loading...

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

بازدید : 3
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1404 زمان : 18:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

مثنوی نور حق(۱)

به نام خدای عدالت و داد

که با نور او ظلم گردد بر باد

نباشد در این خاک جز عدل او
که ظلم آتشی‌ست، در نهل و جو

دل از بند خودخواهی آزاد کن
و از زنگ نفس، آینه شاد کن

اگر در درونت سیاهی بجاست
به نور خدا پاکی‌اش از تو خواست

به راه حقیقت، قدم برنهید
نه با ظالمان، دل به ظلم آگهید

مبادا شوی رام طاغوت و زور
که آن است مرگی به نام غرور

خدا نور خود را دهد در دل پاک
نه در دیده‌ی تیره‌ی ظلمت‌خاک

ز ظلمت مرو، سوی نور خدا آی
به درگاه عدلش ز دل، عرضه کن نای

هر آنکس که بر عدل پیمان کند
جهان را پر از نور ایمان کند

درونش شود کعبه‌ی جان پاکان
به دور از فریب و غرور هلاکان

بیا‌‌‌ای برادر، به عدل آشنا شو
ز راه ستم، رو بگردان، رها شو

اگر طالب مهدی زمانی، بدان
که باید شوی زنده با عدل و جان

خدا را بخوان، شب به شب، آه کن
دل از بند دنیا، سبک‌راه کن

اگر ظلم بینی، سکوتت خطاست
قیام است در دل، نهیب خداست

دل از بند زشتی برون کن شتاب
که در عدل، یابی حقیقت، ثواب

خدایا! بده نور خود را به ما
که جز تو ندانیم راه و رها

در این عصر ظلمت، درخشان بمان
چو خورشید عدل از دل شب عیان

دل آگاه گردد به نور یقین
نه از مدرَک عقل، بل از راه دین

به هر جا که نامی‌ز عدل آیدت
دل از ظلم و جور، جدا بایدت

خروش دل حق‌طلب، خامش است؟
نه، فریاد او، آتشی سرکش است

کسی کو شود هم‌دل مردمان
به ظلمت نتابد دلش ناگهان

بیا تا به نوری که از حق رسد
جهان را ز خواب گنه برکَشَد

بیا تا ز چشمه‌سار ولا
بنوشیم جامی‌ز عدل خدا

خدایا! تو خود نور مطلق شوی
درون دل ما، تو عاشق شوی

ز بیدادگر رو بگردان ز جان
که با او نتابد چراغ جهان

به راه امامان چو باشی وفا
بیابی تو نور و بهشت و رضا

در این خاک، جز راه عدل مبرو
که با ظلم، جانت شود روبرو

هر آن اشک مظلوم، دریایی است
که طوفان عدل خداپایی است

به آیینه‌ی دل، نظر کن شبی
که شاید ببینی رخ مطلبی

مبادا ز اهل ستم باشی‌ات
که عدل خدا در کمین، خاشی‌ات

جهان را چه زیبا شود آن‌زمان
که هر دل شود قبله‌ی عاشقان

نه زر، نه زَرَف، نه سلاح و غرور
که جان را نتابد مگر با حضور

بیا تا به محراب شب‌زنده‌دار
زنیم از دل خویش بانگ قرار

عدالت، همان راه پاک نبی‌ست
که از نور او ظلم، در چاه بی‌ست

به راه حسین و علی ره سپار
که اینان چراغ‌اند در شام تار

به شمشیر عدل و به اشک دعا
بکوبیم بیداد را بی‌مها

کسی کو ز حق نگذرد بی‌دلیل
به درگاه او می‌رسد با دلیل

جهان تا شود زیر فرمان عدل
بباید شکستن دَرِ قفل جَهل

اگر طالب فجر نور خداست
ز شب‌های تاریک بگذشت، راست

تو را با ستم‌کار عهدی مبند
که در عهد ظالم بود رنگ‌زند

دل آینه‌ی عدل باید شود
که آیینه با ظلم کافر شود

اگر عدل خواهی، ز خود رسته باش
نه در بند زر، نه به نفس، گماش

نگه دار،‌‌‌ای دل، چراغ طلب
که خاموش گردد چو افتد به شب

یکی قطره‌ی اشک از دیده‌ی درد
جهانی کند از ستم برنکرد

دل اهل عدل، آسمانی بود
که در هر نفس، مهربانی بود

به تاریخ بنگر، به افلاک هم
ببین عاقبت ظلم، تاریک‌دم

به قرآن و سنت نظر کن عزیز
که این دو چراغ‌اند و آن ظلم، تیز

تو هم با شهیدان یکی شو به جان
که در خون‌شان جلوه‌ی حق عیان

اگر ظالمی‌را ببینی سکوت
تو هم در گناهی، چه دور و چه زود

نهان شو ز دنیای دون، دلربا
که اینک خدا می‌زند بانگ «هُنا»

