loading...

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

بازدید : 0
دوشنبه 14 ارديبهشت 1404 زمان : 3:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

پرسش و پاسخ

سؤال:

چگونه ممکن است حقیقتی جهانی، شکل محلی و تاریخی داشته باشد؟و به‌ویژه، چگونه می‌توان باور کرد که خداوند متعال راهنمایی جهانی را از دل قومی‌خاص و در زمانی خاص آغاز کرده، و آن را برای تمام بشریت معتبر دانسته است؟

پاسخ:

پاسخی تحلیلی و عقلانی در چند محور عرض می‌کنم:

۱. جهانی‌بودن محتوا در قالب محلی

همه‌ی ادیان بزرگ الهی در قالب‌های محلی ظهور کرده‌اند، ولی ادعایشان فرامحلی بوده است. مثلاً:

  • موسی(ع)در قوم بنی‌اسرائیل،
  • عیسی(ع)در فلسطین،
  • و محمد(ص)در عربستان ظهور کردند،
    اما پیام همه‌ی آن‌ها دعوت به توحید، عدالت، پاکی، و معنویت بود؛ این پیام‌ها جهانی‌اند.

ادعا این نیست که عرب بودن شرط حقانیت است، بلکه گفته می‌شود که خداوند از یک قوم خاص برای آغاز مأموریت جهانی استفاده کرده و معیار را «ایمان، عمل صالح، و تقوا» قرار داده، نه قومیت یا زبان.

۲. چرا عربستان؟ چرا ۱۴۰۰ سال پیش؟

از دید فلسفه‌ی تاریخ و الهیات، هر زمانی و مکانی ظرفیت خاصی دارد:

  • عربستان آن زمان در «حاشیه تمدن» بود و تعصبات قبیله‌ای شدید داشت. دین اگر در تمدن‌های پیچیده‌تر مثل روم یا ایران می‌آمد، ممکن بود با نظام‌های قدرت و فلسفه‌های غالب آمیخته و تحریف شود.
  • پیامبر اسلام در محیطی ظهور کرد که ادعای برتری تمدنی نداشت، پس انتقال پیام الهی از سوی او «کمتر آلوده به اغراض دنیوی» می‌شد.

۳. چرا باید یک چینی به قوانین عربی عمل کند؟

اصل دین اسلام «دعوت به توحید و پاکی» است. قوانین خاص (مثل ماه‌های حرام) نمادها و ابزارهایی برای نظم اجتماعی و تقویت یاد خدا هستند. ممکن است شکل ظاهری‌شان رنگ و بوی عربی داشته باشد، اما محتوای‌شان انسانی و جهانی است.

برای یک انسان چینی، پذیرش اسلام به معنای پذیرش توحید، عدالت، راستی، و تسلیم در برابر خداوند است؛ نه عرب شدن!
در قرآن نیز گفته نشده «عرب شوید»، بلکه گفته شده:

"إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ"
(ارجمندترین شما نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست.)

۴. نقش حجت‌های خداوند چیست؟

امامان یا حجت‌های الهی از دید شیعه، راهنمایان معنوی، نه سیاست‌مداران قومیهستند. یعنی آن‌ها راه رشد و کمال را نشان می‌دهند، نه اینکه فرهنگ قومی‌خود را بر دیگران تحمیل کنند.

جمع‌بندی:

اگر ما خدا را «حکیم و دانا و عادل» می‌دانیم، پس گزینش پیامبر و حجت‌ها از قومی‌خاص، به معنای تبعیض نیست؛ بلکه آغاز یک جریان جهانی برای هدایت بشر است.
و اگر هم نپذیریم، لااقل این پرسش را باید با انصاف بررسی کنیم که:
آیا محتوای پیام آن‌ها، جهانی، منطقی، و سازگار با فطرت بشر هست .

با احترام، اکنون تلاش می‌کنم پاسختان را در کامل‌ترین شکل ممکناز دیدگاه‌های گوناگون (تاریخی، عقلی، فلسفی، عرفانی، و قرآنی) و به زبان ساده و روشن، مرحله‌به‌مرحله بیان کنم تا هیچ‌گونه ابهامی‌باقی نماند. این پاسخ شامل هفت بخشخواهد بود:

بخش ۱: اصل پرسش شما چیست؟

شما می‌پرسید:

چرا خداوند که حکیم و عادل است، راه هدایت را فقط از طریق ۱۲ امام از قوم عرب در ۱۴۰۰ سال پیش معرفی کرده است؟
و چرا مثلاً یک انسان چینی یا ژاپنی باید از فرهنگی تبعیت کند که ریشه در عربستان دارد؟
آیا این با عدالت و عقلانیت در تضاد نیست؟

این پرسش بسیار عمیق است و دربردارنده‌ی چند دغدغه اساسی است:

  • عدالت الهی،
  • جهانی‌بودن دین،
  • قوم‌گرایی یا جهان‌گرایی دین اسلام،
  • نقش زمان و مکان در پیام الهی،
  • و رابطه‌ی دین با فرهنگ.

بخش ۲: نقش زمان و مکان در پیام‌های الهی

همه‌ی پیامبران در زمان و مکان خاصی مبعوث شده‌اند:

  • نوح(ع) در قوم خود،
  • ابراهیم(ع) در بابل،
  • موسی(ع) در مصر،
  • عیسی(ع) در فلسطین،
  • و محمد(ص) در عربستان.

اما نکته‌ی مهم این است: مکان ظهور محلی است، اما پیام الهی جهانی.
مثال:

  • وقتی خورشید از شرق طلوع می‌کند، نور آن فقط برای شرق نیست؛ همه بهره‌مند می‌شوند.
  • پیام الهی هم از نقطه‌ای خاص شروع می‌شود، ولی مخاطبش همه‌ی انسان‌هاست.

پس عرب بودن پیامبر یا عرب بودن امامان، به معنای محدود بودن دین نیست؛ بلکه این انتخاب به خاطر آمادگی آن فضا برای آغاز یک تحول جهانی بوده است.

بخش ۳: چرا عربستان؟ چرا ۱۴۰۰ سال پیش؟

عربستان در آن دوران ویژگی‌هایی داشت که آن را برای بعثت آخرین پیامبر مناسب می‌کرد:

  1. دور از سلطه‌ی امپراطوری‌ها(روم و ایران)، و در نتیجه، استقلال در پیام‌رسانی.
  2. نداشتن تمدن پیچیده‌ی فلسفی یا طبقاتیکه باعث شود دین با فلسفه‌ها و سیاست‌ها آلوده شود.
  3. مرکزیت جغرافیاییبین آسیا، اروپا و آفریقا برای گسترش سریع پیام.
  4. سنت زنده‌ی ابراهیمی(کعبه، حج، توحید ابتدایی) که زمینۀ پذیرش داشت.

در نتیجه، عربستان از نظر حکمت الهی، نقطه‌ی مناسبی برای آغاز آخرین دین جهانی بود.

بخش ۴: چرا ۱۲ امام؟ چرا باید از آن‌ها پیروی کرد؟

در مکتب شیعه، امامان:

  • ادامه‌دهندگان راه پیامبرند،
  • معصوم‌اند و اشتباه نمی‌کنند،
  • الگوی عملی و معنوی بشر در سلوک الی‌الله‌اند،
  • و بیانگر باطنی قرآن و شریعت‌اند.

آن‌ها عرب بودند، ولی مثل پیامبران، پیام‌شان قوم‌گرا نبود. هدف آن‌ها «هدایت دل‌های انسان‌ها»ست، نه ساختن یک قوم خاص.

در احادیث داریم:

«اگر علم در ثریا باشد، مردانی از غیر عرب آن را به دست می‌آورند.»
یعنی معیار «عرب بودن» نیست، بلکه «پذیرش هدایت» است.

بخش ۵: آیا پیروی از اسلام یعنی پیروی از فرهنگ عرب؟

نه. اسلام = دین عرب‌ها نیست.
بلکه:

  • قرآن به زبان عربی آمده چون زبان پیامبر همین بود، نه به خاطر برتری.
  • ماه‌های حرام، حج، قبله و ... ریشه در فرهنگ ابراهیمی‌دارند که پیش از اسلام نیز جهانی بود.

