loading...

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

بازدید : 3
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 16:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

خادم الرضا(ع)

دست ویرایش

مقدمه

در تاریخ ایران اسلامی، هر آنکه به عشق و ارادت به اهل بیت (ع) گام برداشته، توانسته است در مسیر رضایت و محبت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) قرار گیرد. در این میان، شخصیت‌هایی همچون آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی، که خود را «خادم‌الرضا» می‌نامیدند، نمونه‌های بارز این ارادت‌اند. ایشان در تمامی‌دوران زندگی‌اش، به ویژه در مسئولیت‌های مختلف سیاسی و اجرایی، همواره خود را وقف خدمت به مردم و ترویج عدالت اسلامی‌کردند. اما خدمت به امام رئوف، حضرت علی بن موسی الرضا (ع)، در نزد ایشان از همه چیز باارزش‌تر بود.

این قصیده، که به نام "خادم‌الرضا"شناخته می‌شود. در این اشعار، هم‌چنین از عشق و خضوعی که در دل خدمت‌گزاران واقعی حضرت قرار دارد، سخن گفته می‌شود.

این اثر، نه تنها به زندگی و خدمت ایشان پرداخته، بلکه به عمق ارادت و شیفتگی خادمان حقیقی حضرت رضا (ع) اشاره می‌کند. در هر بیت این مثنوی، تلاش شده است تا احساسات و جان‌فشانی‌هایی که در مسیر خدمت به امام رضا (ع) وجود دارد، به زیباترین و دل‌نشین‌ترین شکل ممکن به تصویر کشیده شود.

در این اثر، هیچ‌گاه از یاد نرفته است که خدمت به امام رضا (ع) نه تنها در قالب عمل، بلکه در جان و دل افراد نیز باید باشد. محبت حقیقی، خود را در این سوز و گداز نشان می‌دهد و این همان چیزی است که در این اشعار به‌وضوح بیان گردیده است.

فهرست محتوا

  1. مقدمه
  2. شعر «خادم‌الرضا»
    • 2.1. بیت‌های 1 تا 50: آغاز خدمت و ارادت به حضرت رضا (ع)
    • 2.2. بیت‌های 51 تا 100: تشبیه خادمان به پروانه‌های عاشق
    • 2.3. بیت‌های 101 تا 150: شهید رئیسی و ارادت به امام رضا (ع)
    • 2.4. بیت‌های 151 تا 200: خدمت به حضرت رضا (ع) در دنیای سیاست و مسئولیت
    • 2.5. بیت‌های 201 تا 260: مرثیه‌ی خادم شهید آیت‌الله رئیسی و جان‌فشانی در راه امام رضا (ع)

قصیده خادم الرضا

به دل دارم تمنّای تو، خادم
شدم سرگشته‌ی پای تو، خادم

شبم روشن ز نور صحن پاکت
دلم لرزد ز زیبای تو، خادم

ز اشک شوق، هر شب می‌نویسم
دعایی زیر سودای تو، خادم

به دستم گر بود یک قطره از تو
کنم دریا ز دریای تو، خادم

کرم کردی که نامم را نوشتی
میان دفتر یار تو، خادم

ندارم در جهان جز آرزویی
که باشم در تماشای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی جانم بود جای تو، خادم