بیا تا جهانی بسازیم ما
که پرواز گیرد به نور خدا

به عدل است پاینده این آفرین
نه با طاغیان و نهال جنین

جهانی که بر پایه‌ی عدل خاست
به ظلم و ستم ریشه‌اش برمیاست

خدایا! تویی آفریننده‌ام
تو در دل نهی نور بیننده‌ام

به درگاه تو دل توانگر شود
که با نور تو نفس، چاکر شود

نه آن زور باشد که حق آفرید
که ظالم به باطل، دلش پرکشید

تو خورشید عشقی، نه تاریکی‌ای
تو امید پاکی، نه تاریکی‌ای

چه خوش آن دلی کو به حق خو کند
نه با سکه، با سوز شب، بو کند

به هر دل که نور عدالت بتافت
ز بند هوا خویش را برنتافت

در آن شب که ظلمت به جان آیدت
دعای سحر، روشنا آیدت

تو خود چون علی باش، ظلمت‌شکن
ز مهر نبی بر دل مؤتمن

اگر با حسین و شهیدان شوی
به درگاه حق خوش‌ترین جان شوی

نباشد ستم در کتاب خدا
که آن آیه‌ها پر ز لطف و صفا

ز کردار فرعون باید گریخت
که با ستم و تاج، دل‌ها گریخت

سخن چون ز عدل است، دل نرم‌تر
ز شمشیرِ تیز است، آن گرم‌تر

به نور عدالت درآور سخن
که آن نور گردد زبان را کفن

کسی کو به نور خدا زنده شد
به دریای معنا خدا بنده شد

نه هر کس که پیراهن دین کند
دلش خانه‌ی نور و آیین کند

دل روشن از نور حقبایدت
نه از نام و عنوان و اجدادت

اگر با فقیران نشینی شبی
دلت روشن از صد سحر می‌کنی

که هر لقمه‌ای کو ز ظلم آیدت
نباشد برکت، فتنه زایدت

به عدل است پایداریِ هر نظام
نه بر تخت و تاج و طلای حرام

خداوند، عدل است و عدل است او
که با عدل، آرد دل آرای نو

تو گر عاشقی، عاشق عدل باش
به ظلمت مرو، آتشی در خراش

درونت اگر فتنه‌ای آشناست
بدان کاین هوا، از ستم ریشه‌زاست

ببین در شب تار، فانوس کیست
که آن نور عدل است، در جان و بیست

نه هر کو نماز آورد، اهلِ نور
که در باطنش هست نیشی صبور

به دل راه ده مهر مولای خود
که در راه او هست آرام و سُد

به شب‌های قدری که دل زنده شد
دعای ستم‌دیدگان فنده شد

بیا‌‌‌ای برادر، به عدل آشنا
که راه خدا هست جز با وفا

تو نان را به پاکی ببر تا دهان
که با ظلم گردد گلویت نهان

اگر طفل یتیمی‌شود بی‌پناه
تو باشی پناهش، در این شامگاه

ببخش آنچه داری به اهل نیاز
که آن است آیین نور و نماز

به دل رحم کن، رحم بر تو شود
که آن رحم، نوری‌ست و جنت شود

به چشمان گریان دل آرای کن
که در اشک مظلوم، دریای کن

ببین هر نفس، امتحانی به پاست
یکی با ستم، دیگری با خداست

خدا عاشق عدل و پرهیزگار
نه با زرپرستان بدکردار

تو دل را چو آیینه از غم بشوی
که آیینه گیرد ز خورشید، روی

ز هر کس که با عدل همراه نیست
بترس، آن دلش خانه‌ی آه نیست

دعا کن برای مظلوم شبان
که خونش شود بذر فردای جان

مزن بی‌گناهی به تیغ زبان
که آن تیغ گیرد تو را ناگهان

به دل جای ده نور قرآنی‌ات
نه آتش که از خشم شیطانی‌ات

به فرزند خود درس عدل آموز
نه با زر، که با خون شهیدان روز

اگر از ستم بر دلی زخم ماند
خدا ضامن داد مظلوم ماند

تو‌‌‌ای آشنا با شب امتحان
ببین در عدالت چه دارد نشان

به محراب دل، سجده‌ی عدل کن
نه در تخت زر، شورِ باطل کن

کسی کو ز قانون حق سر کشید
به شمشیر عدل خدا بر رسید

جهان گر شود محوِ نور ولی
نماند اثر از ستم، از علی

اگر خواهی آزاد باشی به جان
بشو هم‌نفس با دل عاشقان

که عدل است فریاد هر بی‌کسی
و ظلم است خشم خدای بسی

ز پندارِ قدرت، ز خود کم شو
به بازار عدل، بی‌قیمت شو

در این خاک ظلمت‌زده، روشنی
به عشق خدا کن، نه با آهنی

جهان را اگر نور باید، تو باش
به شمشیر حق، ظلم را کن خراش

تو‌‌‌ای طالب راه روشن، بدان
که عدل است راهی به سوی جنان

مزن بر در افتاده‌ای تیر شر
که آن تیر گردد به جانت سپر

خدایا دلم را ز دنیا ببر
به باغ یقینم، نسیمی‌گذر

بریزم ز دل، هر چه غیر تو هست
نشانم ده آن نور پاکی و مست

به هر دل که نوری ز تو شد عیان
شود قبله‌گاه دل عاشقان

خدایا مرا از هوا پاک کن
به باران عشقت، دلم خاک کن

مرا در مسیر سلوک آشنا
به دست ولی ده، نهال وفا

ز من آن صفاتی که ناپاکی است
ببر، جای آن، نور افلاکی است

به چشمم نگر، تا نبینم بدی
به گوشم رسان، نغمه‌ی سرمدی

دلم ده که از ظلم بگریزد، ای
خدایا دلم را به عدلت دهی

مرا کن رفیق شهیدان عشق
که گویند با خون، نوای دل‌نوش

خدایا! تویی پرتو جان من
مکش سایه‌ات را ز ایمان من

به اشکم ببخشای آن پاکی‌ات
به سوزم ببخشای آن خاکی‌ات

مرا نَفْسِ لوّامه ارزانی‌دار
که دل باشد از سوز تو بی‌قرار

نه زر خواهم و نه مقام بلند
دلم می‌تپد بر پیام بلند

خدایا! دلی ده که آگاه باش
ز تقوای جان، نور در راه باش

دلی ده که در ظلمت شب نلرزد
ز طوفانِ دنیا به دریا نغرد

نه با نان و نامم، مرا زنده کن
به سوز و صفا، روح بندنده کن

خدایا! ز مظلوم، دل برگمار
مرا همدل اشک بی‌کس شمار

ز من دور کن هر چه ظلمت بُوَد
دلم را پر از شور رحمت بُوَد

به ما رحم کن‌‌‌ای خدای ودود
که محتاج درگاه تو، هر وجود

خدایا! ز دستم خطا سر زده
دل از غیر تو، بارها پر زده

ببخشای اگر راه باطل شدم
به دوزخ‌سرایی مبدل شدم

تو‌‌‌ای نور مطلق، تو‌‌‌ای عدل پاک
مرا کن ز نورِ حقیقت چراک

به هر جا که باشم، تو با من بمان
مرا کن رها از فریب جهان

به قرآن و سیره، دلم را ببند
به اهل وفا باش و از ظالم بَرند

به دل مهر پدر، به لب خنده‌ی یار
به مهر نبی، تا ابد پایدار

تو‌‌‌ای حق‌طلب! شب دعایی بخوان
که شب، لحظه‌ی وصل اهلِ جنان

به جانت رسان بانگ یا رب مدد
که آن نغمه در عرش، گردد سند

به شب‌های قدر، التماس نظر
که هر شب، شب فیض باشد مگر

بخواه از خدا نور ایمان و صبر
که دل با همین‌ها شود پرز ابر

دعا کن برای فقیران پاک
که بی‌دست و بی‌نان و در رنجناک

خدایا! به هر دل، قراری بده
به عاشق‌صفت‌ها، شراری بده

اگر اشک مظلوم جوشد ز دل
تو با او بمان، تا ابد متصل

خدایا! دلی ده ز مرهم‌گری
نه زخم زن و نه ظلم‌پروری

خدایا! جهان را پر از نور کن
دل اهل باطل، پر از شور کن

نشان ده به ما، راه فردای پاک
که روز حساب است و دل‌ها هلاک

به ما ده بصیرت، به ما ده یقین
که باشیم از آن صابران متین

دعا کن که فردا چو محشر شود
تو هم با ولی، هم‌سفرگر شوی

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 2
سه شنبه 1 ارديبهشت 1404 زمان : 20:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
مثنوی زندگی (۱)

صفای دل بود در مهرِ خالق
نه در فخر و نه در جاه و علایق

کجا باشد صفا جز در رضایت؟
کجا باشد بقا جز در ولایت؟

مگو این عمر کوتاه است، کوتاه
که در یک دم، توان بردن ره ماه

بهار عمر چون بگذشت، دیر است
خزان، افسونگری‌اش دل‌پذیر است

در این دریای پر آشوب و تاریک
صفا و عشق شد فانوسِ نزدیک

بخوان آیات حق در خلوت دل
که بردارد حجاب از صورت دل

برچسب ها
بازدید : 2
سه شنبه 1 ارديبهشت 1404 زمان : 20:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
مثنوی زندگی (۱)

