایم بخشید"

🔹 "ساغر عشق"نماد شراب عرفانی و مستی از محبت الهیاست. در اشعار حافظ و مولانا، شراب عشق به‌معنای جذبه‌ی الهی و سرمستی از شناخت حقاست.
🔹 "آشنایم بخشید"یعنی خداوند او را به معرفت حقیقی و اسرار الهی آشنا ساخت.
🔹 در این مرحله، سالک دیگر یک انسان عادی نیست، بلکه کسی است که حقیقت را درک کرده و از وابستگی‌های دنیا آزاد شده است.


مصرع سوم:

"چون محو شدم ز نور بی‌پایانش"

🔹 "محو شدن"مرحله‌ای فراتر از فناست؛ به این معنا که سالک کاملاً در وجود حق غرق می‌شود و خود را نمی‌بیند.
🔹 "نور بی‌پایان"استعاره‌ای از ذات الهیاست. در قرآن آمده:
"اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ"(نور، ۳۵)
🔹 در این مرحله، سالک هیچ چیزی جز نور الهی نمی‌بیندو حقیقت وجود را درک می‌کند.


مصرع چهارم:

"دیدم که ز حق، جان بقایم بخشید"

🔹 "دیدم"نشان‌دهنده‌ی کشف و شهود عرفانیاست؛ سالک پس از فنا، ادراک جدیدی از حقیقت هستیپیدا می‌کند.
🔹 "ز حق"تأکید دارد که این بقا از جانب خداوند و نه از سوی خود سالکحاصل شده است.
🔹 "جان بقا"یعنی حیات جاودانه در سایه‌ی حق. سالک در این مقام، دیگر فانی نیست بلکه در نور الهی باقی است.
🔹 این مرحله "بقا بالله"نام دارد که والاترین جایگاه عرفانی است.


جمع‌بندی:

مصرع اول:فنا شدن و از بین رفتن منیت
مصرع دوم:رسیدن به مستی عشق و معرفت الهی
مصرع سوم:محو شدن در نور خداوند
مصرع چهارم:یافتن بقای حقیقیدر ذات حق

این رباعی با زبانی ساده، اما معنایی عمیق، یکی از مهم‌ترین مفاهیم عرفان اسلامیرا بیان می‌کند.

مقام بقا بالله در عرفان اسلامی

مقام بقا باللهیکی از والاترین و نهایی‌ترین مقامات عرفانی در تصوف و عرفان اسلامی‌است که پس از فنا فی اللهحاصل می‌شود. این مقام بیانگر آن است که سالک پس از محو شدن در ذات الهی، بار دیگر به عالم خلق بازمی‌گردد، اما این بازگشت دیگر همانند پیشین نیست، بلکه بقای او در حقیقت به حق و با حقاست، نه به خودی و استقلال فردی.

تعریف بقا بالله

بقا باللهبه معنای استمرار وجودی انسان در پرتو ذات حق است، جایی که او دیگر نه به خودی خود، بلکه به واسطه حق باقی است. به عبارت دیگر، عارف در این مرحله به عبد مطلقتبدیل می‌شود که تمام حرکات و سکناتش از حق نشأت می‌گیرد. در این مقام، او نه تنها از خود فانی شده، بلکه در وجود الهی باقی مانده و به حقیقت اسماء و صفات الهی متحقق می‌شود.

مراحل و پیش‌زمینه‌های بقا بالله

برای درک بهتر مقام بقا بالله، باید ابتدا به سیر و سلوک عرفانی و مراحلی که سالک طی می‌کند اشاره کرد:

  1. سیر از خلق به حق (فنا فی الله):در این مرحله، سالک به تدریج از وابستگی‌های مادی، نفسانی و ذهنی خود دست کشیده و در حقیقت الهی محو می‌شود. این همان چیزی است که در اصطلاح تصوف به فنامشهور است. در این حالت، عارف دیگر "منِ" فردی ندارد و تنها خدا را می‌بیند.
  2. سیر در حق (فنا فی الصفات و فنا فی الذات):در این مرحله، سالک نه تنها از خودیت خود عبور کرده، بلکه در صفات و ذات الهی فانی می‌شود، یعنی دیگر وجودی مستقل برای او باقی نمی‌ماند.
  3. بازگشت از حق به خلق (بقا بالله):در این مرحله، سالک که پیش‌تر از خود فانی شده بود، به عالم خلق بازمی‌گردد، اما با هویتی نوکه دیگر برخاسته از خود نیست، بلکه متکی بر حق است. این همان مقام بقا باللهاست که در آن، عارف به مظهریت کامل اسماء الهی می‌رسد.