به جارو گر دلم هم سوده گردد
نشیند بر کف پای تو، خادم

مرا این افتخار آخر بس استم
که باشم در تمنّای تو، خادم

ز لطفش جان گرفتم بارها من
شدم گریان به صحرای تو، خادم

همه شب ذکر یا مولا رضا را
کنم همراه آوای تو، خادم

دلم هر شب به زنجیر تو بسته‌ست
نباشد کس به معنای تو، خادم

ز شوق دیدنت چون شمع سوزم
چه نورت بر سرای تو، خادم

نفس‌هایم به یاد آستانت
چو تسبیح است در جای تو، خادم

به یک گوشه، اگر خدمت رسانم
شوم خاکی به سیمای تو، خادم

در این دنیا نخواهم هیچ چیزی
جز آن لحظه که در پای تو، خادم

مرا لبریز کن از جام عشقت
که مستم در تماشای تو، خادم

رضا را دیده‌ام در نور صحنش
زِ دل رفتم به معنای تو، خادم

اگر تن رنج و دل در تاب باشد
مرا درمان ز دارای تو، خادم

حریم عشق را نتوان سپردن
به هر کس جز فدای تو، خادم

غلامی‌افتخار من بود تا
که باشم در هوای تو، خادم

یکی جرعه ز صَهبای محبت
مرا کافی‌ست از جای تو، خادم

مگر دل‌های عاشق می‌توانند
خموش آیند در نای تو، خادم؟

غبار راه تو، تاج سر ماست
نباشد جز ز دریای تو، خادم

چو مرغی بسته‌ی دامم همیشه
پرم بر بال سودای تو، خادم

نه گنجی خواستم، نه تخت شاهی
دلم را ده ز رؤیای تو، خادم

شبی در صحن قدسی‌ات نشستم
شنیدم بانگ آوای تو، خادم

به زائر گر دلی دادم ز عشقت
نگردد دور از آغای تو، خادم

قسم بر جارو و جام و در و صحن
که هستم در تماشای تو، خادم

اگر جانم برآید در ره عشق
دهم سر را به بهای تو، خادم

نه چشمم سیر گردد جز ز صحن‌ات
نه جانم دور از آیای تو، خادم

نه زر خواهم، نه در عالم مقامی
مرا کافی‌ست مینای تو، خادم

گرفتم دست جارو را ز امید
نهم بر خاک سودای تو، خادم

ز بوی صحن پاکت مست گشتم
نباشد کس به دنیای تو، خادم

در آن هنگام کز در می‌گشایی
شوم گم، در تماشای تو، خادم

چه دارم جز دلی پر شوق و توبه؟
که آیم در تولای تو، خادم

اگر دردم، دوا از تو بجویم
که باشم من به درمان تو، خادم

گدایم، لیک سلطانم به عشقت
که باشم من ز مولای تو، خادم

دمم تا هست، گوید یا رضاجان
نفس گردد به شکرای تو، خادم

ز لطف شاه، این خُردِ زمین را
نمودی سوی بالای تو، خادم

دلم بر گنبد زرّین ببازد
که دارد حال رؤیای تو، خادم

به بال فرش‌ها می‌سایم امشب
که باشم محو سیمای تو، خادم

سحرگه اشک می‌بارم ز شوقت
که باشم مست دعوای تو، خادم

ز درد و رنج این عالم چه باکم؟
که دارم عزم فردای تو، خادم

نه از زخمی‌که آمد بر دلم، نه
که مرهم هست در جای تو، خادم

ز آه نیمه‌شب‌هایم شهادت
که هستم عبد دریای تو، خادم

به هر صحن و به هر درگاه باشم
نشانم هست در نای تو، خادم

بگو با کعبه و با طور سینا
که دارم مهر سینای تو، خادم

به هر جانب که رو کردم ز جانم
نگاهم بود بر پای تو، خادم

مرا در صحن پاکت دفن سازید
که باشم تا به فردای تو، خادم

اگر روزی دلم خاموش گردد
شود روشن ز مینای تو، خادم

نمی‌خواهم بهشت دیگر‌‌‌ای جان
که دارم صحن زیبای تو، خادم

کجا جز کوی او آرام گیرد؟
دل افتاده به سودای تو، خادم

اگر بر بندگی باشم سزاوار
شود مقبول امضای تو، خادم

ز خوان کرم تو هرچه خواهی
دهی بی‌منت احیای تو، خادم

دلم از چشم زائرها فروغی‌ست
که تابد از تماشای تو، خادم

همه عالم، پر از ذکر تو بادا