نه زر ماند، نه زور و نام و قدرت
بماند مهر و عشق و نور و حرمت

اگر خواهی بهشتی در درونت
بسوز از عشق، تا گردد برونت

بخوان آیات حق در خلوت دل
که برگیرد حجاب از طلعت دل

کسی کو بندگی را پیش گیرد
کلید گنج معنا در کف آرد

نه آن زر مانَد و نه خانه و تخت
بماند نام نیکت در میان رخت

درون لحظه‌ها سوزی‌ست پیدا
که می‌سوزد غبار وهم و سودا

به چشم دل ببین، تا جان ببیند
به نور معرفت، انسان ببیند

سحر در دل، چراغی روشن آید
که شب‌های ضلالت را زداید

بهار عمر را دریاب اکنون
که پاییز آید آخر سوی افسون

درون هر نفس راهی‌ست پنهان
که باید رفت با توفیق و ایمان

به لب خندان، ولی دل پر ز غوغا
چه سود ار خنده باشد از تولا؟

صفای دل بود در مهرِ خالق
نه در فخر و نه در جاه و علایق

پس‌‌‌ای دل! لحظه‌ها را گنج بشمار
که فردا می‌رسد با رنگ بسیار

در این دریا، همه موجی گذرناک
که جز عشق و صفا ناید به ادراک

نه هر زخمی، بلای جان گردد
که گاهی، راهِ درمان گردد

دل افسرده از دنیا چه داند؟
که گنجی در درون خود ندارد

زمین آموخت ما را خاک بودن
ولیکن آسمان گفتن، سرودن

کسی کو در قفس بالی بیابد
به عرش دل سفر حالی بیابد

دلِ عاشق، سوار موج گردد
جهان را قطره‌ای در حوض گردد

مگو این عمر کوتاه است، کوتاه
که در یک دم، توان بردن ره ماه

اگر یک لحظه با حق دل گشایی
همان لحظه بود صد ماجرایی

به خود گفتم: «چه بردی زین اقامت؟
ندیدم جز غباری از ندامت

ببین این لحظه‌ها را چون خزانه
که هر لحظه دهد درسی شبانه

خدایا! پرده از جانم گشودی
مرا از خواب غفلت بر ربودی

ز تو پیدا شد این عالم به احسان
ز تو روئید گل، جوشید باران

تو دادی عقل، تا رازت ببینم
تو دادی مهر، تا عشقت بچینم

کجا باشد صفا جز در رضایت؟
کجا باشد بقا جز در ولایت؟

تو دادی ذوق دل را در مناجات
تو دادی اشک را رنگِ ملاقات

وصال توست پایان سفرها
چو دریا می‌رسد از رهگذرها

وصالت، آرزوی جان ما شد
رهی روشن، چو نور کبریا شد

سراینده
دکتر علی رجالی

بازدید : 3
سه شنبه 1 ارديبهشت 1404 زمان : 16:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
مثنوی زندگی (۱)

نه زر ماند، نه زور و نام و قدرت
بماند مهر و عشق و نور و حرمت

اگر خواهی بهشتی در درونت
بسوز از عشق، تا گردد برونت

بخوان آیات حق در خلوت دل
که برگیرد حجاب از طلعت دل

کسی کو بندگی را پیش گیرد
کلید گنج معنا در کف آرد

نه آن زر مانَد و نه خانه و تخت
بماند نام نیکت در میان رخت

درون لحظه‌ها سوزی‌ست پیدا
که می‌سوزد غبار وهم و سودا

به چشم دل ببین، تا جان ببیند
به نور معرفت، انسان ببیند

سحر در دل، چراغی روشن آید
که شب‌های ضلالت را زداید

بهار عمر را دریاب اکنون
که پاییز آید آخر سوی افسون

درون هر نفس راهی‌ست پنهان
که باید رفت با توفیق و ایمان

به لب خندان، ولی دل پر ز غوغا
چه سود ار خنده باشد از تولا؟

صفای دل بود در مهرِ خالق
نه در فخر و نه در جاه و علایق

پس‌‌‌ای دل! لحظه‌ها را گنج بشمار
که فردا می‌رسد با رنگ بسیار

در این دریا، همه موجی گذرناک
که جز عشق و صفا ناید به ادراک

نه هر زخمی، بلای جان گردد
که گاهی، راهِ درمان گردد

دل افسرده از دنیا چه داند؟
که گنجی در درون خود ندارد

زمین آموخت ما را خاک بودن
ولیکن آسمان گفتن، سرودن

کسی کو در قفس بالی بیابد
به عرش دل سفر حالی بیابد

دلِ عاشق، سوار موج گردد
جهان را قطره‌ای در حوض گردد

مگو این عمر کوتاه است، کوتاه
که در یک دم، توان بردن ره ماه

اگر یک لحظه با حق دل گشایی
همان لحظه بود صد ماجرایی

به خود گفتم: «چه بردی زین اقامت؟
ندیدم جز غباری از ندامت

ببین این لحظه‌ها را چون خزانه
که هر لحظه دهد درسی شبانه

خدایا! پرده از جانم گشودی
مرا از خواب غفلت بر ربودی

ز تو پیدا شد این عالم به احسان
ز تو روئید گل، جوشید باران

تو دادی عقل، تا رازت ببینم
تو دادی مهر، تا عشقت بچینم

کجا باشد صفا جز در رضایت؟
کجا باشد بقا جز در ولایت؟

تو دادی ذوق دل را در مناجات
تو دادی اشک را رنگِ ملاقات

وصال توست پایان سفرها
چو دریا می‌رسد از رهگذرها

وصالت، آرزوی جان ما شد
رهی روشن، چو نور کبریا شد

سراینده
دکتر علی رجالی

بازدید : 3
سه شنبه 1 ارديبهشت 1404 زمان : 16:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
ریا(۲)