ویژگی‌های مقام بقا بالله

  1. جمع بین خلق و حق:
    عارف در این مقام، بر خلاف مرحله فنا که در آن از عالم جدا شده بود، دوباره به میان مردم بازمی‌گردد. اما این بازگشت، بازگشتی آگاهانه و الهی است؛ او در میان مردم زندگی می‌کند، اما همواره در حضور حق باقی است.
  2. تجلی صفات الهی در سالک:
    در این مقام، عارف مظهر اسماء و صفات الهی می‌شود. او دیگر از روی هوای نفس یا عقل محدود بشری عمل نمی‌کند، بلکه تمام رفتارهایش جلوه‌ای از مشیت الهی است. این حالت در حدیث معروف قدسی نیز آمده است:

    «کنتُ سمعَهُ الذی یسمعُ به و بصرَهُ الذی یبصرُ به و یدهُ التی یبطشُ بها...»
    یعنی: "من گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود، چشم او که با آن می‌بیند و دست او که با آن عمل می‌کند."

  3. عبودیت مطلق و فنای اراده:
    در این مرحله، اراده و اختیار عارف به طور کامل در اراده حق محو شده است. او دیگر هیچ خواست و میلی از خود ندارد، بلکه تمام حرکات او جلوه‌ای از اراده الهی است.
  4. پایان دوگانگی بین خود و خدا:
    در مقام فنا، هنوز سالک احساس می‌کرد که خود را از بین برده و در خدا فانی شده است، اما در بقا بالله حتی این احساس فنا نیز از بین می‌رود و دوگانگی بین خود و حق به‌طور کامل محو می‌شود.

تفاوت فنا و بقا

  • فنا فی الله:مرحله‌ای است که در آن سالک به طور کامل در حقیقت الهی محو شده و از خود چیزی باقی نمی‌بیند. این مرحله نوعی بی‌خودی و محو کامل است.
  • بقا بالله:مرحله‌ای بالاتر است که در آن سالک، پس از فنا، به یک هوشیاری الهی جدید دست می‌یابد که در آن بقای او دیگر به خود او وابسته نیست، بلکه به حق وابسته است.

دیدگاه عرفای بزرگ درباره بقا بالله

  • مولانا جلال‌الدین رومی:مولانا فنا و بقا را همچون دو بال پرواز به سوی حقیقت می‌داند. فنا را مرحله‌ای می‌بیند که عاشق در معشوق محو می‌شود، اما بقا را حالتی که عاشق، در عین محو شدن، با رنگ معشوق باقی می‌ماند:

    چون قلم در دست تقـدیر جهان
    بنده‌ای مسـتغرقِ در جان جان
    فانی از هستیّ خود گشتی تمام
    باز با حق زنده گشتی والسلام

  • ابن عربی:ابن عربی مقام بقا بالله را مرتبط با حقیقت انسان کاملمی‌داند. در نظر او، این مرحله همان جایی است که عارف به عنوان خلیفه خدا در زمین تجلی می‌یابد. به عبارتی، او معتقد است که در مقام بقا، سالک به حقیقت عبودیت مطلق می‌رسد و از آنجا که عبد محض می‌شود، در حقیقت خلیفه الهی نیز خواهد شد.

نمونه‌ای از تجلی بقا بالله در شخصیت‌های عرفانی

  • حضرت علی (ع):یکی از بارزترین نمونه‌های انسان‌هایی که به مقام بقا بالله رسیدند، امام علی (ع) است. ایشان همواره در محضر الهی بود و تمام اعمالش تجلی خواست و اراده الهی بود. جمله مشهور ایشان:

    «ما رأیتُ شیئاً إلّا و رأیتُ اللهَ قبله و بعده و معه.»
    یعنی: "چیزی ندیدم، مگر اینکه خدا را قبل از آن، بعد از آن و همراه آن دیدم."
    بیانگر وصول به مقام بقا بالله است.

  • بایزید بسطامی:از عارفانی است که به مقام فنا و سپس بقا بالله رسید. او در ابتدا می‌گفت:

    «سبحانی! ما أعظم شأنی»(پاکا من! چه شأن بزرگی دارم.)
    اما پس از تکامل سلوک، گفت:
    «ترکتُ بایزیدَ کما یترکُ الجَعلانُ خرءهُ»(بایزید را همان‌گونه رها کردم که سوسک، فضله خود را ترک می‌کند.)
    که نشان از عبور از فنا و رسیدن به بقا بالله دارد.

نتیجه‌گیری

بقا باللهاوج سلوک عرفانی و حقیقت نهایی وصال به حق است. در این مقام، سالک نه‌تنها از خود و هستی فردی محو شده، بلکه در عین وصل به حق، دوباره به میان خلق بازمی‌گردد، اما این بار نه به عنوان فردی مستقل، بلکه به عنوان تجلی‌گاه صفات الهی. او دیگر برای خودی خود نیست، بلکه برای خدا و به خدا باقی است. چنین انسانی همان کسی است که انسان کاملنامیده می‌شود و مظهری از حقیقت محمدیه و تجلی تام اسماء و صفات الهی است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 14
  • بازدید کننده امروز : 15
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 368
  • بازدید سال : 484
  • بازدید کلی : 509
  • کدهای اختصاصی