در عین حال، اسلام به فرهنگ‌های دیگر اجازه داده که در چارچوب توحید، رنگ خود را حفظ کنند.
مثلاً:

  • مسلمانان چین با زبان و خط چینی قرآن را می‌خوانند.
  • ایرانیان از هزار سال پیش اسلام را با فرهنگ خود آمیخته‌اند.
  • آفریقایی‌ها، اروپایی‌ها و امریکایی‌ها، همه نسخه‌ی خود را دارند.

اسلام یک چارچوب است؛ مثل آب زلال. در هر ظرفی ریخته شود، رنگ ظرف را می‌گیرد، ولی ماهیتش همان است.

بخش ۶: از نگاه عرفانی: چرا خدا از طریق انسان کامل عمل می‌کند؟

در عرفان اسلامی، به‌ویژه نزد ابن‌عربی، صدرالمتألهین، امام خمینی و آیت‌الله حسن‌زاده آملی:

خداوند برای هدایت بشر، از طریق «انسان کامل» با او ارتباط برقرار می‌کند.

انسان کامل:

  • آیینه‌ی صفات الهی است،
  • نمونه‌ی فعلی کمال انسانی است،
  • و مسیر رسیدن به خدا را با رفتار و گفتار خود نشان می‌دهد.

این انسان کامل، در دوره‌ی اسلام، پیامبر اکرم(ص) و پس از او ۱۲ امام هستند.
پیروی از آن‌ها، نه پیروی از عرب بودن آن‌ها، بلکه پیروی از حقیقت انسانیِ متصل به خداونداست.

در دعای معروف آمده:

«اللهم عرفنی حجّتک، فإنک إن لم تعرفنی حجّتک ضللت عن دینی»
(خدایا حجتت را به من بشناسان، که اگر نشناسمش، از دینم گمراه می‌شوم.)

یعنی دین بدون راهنمای زنده (ظاهری یا باطنی)، به تحریف می‌انجامد.

بخش ۷: عدالت خدا با این طرح چگونه حفظ می‌شود؟

عدالت خدا یعنی:

  • هیچ‌کس به جرم محل تولد، رنگ، نژاد یا زمان زیستن بازخواست نمی‌شود.
  • هرکس به اندازه‌ی عقل، فطرت، وجدان و دانشی که داشته، مسئول است.

در قرآن آمده:

«لَا نُکَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»
(ما هیچ‌کس را جز به اندازه‌ی توانش تکلیف نمی‌کنیم.)

پس اگر یک چینی هرگز از اسلام نشنید، ولی انسان خوبی بود، اهل نجات است.
و اگر کسی اسلام را شنید، ولی با تعصب، بی‌انصافی یا جهل آن را رد کرد، بازخواست می‌شود.

نتیجه‌گیری کلی:

  1. زمان و مکان ظهور پیام الهی، محلی است ولی پیام، جهانی است.
  2. دین اسلام، برتری نژادی یا قومی‌نمی‌آورد؛ بلکه دعوت به توحید، عدالت، و اخلاق است.
  3. امامان، راه‌نمایان راه کمال‌اند، نه عرب‌گرایان.
  4. هیچ انسانی به‌خاطر غیرمسلمان بودن در جهنم نیست، مگر اینکه با علم، آگاهانه و از روی لجاجت حقیقت را انکار کند.
  5. عدل، حکمت، و رحمت خداوند، در این طرح کاملاً رعایت شده است.
  6. انسان کامل (امام) واسطه‌ی فیض الهی برای هدایت باطنی همه‌ی انسان‌هاست، حتی اگر او را نشناسند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 0
دوشنبه 14 ارديبهشت 1404 زمان : 3:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

قصیده خادم اهل بیت

دست ویرایش

مقدمه‌ی منظومه‌ی « خادم اهل بیت»

در جان آدمی، آتشی است که جز به عشق اهل بیت علیهم‌السلام فرو نمی‌نشیند. این آتش، شعله‌ی معرفتی است که از کوثر ولایت زاده می‌شود و در کوچه‌پس‌کوچه‌های دل، زبانه می‌کشد تا انسان را از خاک به افلاک برد. شاعر این منظومه، نه با غرور طبع که با فروتنی دل، سرودن را آغاز کرده است؛ با دلی مالامال از محبت اهل بیت و روحی مشتاق برای خادمی‌درگاهشان.

این منظومه‌ی ، نغمه‌ای است از دل سوخته‌ی عاشقی که «خادمی‌اهل بیت» را بالاترین افتخار خویش می‌داند. شاعر، خویشتن را شایسته‌ی آن درگاه نمی‌بیند، اما همین احساس بی‌لیاقتی، او را به نهایت بندگی رسانده است. در سطر به سطر این اشعار، اشک‌ها جاری‌اند و واژه‌ها، آیینه‌ی ارادت‌اند. این‌جا «خادم» نه واژه‌ای که هویتی است عاشقانه، که شاعر در آن محو شده است.

۱.
کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی جانم بود جای تو، خادم

۲.
کجا و من؟ کجا این خاک پاکت؟
دل خاشاک شد پای تو، خادم

۳.
کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
دلم می‌سوزد از نای تو، خادم

۴.
کجا و من؟ که باشم اهل کویت؟
فدای سایه‌ی پای تو، خادم

۵.
کجا و من؟ کجا این درگه تو؟
نباشد جز دعا جای تو، خادم

۶.
کجا و من؟ کجا آستان تو؟
که باشم نیم نگاهی تو، خادم

۷.
کجا و من؟ کجا آن کوی جانان؟
دلم افتاده در نای تو، خادم

۸.
کجا و من؟ که گردم ساکن تو؟
ولی در دل بود جای تو، خادم

۹.
کجا و من؟ کجا این بزم نورت؟
که جانم سوزد از رای تو، خادم

۱۰.
کجا و من؟ که باشم بر سر راه؟
به جان بستم رَسَن، پای تو، خادم

بسیار عالی! با توجه به بیت آغازین شما:

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت
که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

اگر طردم کنی، بازم بخوانم
که هر آن دل بود رای تو، خادم

دلم آشفته‌ی آغوش نورت
بشد حیران ز سیمای تو، خادم

به جز درد فراق از تو ندارم
که جانم سوخته در نای تو، خادم

مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟
دلم رفته‌ست تا پای تو، خادم

بسیار عالی! با توجه به بیت آغازین شما:

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت
که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

اگر طردم کنی، بازم بخوانم
که هر آن دل بود رای تو، خادم

دلم آشفته‌ی آغوش نورت
بشد حیران ز سیمای تو، خادم

به جز درد فراق از تو ندارم
که جانم سوخته در نای تو، خادم

مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟
دلم رفته‌ست تا پای تو، خادم

نباشد کس اگر در قدر و جاهت
دلم گشته‌ست شیدای تو، خادم

زمین و آسمان سجدت گزارند
شدم خاک ره پای تو، خادم

تو را دانم شفیع روز محشر
بشو مقبول دعای تو، خادم

اگر جان را برند از من به جورت
نماند جز تمنای تو، خادم

منم سرگشته‌ی کوی حسینت
که جانم داده بر نای تو، خادم

به لب ذکر حسن، در دل چراغی
ز نور سبز سیمای تو، خادم

گهی در گریه با زهرای اطهر
گهی سائل به صحرای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟

ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت

که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

اگر طردم کنی، بازم بخوانم

که هر آن دل بود رای تو، خادم

دلم آشفته‌ی آغوش نورت

بشد حیران ز سیمای تو، خادم

به جز درد فراق از تو ندارم

که جانم سوخته در نای تو، خادم

مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟

دلم رفته‌ست تا پای تو، خادم

نباشد کس اگر در قدر و جاهت

دلم گشته‌ست شیدای تو، خادم

زمین و آسمان سجدت گزارند

شدم خاک ره پای تو، خادم

تو را دانم شفیع روز محشر

بشو مقبول دعای تو، خادم

اگر جان را برند از من به جورت

نماند جز تمنای تو، خادم

منم سرگشته‌ی کوی حسینت

که جانم داده بر نای تو، خادم

به لب ذکر حسن، در دل چراغی

ز نور سبز سیمای تو، خادم

گهی در گریه با زهرای اطهر

گهی سائل به صحرای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟

ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت

که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

اگر طردم کنی، بازم بخوانم

که هر آن دل بود رای تو، خادم

دلم آشفته‌ی آغوش نورت

بشد حیران ز سیمای تو، خادم

به جز درد فراق از تو ندارم

که جانم سوخته در نای تو، خادم

مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟

دلم رفته‌ست تا پای تو، خادم

نباشد کس اگر در قدر و جاهت

دلم گشته‌ست شیدای تو، خادم

زمین و آسمان سجدت گزارند

شدم خاک ره پای تو، خادم

تو را دانم شفیع روز محشر

بشو مقبول دعای تو، خادم

اگر جان را برند از من به جورت

نماند جز تمنای تو، خادم

منم سرگشته‌ی کوی حسینت

که جانم داده بر نای تو، خادم

به لب ذکر حسن، در دل چراغی

ز نور سبز سیمای تو، خادم

گهی در گریه با زهرای اطهر

گهی سائل به صحرای تو، خادم

به عشق مجتبی خون دل افشان بود

جان در تماشای تو، خادم

ز نور مرتضی گشتم منوّر

که بودم در سرای تو، خادم

اگر در کربلا جان دادم‌‌‌ای عشق

شدم لب تشنه در پای تو، خادم

تو را دارم شفیع هر دو عالم

که باشم در قیامِ تو، خادم

بُوَد زهرا چو مادر، من یتیمم

پناه‌آورده بر جای تو، خادم

تو را دارم اگر، دنیا چه باشد؟

مرا بس نور مولای تو، خادم

من آنم کز غم آل پیمبر

زنم دل را به دریای تو، خادم

به مهر اهل بیت آراستم دل

که شد جان در تمنای تو، خادم

دل شب‌ها که افتد بر تلاوت

شود روشن به آوای تو، خادم

دمادم می‌زنم یا رب به اشکم

که گردم در خطای تو، خادم

ز هر زخمی‌که آمد بر تن تو

شدم مدهوش، زهرای تو، خادم

دلم سوزد ز داغ جسم بی‌سر

که دارد جان فدایی تو، خادم

به طفلان رباب اشکم روان است

ز سوز سینه‌سوزای تو، خادم

غم مجتبی و زخم جگر را

نوشتم در مصفّای تو، خادم

به سوز زینب و اشک یتیمان

دلم بستست بر نای تو، خادم

به گود قتلگاه و ناله‌ی تیر

شدم بی‌تاب فردای تو، خادم

ز مهر اهل بیت افتاده‌ام من

به بند لطف زنجیر تو، خادم

غم آن دست‌های بسته‌ی عشق

زند شعله به مأوای تو، خادم

دلم با لاله‌های سرخ کربل

زند آواز شیدای تو، خادم

به علقمه چو عباس آمد از راه

سپردم جان به دریای تو، خادم

به سقّایی لب‌تشنه بیفتم

که باشم در سقای تو، خادم

سرم بر خاک، با ذکر حسینی

نهم چون اشک بر جای تو، خادم

اگرچه سینه‌ام پر آه و درد است

نهم دل در شفای تو، خادم

به دستم پرچم یاحیدر افتاد

که باشم در لوای تو، خادم

به مهر فاطمه جاری‌ست جانم

شدم از عشق، سودای تو، خادم

دمی‌با اهل بیتت دم زدم من

گرفتم رای و رأی تو، خادم

به دامانت پناه آورده‌ام من

چه خوش باشد وفای تو، خادم

به یاد طفل اصغر، سینه‌سوزم

نهم لب بر مناجای تو، خادم

به نخل خون، به نیزه، آفتابی

شدم سرگشته در نای تو، خادم

تمام هستی‌ام سوز حسینی‌ست

که باشم در عزای تو، خادم

بیا‌‌‌ای یوسف زهرا، که گردم

به هر دم در صفای تو، خادم

رسد روزی که در دولت بمانی

شوم در ظلّ رَضای تو، خادم

دل شب‌زنده‌داران پر کشیده‌ست

به امید دعای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟

ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت

که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

اگر طردم کنی، بازم بخوانم

که هر آن دل بود رای تو، خادم

دلم آشفته‌ی آغوش نورت

بشد حیران ز سیمای تو، خادم

به جز درد فراق از تو ندارم

که جانم سوخته در نای تو، خادم

مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟

دلم رفته‌ست تا پای تو، خادم

نباشد کس اگر در قدر و جاهت

دلم گشته‌ست شیدای تو، خادم

زمین و آسمان سجدت گزارند

شدم خاک ره پای تو، خادم

تو را دانم شفیع روز محشر

بشو مقبول دعای تو، خادم

اگر جان را برند از من به جورت

نماند جز تمنای تو، خادم

...

ز اشک نیمه‌شب دل را نوشتم

که گردد محو لبخای تو، خادم

چه شب‌هایی که بی‌تاب حضورت

نهادم چشم بر جَدای تو، خادم

دعایم در قنوت عاشقانه‌ست

که گردم جزو یارای تو، خادم

ز سوز انتظارت سینه‌سوزم

فتاده جان به سودای تو، خادم

تویی آن حجت پنهانِ خداوند

منم در جست‌و‌جوی تو، خادم

همه شب با فروغ نام نابت

کنم دل را پذیرای تو، خادم

اگر مهدی بیاید در زمانه

شوم قربان سیمای تو، خادم

به جمع خادمانت راه یابم

بشو محو ولای تو، خادم

ز اشک دیده‌ام آیینه سازم

که گردد خانه، جای تو، خادم

صدای یا حسینم در فغان است

که افتاده‌ست در پای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟

ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت

که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

صدای یا حسینم در فغان است

که افتاده‌ست در پای تو، خادم

به وقت خواندن زیارت‌نامه‌ات

من شوم محو ثنای تو، خادم

دل شب‌های تارم پر ز نورت

شدم فانوس سیمای تو، خادم

نمازم با حضور نام پاکت

رسد تا عرش از رای تو، خادم

اگرچه دورم از کوی حضورت

شدم مجنون و شیدای تو، خادم

به لطف اهل بیت و نور قرآن

رسیدم در عطای تو، خادم

به هر اشکی که ریزم بهر زینب

نویسم عهد با وای تو، خادم

لبم تا ذکر سجاد است گوید

تپد دل در دعای تو، خادم

فدای کودکان بی‌پناهت

که باشند آشنای تو، خادم

به روز حشر اگر دستی بگیرم

شوم سیراب از چای تو، خادم

دل من در رکاب عشق جاری‌ست

نهد سر در فدای تو، خادم

مرا با مهر اهل بیت جان است

که گشتم در هوای تو، خادم

همه شب سینه‌زن، روزم به اشک است

نشستم بر صفای تو، خادم

ز نور حیدری بر جان نشسته‌ست

دمم سرمست لالای تو، خادم

به کودک‌های سقا خانه‌ی عشق

نوازش‌گر به آغای تو، خادم

چه گویم از صفای بینِ گودال؟

که باشم در وفای تو، خادم

زبان در وصف زهرا لال گردد

بود دل در ولای تو، خادم

به نام ذوالفقار مرتضایی

نهم شمشیر بر جای تو، خادم

به شوق پرچم سرخ حسینی

دلم جان داده در نای تو، خادم

ز خون پاک اصغر یاد دارم

که باشم در صفای تو، خادم

به پرچم‌های مشکی در محرم

سپردم دل به آیای تو، خادم

در این وادی که عشق آید به میدان

بود دل در صدای تو، خادم

مبادا لحظه‌ای غفلت بیابم

ز نام و از ندای تو، خادم

همیشه خاک درگاه تو باشم

که جانم شد فدای تو، خادم

اگر عمرم به سر آمد در این راه

شوم مسرور از جای تو، خادم

تو را در خواب دیدم با صفایی

شدم بیدار از خوای تو، خادم

اگرچه دیده‌ام باران نگشته

دلم لبریز جوی تو، خادم

تو را خواندم به اشک عاشقانه

که باشم در دعای تو، خادم

مرا با نوکری آموخت مادر

نهد جان بر لقای تو، خادم

در این طوفان دنیا گم نشینم

که دارم من هدای تو، خادم

به صوت ناله‌ی طفلان حرم نیز

ببارد اشک از جوی تو، خادم

به بانگ یا علی دل را سپارم

نهم سر در صفای تو، خادم

تو را دارم، اگر عالم نباشد

بسوزم در بهای تو، خادم

مرا با اشک و سینه‌زن گذشت است

تمام عمر، در جای تو، خادم

و این آخر سخن با چشم گریان

شدم خاکی ز پای تو، خادم

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 0
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 16:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