نه هر کس گفت یا رب در امان است
اگر ذکرت به جان افتد نشان است

نه هر ساجد بود مرد طریقت
کسی ساجد که سر بر آستان است

نه هر دل، لایق آیینه‌داری‌ست
که دل، گنجینه‌ی اسرار جان است

نباشد زاهد آن کز خلق بُگریخت
که زاهد خویش را از دل عیان است


نه هر کس داغ بر دل داشت، صادق
که داغ دل، نشانِ امتحان است


نه هر خاموش‌رویی اهل راز است
که گاه این پرده خود نقشِ فسان است

نه هر کس ترک دنیا کرد والاست
که زهد دل، نجات از هر گمان است

چه بسیارند زاهد‌گونه‌ رویان
که دل‌بسته به فخر و نام و نان است

نه هرکس با زبان گوید خداوند
به عمق معرفت، هم‌داستان است

نه هر ذکری، نوای وصل یار است
که ذکر عاشقان، سوز نهان است

نه آن کو جامه‌اش ساده‌ست، مخلص
که دل را صد فریب و داستان است

نه هر کس شد زبان‌گویِ حقیقت
سخن بی‌دل، فریبِ دیدگان است

کسی را اهل دل نتوان شمردن
که گوید دل اسیرِ این و آن است

نه هر چشمی‌که گرید ،اهل عرفان
که اشکِ عاشقان، از لامکان است

نه هر نوری نشان از صبح دارد
که نورِ حق، زلیخا را فسان است

نه هرکس خوانَد آیاتِ خدا را
درونش محرمِ رازِ جهان است

کسی را طالب حق خوان که عاشق
که مردان را صبوری امتحان است

نه هر تیری رسد بر مقصد دل
که این میدان، پر از رمز و نشان است

نه هر داغ دلی گیرد فروزان
صدایی خفته در خیل فغان است

نه هر کس در صف مسجد نشیند
نشات زهد و تقوا در میان است

نه هر قاری قرآن، در سلوک است
که آن آیات در روح و روان است

نه هر شور درون ، از جان برآید
که گاهی نغمه بی‌سوز و فغان است

نه هر کس شد فرشته، اهل پرواز
در آن‌محفل نوای عاشقان است

نه هر چرخش، بلای رهروان است
گهی این چرخ، چرخِ باغبان است

نه هر دستی که گیرد دست یاری
درونش پاک از سود و زیان است

نه هر سوزی ز شوق وصل خیزد
بسا آتش که بی‌نور و فغان است

نه هر پرواز باشد سوی رضوان
که گاهی امتحان اهل جان است

نه هر سرگشته‌ای حیران و نالان
که حیرت، خود نشان قدسیان است

نه هر کس گفت یا هو،‌‌‌ای "رجالی"
به دل پرتو ز خورشید جهان است


سراینده
دکتر علی رجالی

برچسب ها ریا ۲, فصل ۲ ریا,
بازدید : 3
سه شنبه 1 ارديبهشت 1404 زمان : 16:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