که پیچد در صدای تو، خادم

تو آن شمعی که پروانه ندارد
به جز جانم، به مینای تو، خادم

به هر دل شعله‌ای انداخته‌ای
که سوزد در هوای تو، خادم

به جارو پاک سازم جان و ایمان
شوم قربان، به جایی تو، خادم

نفس‌های مرا عطر تو خوش کرد
که باشد از عطای تو، خادم

اگر سلطان شوم روزی در این دهر
نخواهم جز گدایی تو، خادم

به سوی صحن تو، چون اشک جاری
شتابم در تمنّای تو، خادم

چراغ صحن تو چون آفتاب است
که گردد جان، فدای تو، خادم

خموش استم ولی دل پر ز غوغاست
که جوشد از نوای تو، خادم

اگر حتی ز یادم هم بری تو
نرود یادم از جای تو، خادم

ز دست عشق تو آرام نگیرم
که باشم محو دریای تو، خادم

چه خوش باشد غبارت بر جبینم
که باشم خاک پای تو، خادم

به خطّ دل نوشتم نام پاکت
که گردد خط به امضای تو، خادم

مرا هر شب هوای صحن و گنبد
زند در سینه سودای تو، خادم

ز هر سو چشم می‌دوزم به سویت
که پر گردد تمنّای تو، خادم

اگر عمری دگر گردد میسّر
نهم سر را به دنیای تو، خادم

درونم یک خروش از شوق دارد
که برخیزد ز غوغای تو، خادم

همه آفاق را گشتم به امید
ولی بودم به یکتای تو، خادم

رضا جان!‌‌‌ای ولیّ مهر و رحمت
شدم محو صف‌آرای تو، خادم

نه جانم بلکه عمرم را فدایت
که گردم در ثنای تو، خادم

نگین خادمانت بود آن سید
که شد خاموش، در سوز تو، خادم

ز نسل فاطمه، مردی مجاهد
که جان داد از سر سُوز تو، خادم

نه از دنیا، نه از زَر داشت پروا
که بود او غرقِ آموز تو، خادم

دلش لبریز از عطر رضایی
ز شوقِ صحن دل‌سوز تو، خادم

غبار درگهت تاجش به سر بود
شرف می‌یافت از روز تو، خادم

به پای صحن تو می‌ریخت اشکش
که می‌خندید شب‌روز تو، خادم

دلش لبخند مهرت را نوشیده‌ست
که شد مرهونِ فیض تو، خادم

همه درد وطن را بر دوش افکند
ز شوقِ سینه‌افروز تو، خادم

نگفت از خویش جز خدمت به مردم
که می‌جوشید از سوز تو، خادم

اگر چه قامتش خم شد ز غصه
نلرزید از شب‌سوز تو، خادم

ز غوغای سیاست رو بگرداند
که می‌زد دل به آواز تو، خادم

نشد فریفته‌ی تخت و مقامی
که دید آن‌ها کم از ناز تو، خادم

به دستش جارو و در دل تمنا
که گردد غرق اعجاز تو، خادم

به نیّت داشت تنها حضرت عشق
به لب ذکر تو، راز تو، خادم

شهادت شد سرانجامش، چه زیبا
که شد عاشق به آغاز تو، خادم

به بال شوق پر زد تا حریمت
که شد لبریز از راز تو، خادم

به خون خویش نوشت آن‌سان نهایت
که باشد جزو سرباز تو، خادم

به مژگان جارو زد بر صحن پاکت
نمود از شوق آواز تو، خادم

ز هر جا نام تو آمد، ز لب گفت:
«منم ساجد به اعجاز تو، خادم»

کسی کو خاک صحن‌ات را ببوسد
شود هم‌رنگ اعزاز تو، خادم

به ملک عشق، رئیسی شد شهیدی
که شد محبوبِ آغوش تو، خادم

تو را جان داد با لبخند خاموش
که شد لبریز از نوش تو، خادم

چو پروانه به گردت سوخت بی‌تاب
که افتاد از سر هوش تو، خادم

شهادت داد بر او نور رضوان
که شد خاموش در گوش تو، خادم

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 25
  • بازدید کننده امروز : 26
  • باردید دیروز : 15
  • بازدید کننده دیروز : 13
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 52
  • بازدید ماه : 687
  • بازدید سال : 5927
  • بازدید کلی : 5952
  • کدهای اختصاصی