غزل خادم الرضا

دست ویرایش

۱.
کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی جانم بود جای تو، خادم

۲.
کجا و من؟ کجا این خاک پاکت؟
دل خاشاک شد پای تو، خادم

۳.
کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
دلم می‌سوزد از نای تو، خادم

۴.
کجا و من؟ که باشم اهل کویت؟
فدای سایه‌ی پای تو، خادم

۵.
کجا و من؟ کجا این درگه تو؟
نباشد جز دعا جای تو، خادم

۶.
کجا و من؟ کجا آستان تو؟
که باشم نیم نگاهی تو، خادم

۷.
کجا و من؟ کجا آن کوی جانان؟
دلم افتاده در نای تو، خادم

۸.
کجا و من؟ که گردم ساکن تو؟
ولی در دل بود جای تو، خادم

۹.
کجا و من؟ کجا این بزم نورت؟
که جانم سوزد از رای تو، خادم

۱۰.
کجا و من؟ که باشم بر سر راه؟
به جان بستم رَسَن، پای تو، خادم

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 0
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 16:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

خادم الرضا(ع)

دست ویرایش

مقدمه

در تاریخ ایران اسلامی، هر آنکه به عشق و ارادت به اهل بیت (ع) گام برداشته، توانسته است در مسیر رضایت و محبت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) قرار گیرد. در این میان، شخصیت‌هایی همچون آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی، که خود را «خادم‌الرضا» می‌نامیدند، نمونه‌های بارز این ارادت‌اند. ایشان در تمامی‌دوران زندگی‌اش، به ویژه در مسئولیت‌های مختلف سیاسی و اجرایی، همواره خود را وقف خدمت به مردم و ترویج عدالت اسلامی‌کردند. اما خدمت به امام رئوف، حضرت علی بن موسی الرضا (ع)، در نزد ایشان از همه چیز باارزش‌تر بود.

این قصیده، که به نام "خادم‌الرضا"شناخته می‌شود. در این اشعار، هم‌چنین از عشق و خضوعی که در دل خدمت‌گزاران واقعی حضرت قرار دارد، سخن گفته می‌شود.

این اثر، نه تنها به زندگی و خدمت ایشان پرداخته، بلکه به عمق ارادت و شیفتگی خادمان حقیقی حضرت رضا (ع) اشاره می‌کند. در هر بیت این مثنوی، تلاش شده است تا احساسات و جان‌فشانی‌هایی که در مسیر خدمت به امام رضا (ع) وجود دارد، به زیباترین و دل‌نشین‌ترین شکل ممکن به تصویر کشیده شود.

در این اثر، هیچ‌گاه از یاد نرفته است که خدمت به امام رضا (ع) نه تنها در قالب عمل، بلکه در جان و دل افراد نیز باید باشد. محبت حقیقی، خود را در این سوز و گداز نشان می‌دهد و این همان چیزی است که در این اشعار به‌وضوح بیان گردیده است.

فهرست محتوا

  1. مقدمه
  2. شعر «خادم‌الرضا»
    • 2.1. بیت‌های 1 تا 50: آغاز خدمت و ارادت به حضرت رضا (ع)
    • 2.2. بیت‌های 51 تا 100: تشبیه خادمان به پروانه‌های عاشق
    • 2.3. بیت‌های 101 تا 150: شهید رئیسی و ارادت به امام رضا (ع)
    • 2.4. بیت‌های 151 تا 200: خدمت به حضرت رضا (ع) در دنیای سیاست و مسئولیت
    • 2.5. بیت‌های 201 تا 260: مرثیه‌ی خادم شهید آیت‌الله رئیسی و جان‌فشانی در راه امام رضا (ع)

قصیده خادم الرضا

به دل دارم تمنّای تو، خادم
شدم سرگشته‌ی پای تو، خادم

شبم روشن ز نور صحن پاکت
دلم لرزد ز زیبای تو، خادم

ز اشک شوق، هر شب می‌نویسم
دعایی زیر سودای تو، خادم

به دستم گر بود یک قطره از تو
کنم دریا ز دریای تو، خادم

کرم کردی که نامم را نوشتی
میان دفتر یار تو، خادم

ندارم در جهان جز آرزویی
که باشم در تماشای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی جانم بود جای تو، خادم