یاسمه تعالی

قصیدهٔ زندگی

به نام آن‌که جان بخشید و هستی
ز نور خویش روشن کرد مستی

زندگی چون سایه‌ای بر آب جاری‌ست
گهی روشن، گهی در پردهٔ تار‌ی‌ست

گهی بر قلّهٔ شادی نشینیم
گهی در قعر اندوه آرمینیم

نسیم صبح و طوفان شبانه
شهودی بر گذرهای زمانه

درون لحظه‌ها گنجی نهفته‌ست
که در چشم بصیرت، راه رفته‌ست

چه خوش آن دل که دارد روشنایی
نه از دنیا، که از لطف خدایی

خلوص نیت و دل پاک و آرام
بود توشه، نه زر، نه تاج و انعام

به هر لبخند، امیدی شکوفاست
به هر اشکی، درِ عرفان گشاست

مبادا عمر خود بی‌قدر دانیم
که چون شب می‌رود، دیگر نمانیم

در این دنیا چو مهمانیم و رهرو
نه مالک، نه مقیم، از خویش بی‌خو

ز دانش، زهد، از پاکی، ز خدمت
شود دل آگه از راز محبت

چو گل بشکف ز سینه عطر بندد
به هر جان تشنه، نوری فشاند

ز عمر خویش چون دانا شوی تو
به درگاه خدا پیدا شوی تو

پس‌‌‌ای جان، بهره‌ای کن ز این حضور
که فردا دیر باشد، وقت دور

کسی کو قدر لحظه را بداند
سفر را با دلی روشن براند

ز دنیا هر که دل بربست، رَست
نه هر کس تاج دارد، پادشاست

درون سینه دل روشن چراغی‌ست
که در ظلمت، نشان از بخت و باغی‌ست

نه زر ماند، نه زور و نام و قدرت
بماند مهر و عشق و نور و حرمت

ز درد و رنج، دل خالص شود پاک
نهال مهر روید از دلِ خاک

اگر خواهی بهشتی در درونت
بسوز از عشق، تا گردد برونت

گلی بشکف درون باغ جانت
که باشد آیه‌ای از آسمانت

نداری گر نشان از عافیت‌ها
بجو آرامش از سیر حقیقت‌ها

نه آسایش به جا و خواب و خوردن
که آرامش بود در عشق مردن

سحرگه دل، چو آیینه مصفا
شبش پر راز، روزش نور پیدا

بخوان آیات حق در خلوت دل
که برگیرد حجاب از طلعت دل

ز دل چون نقش دنیا را زدایی
ببینی لطف یار آشنایی

به دنیا گر دل آویزی، ببازی
به معنا گر روی، گنجی ببازی

ز کوه عقل بالا شو به تأمل
رها کن هول و حرص و خشم و تملّق

به دل ره یاب، که آن راه خداست
سفر در خویش، آغاز ولاست

درون هر دلی گنجی‌ست پنهان
که باید کاوِش و توبه و ایمان

اگر خواهی ز دنیا کام گیری
قدم در راه حق با نام گیری

نه از آواز و ظاهر شو فریبی
به دل بنگر، که آنجا راست جیبی

به ظاهر گرچه بس پر نقش باشد
درونت گر خراب است، رنج باشد

دلی باید که بی‌رنگ و ریا باشد
چو آیینه، پر از نور و صفا باشد

کسی کو بندگی را پیش گیرد
کلید گنج معنا در کف آرد

ز دنیا تا توان بردار زادی
که فردا را نهی بر جا نهادی

نه آن زر مانَد و نه خانه و تخت
بماند نام نیکت در میان رخت

چو بگذشتی ز هر خواهش، شوی شاه
نه با تاج و نه با زر، با دلِ راه

درون لحظه‌ها سوزی‌ست پیدا
که می‌سوزد غبار وهم و سودا

غم دنیا چو ابر آید و بگذرد
ولیکن نور دل، هرگز نپرد

به چشم دل ببین، تا جان ببیند
به نور معرفت، انسان ببیند

چو طفلان بی‌خبر غافل نباشیم
ز دانش، مهر، عرفان کم نباشیم

حیات ما، امانت از خدایی‌ست
که در هر لحظه‌اش نقشی به جایی‌ست

سحر در دل، چراغی روشن آید
که شب‌های ضلالت را زداید

بهار عمر را دریاب اکنون
که پاییز آید آخر سوی افسون

درون هر نفس راهی‌ست پنهان
که باید رفت با توفیق و ایمان

کسی کو در صفا و صدق باشد
درونش باغ و جانش مشک باشد

به لب خندان، ولی دل پر ز غوغا
چه سود ار خنده باشد از تولا؟

صفای دل بود در مهرِ خالق
نه در فخر و نه در جاه و علایق

چو برگ عمر افتد روزی ز شاخی
ندانی کی رود، کی ماند باقی

پس‌‌‌ای دل! لحظه‌ها را گنج بشمار
که فردا می‌رسد با رنگ بسیار

مپندار این جهان دائم بماند
که هر گردون به نوبت سر بماند

در این دریا، همه موجی گذرناک
که جز عشق و صفا ناید به ادراک

جهان، آیینه‌ی دل‌های بیناست
نه آنکس خوش‌دل است، کاندر ریاست

دل آگاهان، حیات از نو ببینند
درون لحظه‌ها معنا بچینند

خزان هم درسِ رشد است و امیدی
که از برگش، ببینی صد نویدی

نه هر زخمی، بلای جان گردد
که گاهی، راهِ درمان گردد

ز تلخی‌ها چو جامی‌برگرفتی
به کام دل، شرابی از شگفتی

بسا شیرینی از اندوه زاید
که سوز دل، چراغ روح باشد

سحرگه در سکوتِ شب چراغی‌ست
که دل را می‌برد تا اوج باغی‌ست

به بیداری دل، خواب‌ات نیرزد
اگر چه ماه باشی، تاب نیرزد

خموشی کن، اگر دل با خدا گفت
که در خاموشیِ جان، رازها گفت

نه آنکس زنده باشد، کو تپنده‌ست
که دل زنده، ز نور عشق زنده‌ست

دل افسرده از دنیا چه داند؟
که گنجی در درون خود ندارد

دل آزاد از تعلق، پادشاهی‌ست
که بی‌تخت و کمر، اهل نگاهی‌ست

بده گوش دل‌ات بر آیه‌ی نور
که این آیات، باشد راه عبور

نهان از چشم ظاهر عالمی‌هست
که دل‌دانان در او آرامی‌هست

به دل بنگر، که عالم در دل آید
ز نورش، جانِ تاریکت درآید

زمین آموخت ما را خاک بودن
ولیکن آسمان گفتن، سرودن

کسی کو در قفس بالی بیابد
به عرش دل سفر حالی بیابد

دلِ عاشق، سوار موج گردد
جهان را قطره‌ای در حوض گردد

مگو این عمر کوتاه است، کوتاه
که در یک دم، توان بردن ره ماه

اگر یک لحظه با حق دل گشایی
همان لحظه بود صد ماجرایی

تو گر در قطره‌ای دریا ببینی