به جارو گر دلم هم سوده گردد
نشیند بر کف پای تو، خادم

مرا این افتخار آخر بس استم
که باشم در تمنّای تو، خادم

ز لطفش جان گرفتم بارها من
شدم گریان به صحرای تو، خادم

همه شب ذکر یا مولا رضا را
کنم همراه آوای تو، خادم

دلم هر شب به زنجیر تو بسته‌ست
نباشد کس به معنای تو، خادم

ز شوق دیدنت چون شمع سوزم
چه نورت بر سرای تو، خادم

نفس‌هایم به یاد آستانت
چو تسبیح است در جای تو، خادم

به یک گوشه، اگر خدمت رسانم
شوم خاکی به سیمای تو، خادم

در این دنیا نخواهم هیچ چیزی
جز آن لحظه که در پای تو، خادم

مرا لبریز کن از جام عشقت
که مستم در تماشای تو، خادم

رضا را دیده‌ام در نور صحنش
زِ دل رفتم به معنای تو، خادم

اگر تن رنج و دل در تاب باشد
مرا درمان ز دارای تو، خادم

حریم عشق را نتوان سپردن
به هر کس جز فدای تو، خادم

غلامی‌افتخار من بود تا
که باشم در هوای تو، خادم

یکی جرعه ز صَهبای محبت
مرا کافی‌ست از جای تو، خادم

مگر دل‌های عاشق می‌توانند
خموش آیند در نای تو، خادم؟

غبار راه تو، تاج سر ماست
نباشد جز ز دریای تو، خادم

چو مرغی بسته‌ی دامم همیشه
پرم بر بال سودای تو، خادم

نه گنجی خواستم، نه تخت شاهی
دلم را ده ز رؤیای تو، خادم

شبی در صحن قدسی‌ات نشستم
شنیدم بانگ آوای تو، خادم

به زائر گر دلی دادم ز عشقت
نگردد دور از آغای تو، خادم

قسم بر جارو و جام و در و صحن
که هستم در تماشای تو، خادم

اگر جانم برآید در ره عشق
دهم سر را به بهای تو، خادم

نه چشمم سیر گردد جز ز صحن‌ات
نه جانم دور از آیای تو، خادم

نه زر خواهم، نه در عالم مقامی
مرا کافی‌ست مینای تو، خادم

گرفتم دست جارو را ز امید
نهم بر خاک سودای تو، خادم

ز بوی صحن پاکت مست گشتم
نباشد کس به دنیای تو، خادم

در آن هنگام کز در می‌گشایی
شوم گم، در تماشای تو، خادم

چه دارم جز دلی پر شوق و توبه؟
که آیم در تولای تو، خادم

اگر دردم، دوا از تو بجویم
که باشم من به درمان تو، خادم

گدایم، لیک سلطانم به عشقت
که باشم من ز مولای تو، خادم

دمم تا هست، گوید یا رضاجان
نفس گردد به شکرای تو، خادم

ز لطف شاه، این خُردِ زمین را
نمودی سوی بالای تو، خادم

دلم بر گنبد زرّین ببازد
که دارد حال رؤیای تو، خادم

به بال فرش‌ها می‌سایم امشب
که باشم محو سیمای تو، خادم

سحرگه اشک می‌بارم ز شوقت
که باشم مست دعوای تو، خادم

ز درد و رنج این عالم چه باکم؟
که دارم عزم فردای تو، خادم

نه از زخمی‌که آمد بر دلم، نه
که مرهم هست در جای تو، خادم

ز آه نیمه‌شب‌هایم شهادت
که هستم عبد دریای تو، خادم

به هر صحن و به هر درگاه باشم
نشانم هست در نای تو، خادم

بگو با کعبه و با طور سینا
که دارم مهر سینای تو، خادم

به هر جانب که رو کردم ز جانم
نگاهم بود بر پای تو، خادم

مرا در صحن پاکت دفن سازید
که باشم تا به فردای تو، خادم

اگر روزی دلم خاموش گردد
شود روشن ز مینای تو، خادم

نمی‌خواهم بهشت دیگر‌‌‌ای جان
که دارم صحن زیبای تو، خادم

کجا جز کوی او آرام گیرد؟
دل افتاده به سودای تو، خادم

اگر بر بندگی باشم سزاوار
شود مقبول امضای تو، خادم

ز خوان کرم تو هرچه خواهی
دهی بی‌منت احیای تو، خادم

دلم از چشم زائرها فروغی‌ست
که تابد از تماشای تو، خادم

همه عالم، پر از ذکر تو بادا
که پیچد در صدای تو، خادم

تو آن شمعی که پروانه ندارد
به جز جانم، به مینای تو، خادم

به هر دل شعله‌ای انداخته‌ای
که سوزد در هوای تو، خادم

به جارو پاک سازم جان و ایمان
شوم قربان، به جایی تو، خادم

نفس‌های مرا عطر تو خوش کرد
که باشد از عطای تو، خادم

اگر سلطان شوم روزی در این دهر
نخواهم جز گدایی تو، خادم

به سوی صحن تو، چون اشک جاری
شتابم در تمنّای تو، خادم

چراغ صحن تو چون آفتاب است
که گردد جان، فدای تو، خادم

خموش استم ولی دل پر ز غوغاست
که جوشد از نوای تو، خادم

اگر حتی ز یادم هم بری تو
نرود یادم از جای تو، خادم

ز دست عشق تو آرام نگیرم
که باشم محو دریای تو، خادم

چه خوش باشد غبارت بر جبینم
که باشم خاک پای تو، خادم

به خطّ دل نوشتم نام پاکت
که گردد خط به امضای تو، خادم

مرا هر شب هوای صحن و گنبد
زند در سینه سودای تو، خادم

ز هر سو چشم می‌دوزم به سویت
که پر گردد تمنّای تو، خادم

اگر عمری دگر گردد میسّر
نهم سر را به دنیای تو، خادم

درونم یک خروش از شوق دارد
که برخیزد ز غوغای تو، خادم

همه آفاق را گشتم به امید
ولی بودم به یکتای تو، خادم

رضا جان!‌‌‌ای ولیّ مهر و رحمت
شدم محو صف‌آرای تو، خادم

نه جانم بلکه عمرم را فدایت
که گردم در ثنای تو، خادم

نگین خادمانت بود آن سید
که شد خاموش، در سوز تو، خادم

ز نسل فاطمه، مردی مجاهد
که جان داد از سر سُوز تو، خادم

نه از دنیا، نه از زَر داشت پروا
که بود او غرقِ آموز تو، خادم

دلش لبریز از عطر رضایی
ز شوقِ صحن دل‌سوز تو، خادم

غبار درگهت تاجش به سر بود
شرف می‌یافت از روز تو، خادم

به پای صحن تو می‌ریخت اشکش
که می‌خندید شب‌روز تو، خادم

دلش لبخند مهرت را نوشیده‌ست
که شد مرهونِ فیض تو، خادم

همه درد وطن را بر دوش افکند
ز شوقِ سینه‌افروز تو، خادم

نگفت از خویش جز خدمت به مردم
که می‌جوشید از سوز تو، خادم

اگر چه قامتش خم شد ز غصه
نلرزید از شب‌سوز تو، خادم

ز غوغای سیاست رو بگرداند
که می‌زد دل به آواز تو، خادم

نشد فریفته‌ی تخت و مقامی
که دید آن‌ها کم از ناز تو، خادم

به دستش جارو و در دل تمنا
که گردد غرق اعجاز تو، خادم

به نیّت داشت تنها حضرت عشق
به لب ذکر تو، راز تو، خادم

شهادت شد سرانجامش، چه زیبا
که شد عاشق به آغاز تو، خادم

به بال شوق پر زد تا حریمت
که شد لبریز از راز تو، خادم

به خون خویش نوشت آن‌سان نهایت
که باشد جزو سرباز تو، خادم

به مژگان جارو زد بر صحن پاکت
نمود از شوق آواز تو، خادم

ز هر جا نام تو آمد، ز لب گفت:
«منم ساجد به اعجاز تو، خادم»

کسی کو خاک صحن‌ات را ببوسد
شود هم‌رنگ اعزاز تو، خادم

به ملک عشق، رئیسی شد شهیدی
که شد محبوبِ آغوش تو، خادم

تو را جان داد با لبخند خاموش
که شد لبریز از نوش تو، خادم

چو پروانه به گردت سوخت بی‌تاب
که افتاد از سر هوش تو، خادم

شهادت داد بر او نور رضوان
که شد خاموش در گوش تو، خادم

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 0
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 16:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
خادم الرضا(ع)

در دست ویرایش

لبخند رضاست در نگاهِ خادم
دل بسته به نورِ سَرِّ راهِ خادم

از حضرت او چو دل خبر می‌گیرد
می‌سوزد و می‌رسد به چاهِ خادم

با دیده‌ی اشکبار، دل پر ز صفا
رو می‌زند از عشق، به سوی رضا
در خدمت آن شاه، چو شمعی سوزد
خادم شده از شوق، نه از لطف جفا

در خدمت خورشید طوس افتاده‌ام
دل را به درِ عشق تو دل‌داده‌ام
هر صبح به یاد تو جارو در دست
خاک سر کوی تو را جان داده‌ام

آقا! به گدای کوی تو دل خوشم
با اشک سحر به شوق تو می‌جوشم
هر لحظه دلم به بوی تو روشن است
خادِم نه، اسیر کوی تو می‌پوشم

هر لحظه دلم سوی حرم می‌تپد
یاد تو ز سینه‌ام به در کی رود؟
خادِم شوم ار چه جسم نالان شود
اما دل من به عشق تو می‌زید

در صحن تو افتاده‌ست دل در تب و تاب
هر ذره‌ی جان من شده آینه‌تاب
خادِم شدنم نه از سر نام و نواست
از عشق تو لبریز شدم، بی‌حساب

بر گرد حریمت، دل من می‌گردد
چون ذره ز خورشید تو جان می‌خَرَد
خادِم شوم و خاک درت را بوسم
کز بوسه‌ی آن، عمر دوباره برد

در صحن رضایم و دلم بی‌تاب است
هر گوشه‌ی آن، بهشت در محراب است
بوسیدن آن آستانه‌ی نور
از عمر هزارساله هم جذاب است

تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی

بازدید : 1
شنبه 12 ارديبهشت 1404 زمان : 18:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

مثنوی امام رضا(ع)