همان لحظه خدایی را بچینی

دریغا عمر کوتاهم گذر کرد
نهادم سر به سنگ و دیده‌ام درد

به خود گفتم: «چه بردی زین اقامت؟»
ندیدم جز غباری از ندامت

کنون خواهم که دل با دوست بندم
در این فرصت، چراغی راست افکنم

دل از سودا و کین بیرون نمایم
لب از فریاد نفس، افزون نمایم

ببین این لحظه‌ها را چون خزانه
که هر لحظه دهد درسی شبانه

به جای خشم، لبخندی نشان ده
به جای رنج، مهر اندر زبان ده

چراغی باش بر راهی که تار است
مکن دل را خراب از خشم و خار است

دلِ روشن به نور عشق تابان
به دلبر می‌رسد بی رنج و طغیان

اگر دل را ز خود خالی نمایی
به محبوب ازلی حالی نمایی

کسی کو دل دهد درگاه یاری
نباشد مضطرب، بی‌کار و زاری

خموشی کن، که هر آوا گذرگاه‌ست
ولی دل‌صادقان، خُمّ شراب‌ست

درون دل که نور حق درآید
هزاران شک در آن دم ناپداید

ز هر سو فتنه و غوغاست، اما
دل آرام است گر با اوست، تنها

ببر از یاد خود، تا او ببینی
بیفشان مهر، تا نوری بچینی

درون خاک، گنجی هست پنهان
که باید دل نهی در خون و ایمان

میان راه اگر افتی، مگیرش
که افتادن، خودش رهبر پذیرش

سحر بر خیز و آیاتش بخوانی
که شب تار از آن دم برفشانی

دل از بیداد عالم وانگیر‌‌‌ای دوست
که این بیداد، با بیداد او سوست

نگر در خویش، تا خالق ببینی
نگر در عشق، تا خالق بچینی

به ظاهر گرچه خاکی در مسیر است
درون خاک، گنجی بی‌نظیر است

کسی کو قدر خویش از حق نداند
چو گردی بی‌هدف، سرگرداند

چو دل بیدار شد، جان جان گیرد
چو آیینه، صفا از جان بگیرد

به هر ذره بود یک عالمی‌گم
که باید دل گشاید سوی آن دَم

دل عاشق، ز خود بیرون نشیند
خدا را در دل مجنون بیند

به هر دَم فرصت وصل است پنهان
که باید دل نهد بر جای عرفان

ببین هر لحظه را چون لحظهٔ مرگ
که این بینش کند جان را چو زَمرَد

اگر خواهی صفایی در درونت
بزن سیلی به ظلمت از برونت

ز هر جا غیر یار است، افکن آن را
ببین تنها خدا را، آن جهان را

که هر چیزی فسانه‌ست، او حقیقت
خدای عشق، باقی بی‌نهایت

خدایا! پرده از جانم گشودی
مرا از خواب غفلت بر ربودی

تو بودی پیش و پس، در عمق و ظاهر
تو بودی نور در شب‌های حاضر

تویی تنها رفیق بی‌نیازی
که باشی هم دلیل و هم دلی رازی

تو دادی ذره را شوق تپیدن
تو دادی قطره را امید چیدن

ز تو پیدا شد این عالم به احسان
ز تو روئید گل، جوشید باران

تو را خوانم که دل با توست مأنوس
تو را جویم به هر حال و به هر سوس

تو آنی کز عدم، عالم بیافرید
تو آنی کو دل عاشق نوازید

خدایا! من اسیرِ سایه بودم
ندیدم آفتابِ تو، چه سودم؟

ولی هر لحظه خواندی با زبانت
که جانم را کنم وقفِ اذانت

ندانستم که این دل جای تو بود
به غیر از تو، پر از غوغای تو بود

تو دادی عقل، تا رازت ببینم
تو دادی مهر، تا عشقت بچینم

تو دادی جان که یاد تو کنم زنده
که باشم با تو، در هر حال فرخنده

تویی تنها که مانی تا ابد جاوید
همه فانی، تویی تنها پدید

کجا باشد صفا جز در رضایت؟
کجا باشد بقا جز در ولایت؟

تو دادی ذوق دل را در مناجات
تو دادی اشک را رنگِ ملاقات

دل از نامت چو دریا پر خروش است
همه عالم چو آیینه، خموش است

تو دادی ذره را نَفسی خدایی
که از آن نَفْس گردد آشنایی

به هر لحظه تویی خلّاقِ جانم
به هر احوال، یادِ مهربانم

تو را در آسمان و خاک دیدم
ز چشم دل، تو را در پاک دیدم

به نامت دل صفا گیرد همیشه
به عشقت جان، وفا گیرد همیشه

تو آن محبوب پنهان در وجودی
که هر دل را به سوی خود کشودی

چه خوش باشد وصالِ جاودانه
که دل را می‌برد از هر بهانه

به هر سوزی که در دل هست، راهی‌ست
به‌سوی تو، که هر داغی گواهی‌ست

کسی کو در دلت منزل بگیرد
به یک لبخند، صد منزل بپیماید

دل آگاهان ز نامت مست گردند
ز هر ذکری به سوی تو پرند

تو را در قطره و در کوه دیدم
تو را در آیه و در روح دیدم

تو دادی عشق را مفهوم نابم
که باشم در مسیر آفتابم

تو آن نوری که دل را رهنمایی
تو آن جامی‌که بخشد آشنایی

چه خوش باشد که در شب‌ها بخوانم
به شوق وصل تو، دل را برانم

به ذکر نام تو شب زنده‌دارم
به بوی وصل تو جان را نثارم

تو آنی کو غمی‌را شاد گرداند
دل افتاده را آباد گرداند

تو آنی کز صفای دل خبر دهی
دل رنجیده را پر پر ز پر دهی

اگر جان را به راهت داده باشم
خوشا جانم، که در یادت رها شم

خدایا! جان به عشقت زنده بادا
دلم در راه کویت بنده بادا

وصال توست پایان سفرها
چو دریا می‌رسد از رهگذرها

تو پایان دلی، آغاز نوری
تو مستی‌بخش هر دل، سینه‌نوری

دلم بی‌تو چو ویرانه‌ست،‌‌‌ای دوست
به نامت خانه‌ام، کاشانه‌ای دوست

ز وصل توست جانم گرم و شاداب
تو دادی جان به جامم، مست و سیراب

ز وصل توست پایانی ندارد
که این دریا کناری هم ندارد

تو را خواهم، که جز تو کیست قابل؟
تو را جویم، که جز تو نیست کامل

وصالت، آرزوی جان ما شد
رهی روشن، چو نور کبریا شد

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

برچسب ها
بازدید : 2
يکشنبه 30 فروردين 1404 زمان : 16:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، یا ، ، ،

، ،
،
																				
،
،

، ، ،

برچسب ها تظاهر کردن,
بازدید : 4
يکشنبه 30 فروردين 1404 زمان : 16:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
قصیده ایمان(۱)

جهان را راز پنهان، در نهان است
چراغ ره ز نور عاشقان است

نه در گفتار و لافِ بی‌حقیقت
که در کردار انسان، امتحان است


کسی کو دل به دریای یقین زد
طریقش در دل طوفان عیان است

نهان در قطره‌ای از اشک یارا
هزاران آسمان در دیدگان است

درون گریه، آیات ظهور است
فروغی از تجلی‌های جان است


اگر افتی، خدا دستت بگیرد
امید بی‌پناهان جهان است

دل از دنیای فانی بر گرفتن
نشانی روشن از عهد امان است

چه در میدان جنگ و خون و شمشیر
چه در محراب شب، بانگ اذان است

شجاعت زاده‌ی مهر یقین است
نهیب بی‌دلان از بیمِ جان است

درون کلبه‌ی درویش تنها
صفای دل، نشانِ این جهان است

زلالی گر نهان شد از دل‌آگاه
نگه در چشم کودک، بی‌گمان است

چه در میدان جنگ و خون و شمشیر
چه در محراب شب، بانگ اذان است


نهیبی بر عدو، بانگ دلیران
جوابی بر ستم‌ با این زیان است

ببین در تنگنای خوف و حسرت
چراغی از امید دل‌فشان است

هر آن کس در ره یزدان شود پاک
در آن باغ بهشتی جاودان است

در آن دم کز همه نومید گشتی
امیدت از درون جان عیان است

اگر آواز حق در خلق خاموش
طنین دل ز او، روشن‌فشان است

سحر از چشم گریان آشکار است
که جان از داغ محبوبش فغان است

مباش‌‌‌ای دل گرفتار زر و سیم
که زر در امتحان، دامی‌نهان است

نه هر کس خطبه خوانَد خطبه‌دان است
که مردان را به دل شور نهان است

اگر بر نیزه قرآن می‌نمایند
حقیقت در نهانِ آیه‌خوان است

نه هر شیرین‌لبی اهل گذشت است
کسی مرد است کو جان در میان است


چو باشی لحظه‌ای هم‌راز رندان
دمی‌آتش‌فشانی در نهان است

امان از لحظه‌های خود فریبی
که هر گامی‌در آن، درد و فغان است

درون قلب انسان‌های کامل
چراغ مهر و عدل جاودان است

صبوری قوی مردان چو کوه است
اگرچه کارزارش بی‌امان است

نه در زهد ریاکاران به ظاهر
که در صدقِ عمل، خامُش‌زبان است

چه در محراب، اشک نیمه‌شب‌ها
چه در میدان، حدیث خون و جان است

به راه خستگان، آن کس چراغ است
که بی‌نام و نشان، نورِ جهان است

درون سینه‌ی طفل شهیدان
" رجالی" آیه‌ها از خون و جان است


سراینده
دکتر علی رجالی

برچسب ها
بازدید : 1
يکشنبه 30 فروردين 1404 زمان : 16:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

قصیده تظاهر کردن

۱.
نه هر شیرین‌لبی اهل گذشت است
کسی مرد است کو جان در میان است

۲.
نه آن‌کس با سخن‌پردازی آراست
که مردان را سکوتی آسمان است

۳.
نه هر دل‌داری از دلبر نشان است
که دل دادن، سفر تا بی‌کران است

۴.
نه هر لب بر دعا، لبریزِ راز است
که آن سرّ نهان در بی‌زبان است

۵.
نه هر ساجد خریدارِ نماز است
که بازار خدا دور از گمان است

۶.
نه هر ذکری دهد آرامِ جانت
که یاد یار، آتش در نهان است

۷.
نه هر کس اشک ریزد اهل درد است
که دردی بی‌صدا، اصلِ نشان است

۸.
نه آن‌کس زاهدی باشد که پرهیز
که عاشق را دل و دین در فغان است

۹.
نه هر ساکن در این راه، آشنا بود
که این ره را فقط مردی توان است

۱۰.
به ظاهر گر چه خاموش است عارف
ولی هر ذره‌اش نطقِ بیان است

۱۱.
نه هر آوا که آید دل‌نشین است
که گاهی بی‌صدایی، راز جان است

۱۲.
نه هر فریاد، بانگ عاشقی‌هاست
که آتش در درون بی‌فغان است

۱۳.
نه هر دستی که گیرد، دست‌گیر است
که دست عشق، پنهان از عیان است

۱۴.
نه هر لب خنده‌رو، دلشاد باشد
که گاهی اشک، پشتِ آن دهان است

۱۵.
نه هر حرفی، حقیقت را رسانَد
که خاموشی، بیانِ عاشقان است

۱۶.
نه هر سجّاده‌دار اهل نیایش
که دل باید، نه تکرار زبان است

۱۷.
نه هر کس اهل روضه‌خوانی‌ست مردی
که گریه‌اش اگر بی‌سوز، زیان است

۱۸.
نه هر زهدی رساند بنده را دوست
که عشق او، گذر از هر نشان است

۱۹.
نه آن را عاشق حق خوان که گوید
که این دعوی، نه در گفت و نهان است

۲۰.
که مردان رهِ جان، بی‌ادّعا زیست
نهان در کارشان نور جهان است

۲۱.
نه آن کو در میان خلق نامی‌ست
که گمنامی‌طریق عاشقان است

۲۲.
نه هر خلوت‌نشینی اهل دل بود
که دل با یار اگر باشد، جهان است

۲۳.
نه هر ذکری کند دل را منوّر
که نورِ دل، ز صدقِ انس و جان است

۲۴.
نه آن را عشق گویند ار بلرزد
که عشق اصلاً فراتر از گمان است

۲۵.
نه هر رفتن به کعبه حج شناسی‌ست
که حجِ دل، خلیلِ امتحان است

۲۶.
نه هر دستی که لرزان است عاشق
که عشق آن است کو پابرجهان است

۲۷.
نه هر کس رو گرفت از خلق، زاهد
که زهد اصلاً میانِ هم‌زبان است

۲۸.
نه هر کس سینه‌اش داغی نماید
درونِ داغ، آتش امتحان است

۲۹.
نه هر خاموش‌رویی اهل راز است
که گاه این پرده خود نقشِ فسان است

۳۰.
نه هر کس ترک دنیا گفت، رسته‌ست

که ترک دل، رهایی زین و آن است
۳۱.
نه آن کو جامه‌اش ساده‌ست، ساده‌ست
که دل‌ها را هزاران نقش و نان است

۳۲.
نه هر کس گفت "حق" از حق خبر داشت
که این گفتن اگر بی‌لبّ جان است...