ای رضا، ایران به خاکت فخر کرد

بر وجود پاک تو دل صبر کرد

در دل این خاک، نور حق دمید
سرزمین پارس را شوق آفرید

ای خراسان با تو شد مشرق‌زمین
قبله‌گاه عاشقان دل‌نشین

جمله دل‌ها سوی مشهد در دعاست
چون ضریح پاک تو دارالشفاست

از نجف تا قم، ز مشهد تا حجاز
همه گویند از تو،‌‌‌ای مهر نماز

در دل این خاک، خورشیدی نهفت
در طوافش دل ز خود بیرون شتُفت

مشهد از بوی تو گلزار خداست
عطر تو جاری در این دشت و فضاست

بر سرِ گلدسته‌ها آواز عشق
می‌رسد تا عرش با پرواز عشق

در حریم حرمت، ایران سَر است
هر که آمد، ساکنِ بال و پَر است

چشم عالم سوی این خاک آمده
دل به دامان رضا پاک آمده

آفرین بر مشهد و این افتخار
کز رضای ما شده آیینه‌دار

هر که دارد در دلش شوق رضا
می‌رود با اشک، تا صحن و سرا

در دل ایرانیان شوق شماست
شهر دل‌ها صحن آن شه‌نواست

سایه‌ی تو بر سر ایران وزید
دشمن از نور حضورت ناپدید

در دل ایرانیان شور و شعور
جلوه‌ای از مهر تو دارد ظهور

هم خراسان شد به نامت با وقار
هم وطن شد سرفراز از این نگار

در دل طوس از صفایت جوش هست
در حریم تو تجلی‌گاه وُ حَسْت

روح ایرانی به تو بسته امید
با دعای تو ز طوفان می‌رهید

مهر تو در خون ما جاری شده
ذکر نامت یار و غمخواری شده

ای رضا،‌‌‌ای سید این آب و خاک
تا ابد با نام تو داریم تفاخر پاک

در مسیر عاشقان، راه تویی
نور در شب‌های جان، ماه تویی

ای چراغ شامِ ایرانیان
ای دعای حزن و آه مؤمنان

صحن تو آیینه‌ی افلاک شد
در جوار تو دل ما پاک شد

هر که دارد کلبه‌ای در مهر تو
خانه‌اش گردد بهشتی پر وضو

در جهان هر جا که باشم‌‌‌ای امام
دل به صحن و گنبدت دارم دوام

هر غریبی چون رسد سوی رضا
می‌شود مهمانِ سفره‌ی سخا

بر لبم یا ضامن آهو رسد
دل به سوی مشهد و آن سو رسد

جان فدای خاک پایت یا رضا
نام تو آرام جان ماجرا

تو رضای دل، رضای ما شدی
در جهان آئینه‌ی والا شدی

جمله ایران از تو دارد اعتبار
هم دعا، هم اشک، هم نور و وقار

در دل شب چون فرو افتد فغان
یاد تو گردد چراغ عاشقان

حجتِ حق، یار یاران، یاوری
در ره ایمان، چو کوه استقامتی

هر که در راهت فتد، رست از بلا
دل به مهر تو شود، محرم خدا

خاک ایران از تو شد رنگین و سبز
ای چراغ روشن این کوه و دَرز

نور تو، بر بام این کشور پُر است
خانه‌ی دل با صفای دیگر است

مِهر تو، پیوسته با ما مانده است
یاد تو، در شعرها جا مانده است

در خراسان، در کنار تربتت
می‌نشیند قلب من با هیبتت

بنده‌ات گر هیچ باشد در عمل
رحمتت گیرد عنانش در بدل

دل به پای گنبدت آید فرود
جان ز شوق وصل تو گیرد وجود

پادشاهی در جهان پیدا شده
در حریم عشق تو رسوا شده

گر نباشد خاک تو مأوای ما
کی شود بیدار این دنیای ما؟

ای رضا،‌‌‌ای فخر ایران زمین
در تو شد معنای ایران بهترین

سر بر آستان تو دارد غرور
هر که آمد، برد از این در نور و نور

دل به زائرهای تو خوش می‌کند
اشک از اشتیاق تو جوش می‌کند

ای امام مهر و نور بی‌عدد
دست ما گیر از کرم،‌‌‌ای معتمد

هر چه باشد در دلم، وقف شماست
این دل شیدا اسیر کربلاست

هر کجا باشم دلم مشهد بُوَد
تا دم آخر به یادت لب گُوَد

پس بگیر این شعر آخر را رضا
هدیه‌ای ناقابل از دل، با صفا
ای رضا،‌‌‌ای بحر احسان بی‌کران
نور تو آید ز عرشِ جاودان

قبله‌گاه عاشقان در مشهدی
هم ضیافت، هم شفا، هم سرمدی

هر که شد مهمان تو، صاحب‌دل است
چون کَرَم‌های تو بی‌مشکل است

در حریمت راز دل پیدا شود
قطره‌ای با لطف تو دریا شود

ضامن آهوی وحشی گشتی‌ ای
محرم اندوه هر دل‌بسته‌ای

هر غریبی را تو هستی سرپناه
از نگاهت می‌چکد لطف و نگاه

دست تو گیرد یتیمان را ز خاک
مرقدت باغ بهشت و لاله‌ناک

مشهد تو سرزمینی از دعاست
مرقدت آیینه‌ی روی خداست

گاه با مهدی سحر راز و نیاز
گه به دل‌ها هدیه‌ای از سوز و ساز

ای امام هشتمین،‌‌‌ای نور ناب
در دل هر شیعه‌ای، عشقی مذاب

در دل طوس، جان‌ها آرمیده است
هر که در این خاک، عاشق، دیده است

سر به دامان کرامت می‌زند
در حریم تو هر دل شادیده است

در صحن و سرا، سکوتی پر از نور
طواف‌گر، به شوق زیارت، در دستور

کعبه‌ی دل‌ها، در این مکان است
در کنار مرقدت، راز نهان است

راه بهشت، از این جا می‌گذرد
دل‌ها در این سرزمین، شاد می‌پرد

دست تو باز، به سوی اهل نیاز
پناه‌گاه هر دل شکسته و دراز

همچو آبی که ز دل چشمه‌ها رود
دست تو از زخم‌ها شفا دهد به‌جود

ای رضا،‌‌‌ای سرچشمه‌ی عشق و نور
در کنار تو هر دل، آرام و پرزور

هر که در این مکان قدم می‌گذارد
شادی و نور در دل می‌کارید

در میان قبر و گنبدت است آسایش
هر که به این جا رسد، یافت رهایی

تویی که با دست کریمت، هر دل
بخشی از خود به دست آورد به دل

شافع محشر و رفیق فقیر
شفاعتت همچو خورشید و مه‌گیر

در زیر گنبدت دل‌ها باز می‌شود
هر چه غم‌هاست، در آغوش تو پنهان می‌شود

چه خوش است در جوار تو زندگی
هر که تو را یابد، گوید: "این‌جا بهشتی است"

ای امام مهربانی‌ها و کرم
در کنار تو، هر دل پیدا کند هم‌دم

امید زائران به درگاه توست
جان و دل هر مسلمان، در برگاه توست

هر که از تو بهره‌ای گیرد، شفا
دست و دلش از مهر و عشق پر و صفا

آفتاب فضل تو درخشید و تابید
در دل شب‌های تاریک، روشنی دادید

در طوس، درختان عشق ریشه دوانند
بر سر چشمه‌ی وصالت، گل‌ها شکوفا می‌زنند

تو که در عالم، صدای دل را شنیدی
هر چه در دل‌هاست، به بخشایش رسیدی

دل به دل می‌رسانی، پیغام رضای
عشق تو جاودانه، در دل‌ها پایدار است

با قدم‌هایت در این سرزمین
راه نورانی می‌سازی برای تمام دین

در کنار تو، همگان آرامش یابند
تا ابد از دست تو، برکت‌ها چشیده‌اند

ای که در قلب هر مسلمان جا داری
یاد تو در دل‌ها، همیشه به‌خاری

در حریم تو شفا می‌آید از هر جا
دست تو بندگان را برده است از هر بلا

در دل طوس، روشن است مهتابی
که نیاکان و زائران تو را ستایند و تبابی

ای که در مرقدت درمان هر درد است
در دل‌هایت، هر غم درمانش جاودانه است

هر که تو را بخواند، باز می‌آید
با دعای تو، شفیعی تازه می‌سازد

ای رضا،‌‌‌ای پناه هر غم‌زده
در کنار مرقدت دل شاد و دیده

در میان صحن تو هر دل آرام
فقط در حضور تو بر‌می‌خیزد، تمام

آنکه به طوس آمد، از عالم جدا شد
هر غم و رنج دلش به سوی بهشت شد

با نگاهت دل‌ها پر از امید است
در مرقد تو، به‌جای هر دل، کمال است

ای امام،‌‌‌ای که از علم تو نور است
در دل همه جان‌ها، عشقت فروغ است

به حضورت دل‌ها بی‌قرار است
در کنار تو همه غم‌ها در امان است

در این معبر عشق، هر زائر خوشحال است
سایه‌ی الطاف تو از آن تا ابد برقرار است

مرقد تو تا ابد، آغوشی باز است
برای هر دلی که در جستجوی راه است

ای رضا،‌‌‌ای سَرور درگه لاهوت
هم تویی مَظهر جلوه‌ی مُلک و سُبُط

هم تویی حجت خالق بر زمین
شمع جان، مشعل نور یقین

چشم‌ها با دیدنت روشن شود
دردِ دل با نام تو ایمن شود

هر که درگاه تو را بوسیده است
گنجِ آرامش دل را دیده است

جلوه‌ی الطاف تو، بی‌انتهاست
هر کجا باشی، همان‌جا کربلاست

روضه‌ات باغ بهار انبیاست
در دل آن هر دعا مستجاب است

با نسیم مرقدت آرام جان
می‌شود دل ساکن طوفان و فغان

هر دلی با تو چراغی برگرفت
از صفای عشق تو رنگی گرفت

ای شفیع روز رستاخیز ما
ای امید هر شب تاریکِ ما

در مسیرت قافله‌سالار عشق
روشنی‌بخش شب و بیدار عشق

هم تویی تفسیر قرآن خدا
نور تو پیچیده در دارالشفا

در دل آیینه‌ی عرفان تویی
سایه‌بان خلق و درمان تویی

هر غریبی، چون به تو آورد رو
دید مهر تو فراگیر است و خو

در حریم تو چه زیبا نغمه‌هاست
دل همان دم بی‌خبر از غصه‌هاست

همچو خورشیدی که بر دل می‌تافت
نور تو در ظلمت ما می‌شتافت

در رهت جان و دلم قربان شود
هر چه دارم در رهت آسان شود

هر که آمد سوی درگاهت رضا
برد از آن‌جا خوشه‌ای از کیمیا

بارگاهت آشیان عاشقان
در طوافش دل کند از جسم جان

شعر گفتن بی تو بی‌مفهوم بود
با تو معنا یافت و منظوم بود

عشق تو سرمشق دفترهای دل
روشنی‌بخش شب یلدای دل

در پناهت چون رسد روح حزین
می‌کشد فریاد از عمق یقین

گر چه دوریم از آن صحن و سرا
دل پر از شوق تو دارد،‌‌‌ای رضا

دل به ذکر نام تو آرام شد
اشک ما مرهم هر آلام شد

هم تویی درمان هر بیمار دل
هم تویی غم‌خوار هر افکار دل

در جوار تو، بهشت است این زمین
برکشت از توست،‌‌‌ای آرام‌بین

باد می‌بوید نسیم مرقدت
چشم می‌گرید برای منظرت

کودک و پیر و جوان، درمانده‌اند
لیک با یک یا رضا برخاسته‌اند

هر دلی کاندر رهت افتاده است
همچو مجنون در وفا آزاده است

دل به درگاهت چو بسته پر زند
در دل شب ناله‌اش از سر زند

هر چه هستم، از تو دارم،‌‌‌ای کریم
درگهت مأوای قلب بی‌نسیم

تا سحرگاهان دلم گریان توست
این دل سرگشته مهمان توست

جان فدای گام‌های زائرت
اشک چشم عاشقانت، گوهر است

ای که دریای کرم در دست توست
عفو تو بالاتر از آن خواست توست

از رضا آموختم مهر و وفا
شد دلم گرم از صفای این ضیا

هر چه گویی، گوش جان فرمان‌برد
قلب عاشق، جز برایت سر نسپرد

کعبه‌ی دل‌های ما صحن تو شد
چشمِ جان از خاک تو روشن شود

دل که با یاد تو آید به سخن
می‌شود لبریز از راز کهن

ای که در آغوش تو آرام جان
می‌رسد هر عاشقی با صد فغان

هر چه از وصف تو گوییم، کم است
چون کلام عشق، بالاتر ز رقم است

تشنه‌ام، سیراب کن‌‌‌ای چشمه‌ات
تا بمانم جاودان در دایره‌ات

بر لبم «یا ضامن آهو» نشست
در دلم دریای اشک و آه هست

گرچه دورم، عاشقم بر مرقدت
می‌زنم دل را به خاک مقدمَت

از کرم لبریز سازم جان خویش
با نگاهت پاک گردم بیش و بیش

از رضا گفتم، دل از خود رسته شد
شعر من بی‌اختیار، پیوسته شد
ای رضا،‌‌‌ای بحر احسان بی‌کران
نور تو آید ز عرشِ جاودان

قبله‌گاه عاشقان در مشهدی
هم ضیافت، هم شفا، هم سرمدی

هر که شد مهمان تو، صاحب‌دل است
چون کَرَم‌های تو بی‌مشکل است

در حریمت راز دل پیدا شود
قطره‌ای با لطف تو دریا شود

ضامن آهوی وحشی گشتی‌ ای
محرم اندوه هر دل‌بسته‌ای

هر غریبی را تو هستی سرپناه
از نگاهت می‌چکد لطف و نگاه

دست تو گیرد یتیمان را ز خاک
مرقدت باغ بهشت و لاله‌ناک

مشهد تو سرزمینی از دعاست
مرقدت آیینه‌ی روی خداست

گاه با مهدی سحر راز و نیاز
گه به دل‌ها هدیه‌ای از سوز و ساز

ای امام هشتمین،‌‌‌ای نور ناب
در دل هر شیعه‌ای، عشقی مذاب

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 1
شنبه 12 ارديبهشت 1404 زمان : 18:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
مثنوی تواضع(۱)

تواضع زینت اهل صلاح است
که این ره مایه‌ی عزّ و فلاح است



تواضع، گنج پنهانِ دل ماست
که اوجِ عزتِ انسان از آنجاست


تواضع، خلعت اهل کرامت
در این ره، رستگاری و سعادت




خدا خواهد که بنده خاکسار است
که این رمز بقا در روزگار است



تواضع، عین تسلیمِ خداوند
رهی باشد به افلاک و به پیوند




به درگاه تو جان ما پذیرا
که جز تو نیست ما را هیچ مأوا

کلید رستگاری در خضوع است
درِ رحمت به دل‌های خشوع است




تواضع مشعل روح و روان است
کلید گنج عرفان جهان است



تواضع، گنج بی‌پایانِ جان است
نشانِ اهل دل در هر زمان است


غرور و کبر، راه شوم شیطان
کند انسان جدا از لطف یزدان



تواضع، تاج اهل سرّ و راه است
که بار معرفت، بر جان گواه است



خدا فرموده در قرآن، تو را چند
تواضع کن، مشو بیهوده خرسند





تواضع، جام جان را نور بخشد
به دل آرامش شب، شور بخشد



هماره خاضعان در پیشگاهت
رسانند جان و دل در بارگاهت

تواضع، زینت دل‌های پاک است
نشانی روشن از عرش و سماک است

تواضع، سایه‌ی رحمت ز یزدان
کلید وصل با عرشِ درخشان

تواضع ریشه‌ی عشق و صفا شد
که دل بی‌وحشت از روز جزا شد

تواضع، پایه‌ی عزّ و کمال است
کلیدِ بندگی در لامکان است

دل اهل تواضع، پر ز نور است
که نور حق در آن دل‌ها حضور است

کسی کو با تواضع زنده گردد
ز دام خویش بیرون، بنده گردد

به خاک افتادن از عشق خدا باش
در این ره، جوهر عشق و وفا باش

خموشی، با تواضع هم‌نوا شد
دل از فریاد دنیا، بی‌صدا شد

تواضع گوهر عشق نهانی‌ست
کلید سِرّ ارباب معانی‌ست

تواضع ابرِ رحمت در شب تار
دهد در سینه‌ها آن شوق دیدار

تواضع، دل ز تاریکی رهاند
چراغ صبحِ جان را برفشاند

به زیر سایه‌ی اهل تواضع
نبینی هیچ جا شور تنازع

تواضع راه تسلیم و رضا شد
سفر از خود به حق، آغاز ما شد

تواضع، زینتِ اهلِ یقین است
که دلِ با جان مومن در قرین است

تواضع گر به دل منزل کند راست
خدا در دل بهشت خود بیاراست

ز حکمت رو "رجالی" سوی دیدار
که رحمت می‌رسد بی‌شک ز پندار


سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۲/۱۳

برچسب ها
بازدید : 1
جمعه 11 ارديبهشت 1404 زمان : 18:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسنه تعالی
مثنوی تواضع(۱)

تواضع زینت اهل صلاح است
که این ره مایه‌ی عزّ و فلاح است

تواضع، گنج پنهانِ دل ماست
که اوجِ عزتِ انسان از آنجاست

تواضع، خلعت اهل کرامت
در این ره، رستگاری و سعادت

تواضع، عین تسلیمِ خداوند
رهی باشد به افلاک و به پیوند

تواضع، گنج بی‌پایانِ جان است
نشانِ اهل دل در هر زمان است

سراینده
دکتر علی رجالی

برچسب ها
بازدید : 1
جمعه 11 ارديبهشت 1404 زمان : 18:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

مثنوی معراج دل

در حال ویرایش

۱. گهی دل شود نغمه‌ی روح و جان
برد سوی معراج تا کهکشان

۲. گهی آینه‌دار نور خداست
گهی شعله‌ی سرکش از نارِ پاست

۳. شود مرکب عقل و پرّ فرشت
گهی بنده‌ی شهوت و دام و کِشت

  1. گهی نور سرّ ازل در دل است
    گهی غرقه در ظلمتِ جاهل است

  2. شود قبله‌گاه شهود و صفا
    گهی کعبه‌ی نفس و خشم و ریا

  3. گهی چشمه‌ی اشک و آهِ درون
    گهی خنده‌ی زهر و خواب جنون

  4. دل آگاه باشد اگر حق شناس
    شود بنده‌ی عشق و رَهبر شناس

  5. گهی بال و پر در فضای یقین
    گهی خفته در چاه وسواس و کین

  6. دل آگاه گردد چو نور بتافت
    ز ظلمت رهاند و بالا شتافت

  7. چو آیینه پاک است، نور آورد
    وگر تیره گردد، شرر زاید

  8. گهی خنده‌اش بوی ایمان دهد
    گهی نعره‌اش خاک شیطان دهد

  9. چو آبی ز چشمه‌ی لطف خداست
    گهی موج و گه نیز طوفان‌نماست

  10. گهی با صفا چون نسیم سحر
    گهی چون شرر بر جگر، بی‌خبر

  11. دل ار پاک گردد ز هر آرزو
    شود راه عشق و طریقِ سبو

  12. چو دریا شود، پر ز گوهر شود
    وگر مرده گردد، مکدر شود

  13. دل آگاه، آیینه‌ی لامکان
    دل گمراه، آواره‌ی خاکیان

  14. گهی دل شود چشمۀ راز ناب
    گهی کور گردد ز غفلت شتاب

  15. دل آنگه‌که با یاد حق آشناست
    چو شمسی درخشان در آسمان‌هاست

  16. ولی گر شود بنده‌ی نفس خویش
    شود گم در اعماق شب، بی‌دریغ

  17. پس‌‌‌ای دل، ز هر دَم به هوش آی و بین
    که باشی چو روح، نه چون خاک و کین

پس‌‌‌ای دل، ز غفلت برون آی و بین
مباش از زمین، شو چو روح برین


ای دل! ز هر لحظه آگاه باش
مکن خانه‌ات را به کین، نقش‌پاش


پس‌‌‌ای دل، ز هر نفْس آگاه شو
ز خاکیّ خود، سوی الله شو


دل آگاه باش از نسیم حضور
مکش جام غفلت، مریز اشک دور


ببین هر دمت را چو جانِ عزیز
مشو خاک‌وار،‌‌‌ای دل سرفراز


ز هر لحظه برخیز و بگشا دو چشم
که باشی چو روح، نه در خاک و خشم

مزن بال جان را به زنجیر تن
مپیچان دل از راه صاحبدلن

مپوشان رخ خویش در گرد و دود
ببین جلوه‌ی حق در آیینه‌ی بود

دل آنگه شود چون سحر روشن است
که از خویش رَه یابد و بی‌من است

میازار خود را به وسواس پوچ
که هر لحظه در توست راهی به اوج

مپندار دوزخ برون از تو نیست
که آتش ز خشم تو خیزد، نه بیست

اگر دل شود پاک و روشن چو نور
بهشت است در تو، نه جایی صبور

پس‌‌‌ای دل، به هر دم بکن انتخاب
که باشی چو خورشید یا سایه‌تاب

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 1
جمعه 11 ارديبهشت 1404 زمان : 18:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
مثنوی معراج دل(۱)

گهی دل شود نغمه‌ی روح و جان
برد سوی معراج تا کهکشان

دل آیینه‌دار جمال خداست
گهی شعله‌ی سرکش از نارِ‌هاست

چو آیینه باشد دلت بی‌غبار
نشیند در آن نورِ حق آشکار

اگر تیره گردد ز سودای خویش
بیابد صفا در تمنای خویش


شود مرکب عقل و بالِ یقین
گهی بنده‌ی شهوت و دامِ کین


گهی نور سرّ ازل در دل است
گهی غرق در ظلمتِ و غافل است

گشاید درِ نور و وجد و صفا
اگر دور گردد ز خشم و ریا

گهی با شهودِ حقیقت قرین
گهی با خیالات، وهم‌آفرین

اگر دل چو آیینه بی‌زنگ شد
نشان رخ دوست صد رنگ شد

دل آنگه‌که خندد، پیامِ وفاست
چو گرید دلت، اشکِ بی‌منتهاست


گهی چشمه‌ی اشک و آهِ درون
شود خنده‌ی زهر و خواب جنون

دل آن‌گه رسد در مقام وصال
که شوید ز خود هر غبار و خیال

چو دل با صفا شد ز نور خدا
شود بنده‌ی عشق و اهل وفا

پس‌‌‌ای دل! ز هر لحظه آگاه باش
تو هر دم به درگاهِ الله باش

میاویز جان را به زنجیر تن
که این دام باشد ز راه منن

مپوشان رخ دل ز انوار حق
مکش پای دل را ز دیدار حق

برون کن غبار هوس از دلت
ببر نور توحید در منزلت

مده دل به سوداگه این جهان
که هر لحظه گیرد تو را در فغان

دل آبی ز سرچشمه‌ی لامکان،
گهی نور گردد، گهی پر فغان

هر آن کس که دل بست بر کبریا
شود نور حق بر دلش رهنما

دل ار پاک گردد ز هر آرزو
شود لایقِ وصلِ جانانه‌ او

گهی دل شود مستِ جامِ وصال
گهی اشک ریزد ز هجرِ جمال

دل آنگه که با یاد حق خوش‌نواست،
چو خورشید تابان به ارض و سماست

دل آنگه‌که خندد، نسیم وفاست،
نوای یقین و صفای دعاست

اگر بنده‌ی نفس گردد روان
شود محو ظلمت، نمانَد نشان

دلِ زنده، دریای گوهر شود
دلِ مرده، زندانِ پیکر شود

دل آگاه، راهش کبریایی است
دل گمراه، در فکر جدایی است

ببین جلوه‌ی حق در آیینه‌ بود
که ذرات هستی ثنایش سرود

اگر دل شود پاک و روشن چو نور
برآید ز جان نغمه‌ای با شعور

" رجالی"، به هر دم بکن انتخاب
نه راهی که ختمش بود یک سراب

سراینده
دکتر علی رجالی

برچسب ها

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 11
  • باردید دیروز : 114
  • بازدید کننده دیروز : 115
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 215
  • بازدید ماه : 154
  • بازدید سال : 5394
  • بازدید کلی : 5419
  • کدهای اختصاصی