۳۳.
نه هر زاهد که پرهیزش فراوان
ز آفاتِ درون خود رهان است

۳۴.
نه آن را اهل دل گویند، گر گفت
که دل‌ها صیدِ آن بی‌خویشتن است

۳۵.
نه هر چشمی‌که باران کرد، پاک است
که اشکِ راست از دل بی‌زبان است

۳۶.
نه هرکس لب گشود از آیه و سور
خداشناس اندر دلِ حیران است

۳۷.
نه آن را عاشق حق دان که گوید
که مردان را نشان در امتحان است

۳۸.
نه هر کس در صف مسجد نشسته‌ست
که محراب دلی دور از نشان است

۳۹.
نه هر خواننده‌ی قرآن، قرآنی‌ست
که آن آیات باید در روان است

۴۰.
نه هر کس گفت یا رب یا کریما
که نامت گر به جان افتد، اذان است

۴۱.
نه هر کس از خط خود بیرون رَود
که رهِ عشق گم‌شده در کمان است

۴۲.
نه هر کس فِرشته شد با بالِ نور
که جُز پرواز، جایِ حیران است

۴۳.
نه هر چشمی‌که نادیده ببیند، اهلِ درک است
که اندیشه‌ی در دل، اقیانوسِ زمان است

۴۴.
نه هر کسی که نام خدا به لب آورد
که او در دل خدا را در جان است

۴۵.
نه هر کس در سجده خاکی شود
که سرّ حقیقت اندر دلِ جان است

۴۶.
نه هر کس عاشقِ حق گشته باشد
که در راهِ عشق، جز درد و توان است

۴۷.
نه آن کس که سجاده پر کرده از خون
که در دلش رنجی از عالمِ جان است

۴۸.
نه هر کس که در کعبه دراز کشد
که دل، مقصد کعبه‌ای بی‌نشان است

۴۹.
نه هر کس دست از مال و منصب برید
که در جانِ دل، عشق بیدارِ جهان است

۵۰.
نه هر کس که در طوافِ طلا بود
که در دلِ او، حکمتِ بی‌زمان است

۵۱.
نه هر کس گفت که «من عاشقِ یارم»
که حقیقت، نه در حرف، بلکه در جان است

۵۲.
نه هر کس که در خود زهد نشان دهد
که فطرت او، آتشِ بی‌نشان است

۵۳.
نه آن کس که زبانش اهل علم است
که در دلش، خوابِ پوچِ انسان است

۵۴.
نه هر کس گفت «من راز را دانم»
که راز در دلِ هر بی‌گمان است

۵۵.
نه هر کس گفت که «عاشق خداست»
که دلش در دلِ یارِ بی‌چنان است

۵۶.
نه هر کس گفت «رودست به آسمان»
که در دلِ او، خورشیدِ ایمان است

۵۷.
نه هر کس که فریادِ الله‌اکبر زد
که دلِ او، تنها چشمه‌ای از جان است

۵۸.
نه هر کس که در آیه‌ها غرق شده
که در دلش سِری از رازِ انسان است

۵۹.
نه هر کس گفت «برهانی از حقیقت»
که حقیقت خود، هر جزئیّت و کلّان است

۶۰.
نه هر کس در دل خود درختی کاشت
که درختِ حقیقت در دلِ جان است

۶۱.
نه هر کس در درونش حکمت بُوَد
که حکمت، دلی است سوزان و گران است

۶۲.
نه هر کس در نماز شب گریاند
که اشکِ راست در دلِ جان است

۶۳.
نه آن کس که ز نیت‌ها فریاد زد
که در دلِ او، راز و سکوتِ جان است

۶۴.
نه هر کس که در لباسِ عابد است
که در دلش روشن از نورِ ایمان است

۶۵.
نه هر کس که در افعالِ خودش راست است
که راستی در دلِ بی‌ادعاست

۶۶.
نه هر کس که خود را بزرگ شمارد
که بزرگی از دلِ بی‌پایان است

۶۷.
نه هر کس در دلش وعده داده‌ی کمال
که کمال از قلبِ شیدایان است

۶۸.
نه هر کس در مسیرِ وصلِ خداست
که وصلِ حق در دلِ عاشقان است

۶۹.
نه هر کس در دل آتشِ عشق داشت
که آتشِ عشق، در دلِ ایمان است

۷۰.
نه هر کس که گفت «من عاشقِ خدایم»
که عشقِ خدا در دلِ بی‌چاپان است

۷۱.
نه هر کس که در پرده‌های خود گم است
که پرده، از درونِ خود نهان است

۷۲.
نه هر کس که زبانش آتش‌زده است
که آتشِ دل، پر از سوز و توان است

۷۳.
نه هر کس که در رویای بهشت است
که بهشت در دلِ کسانِ پر از جان است

۷۴.
نه هر کس که از بنده‌گان خداست
که خدا در دلِ بندگان بی‌زبان است

۷۵.
نه هر کس که در دلِ درد فریاد زد
که دردِ راست در دلِ سرشارِ جان است

۷۶.
نه هر کس که گفت «من راهِ حقیقت را دانم»
که حقیقت خود در دلِ امتحان است

۷۷.
نه هر کس که در سجده به سر می‌برد
که سجده، جز عبادتِ دلِ جان است

۷۸.
نه هر کس که در کعبه از بوی نور است
که کعبه، دلِ عاشقِ بی‌گمان است

۷۹.
نه هر کس در دلش قهر و فتنه دارد
که دلِ روشن در دلِ یاری‌ست جان است

۸۰.
نه هر کس که در دوزخ حبس شده است
که دوزخ در دلِ بی‌گناهان است

۸۱.
نه هر کس که در دلش انکار کند
که انکار، آگهی از دلِ نادان است

۸۲.
نه هر کس که ز ذکر خدا لب‌ریز است
که ذکرِ حق در دلِ صافِ جان است

۸۳.
نه هر کس که در تکاپو به راه است
که راهِ حق در دلِ بی‌گمان است

۸۴.
نه هر کس که در بسترِ زخمِ زمان است
که زخمِ دل، خود علاجِ بی‌گمان است

۸۵.
نه هر کس که در دلش غم را فریاد زد
که غم در دلِ آدمی‌جز امتحان است

۸۶.
نه هر کس که به ظاهر اهل بهشت است
که بهشت در دلِ کسانِ آزمایان است

۸۷.
نه هر کس که در این راه با دل شاد است
که شادی در دلِ راز و ایمان است

۸۸.
نه هر کس که در دلِ او مرشد است
که مرشد در دلِ دل‌سوختگان است

۸۹.
نه هر کس که زبانش دلی را گرم کرد
که دل، آتش در جانِ بی‌نهایت است

۹۰.
نه هر کس که در دامانِ خود چیزی یافت
که هر چیزی که یافت، حاصلِ جان است

۹۱.
نه هر کس که به ظاهر در دلش شکیب است
که صبرِ راست در دلِ شیدایان است

۹۲.
نه هر کس که در سجاده‌ی خود بیدار است
که بیداری در دلِ جانِ کمان است

۹۳.
نه هر کس که در شبِ تاریکِ زمان است
که صبحِ روشن در دلِ عاشقان است

۹۴.
نه هر کس که در نگاهِ خود، مهربانی دارد
که مهربانی در دلِ دلبران است

۹۵.
نه هر کس که در عالمِ خیال خوابید
که خوابِ دل، بیداریِ بی‌گمان است

۹۶.
نه هر کس که در دستِ خود قدرت دارد
که قدرتِ حق در دلِ جانِ جوان است

۹۷.
نه هر کس که در این دنیای فانی زیست
که دنیای فانی در دلِ الهی‌ان است

۹۸.
نه هر کس که در دنیا مجاهد شده است
که مجاهدِ دل در راهِ ایمان است

۹۹.
نه هر کس که در قرآن چشمی‌فروبست
که چشمِ دل در درونِ جان است

۱۰۰.
نه هر کس که در گفتارِ خود رک است
که رک بودن در دلِ آزادگان است

۱۰۱.
نه هر کس که در دلش عشقِ خداست
که عشقِ خدا در دلِ عاشقان است

۱۰۲.
نه هر کس که به دست خود طواف کند
که طوافِ دل در قلبِ انسان است

۱۰۳.
نه هر کس که در دلِ خاکی پر است
که خاک، آینه‌ی دلِ کسانِ جان است

۱۰۴.
نه هر کس که در دست خود علم گرفت
که علمِ حقیقت در دلِ آگاهان است

۱۰۵.
نه هر کس که در صحرا به جستجو باشد
که جستجو در دلِ بی‌خبران است

۱۰۶.
نه هر کس که در شبِ تاریکی رود
که روشنی در دلِ پویندگان است

۱۰۷.
نه هر کس که در داغِ دل شاد باشد
که شادمانی در دلِ رنج‌هاست

۱۰۸.
نه هر کس که در قلبش اندیشه کند
که اندیشه‌ی راست در دلِ باطن است

۱۰۹.
نه هر کس که به دنیا دل بست
که دلِ او در دلِ حقیقتِ جان است

۱۱۰.
نه هر کس که از زندگی لذت برد
که لذت در دلِ کسانِ فداکار است

۱۱۱.
نه هر کس که به ظاهر پایدار است
که پایداری در دلِ سرسختان است

۱۱۲.
نه هر کس که در پیروزی شاد است
که شادمانی در دلِ آگاهی است

۱۱۳.
نه هر کس که در دریا شنا می‌کند
که دریا در دلِ پاکان و جانان است

۱۱۴.
نه هر کس که در درختی می‌کارد
که درختِ حقیقت در دلِ انسان است

۱۱۵.
نه هر کس که در شهرِ خود آرام است
که آرامش در دلِ دل‌سوزان است

۱۱۶.
نه هر کس که در آینه خود را نیکو دید
که نیکویی در دلِ مجاهدان است

۱۱۷.
نه هر کس که به یادِ خدا نشست
که یادِ خدا در دلِ بی‌گمان است

۱۱۸.
نه هر کس که در زندگی سرکشی کرد
که سرکشی در دلِ کسانِ بی‌قرار است

۱۱۹.
نه هر کس که به سادگی زندگی کرد
که سادگی در دلِ آزادگان است

۱۲۰.
نه هر کس که به دنیا دل بست
که دلِ او در پی حقیقت و جان است

۱۲۱.
نه هر کس که در دلش خونین باشد
که خون در دلِ رهروانِ عشق است

۱۲۲.
نه هر کس که در آتش سوخت
که آتش در دلِ جان‌های پر از ایمان است

۱۲۳.
نه هر کس که در دریا شنا می‌کند
که دریا در دلِ ماهیانِ راستین است

۱۲۴.
نه هر کس که در زمین کاشته است
که کاشتِ حقیقت در دلِ درختان است

۱۲۵.
نه هر کس که در کوه نشسته است
که کوه در دلِ باورمندان است

۱۲۶.
نه هر کس که در دست خود چیزی دارد
که دارایی در دلِ خدمت‌گزاران است

۱۲۷.
نه هر کس که در کلمات سخن گفت
که سخنِ راست در دلِ خواسته‌های است

۱۲۸.
نه هر کس که در سیاهی غرق است
که سیاهی در دلِ روشنایان است

۱۲۹.
نه هر کس که به خود تکیه دارد
که تکیه به دلِ یاران و دوستان است

۱۳۰.
نه هر کس که در دلش دلی شکسته است
که دلِ شکسته در دلِ غم‌خواران است

۱۳۱.
نه هر کس که در دلش رنج دارد
که رنج در دلِ انسان‌های عاشق است

۱۳۲.
نه هر کس که در صحرای حقیقت قدم زد
که حقیقت در دلِ دل‌سوزان است

۱۳۳.
نه هر کس که در دست خود اندیشه دارد
که اندیشه در دلِ پاکان و دانایان است

۱۳۴.
نه هر کس که در دلش عشق موج می‌زند
که عشق در دلِ پر از صدای جان است

۱۳۵.
نه هر کس که در آسمان پرواز کرد
که پرواز در دلِ کسانِ آزمایشگر است

۱۳۶.
نه هر کس که در دلش هوس داشته باشد
که هوس در دلِ کسانِ ناپایدار است

۱۳۷.
نه هر کس که در دلش آرامش یافت
که آرامش در دلِ خداوندگاران است

۱۳۸.
نه هر کس که در دلش ساز بزند
که سازِ دل در دستِ عاشقان است

۱۳۹.
نه هر کس که در دلش نیکو بنشسته است
که نیکویی در دلِ فداکاران است

۱۴۰.
نه هر کس که به کوه رفت و غار شد
که غارِ حقیقت در دلِ عارفان است

۱۴۱.
نه هر کس که در دلش آگاهیست
که آگاهی در دلِ درکِ عمیق است

۱۴۲.
نه هر کس که در دلش سوال دارد
که سوال در دلِ حکیمان و عارفان است

۱۴۳.
نه هر کس که در دنیای خود خوش باشد
که خوشی در دلِ کسانِ مؤمنان است

۱۴۴.
نه هر کس که در روزِ روشن راه می‌رود
که راهِ روشن در دلِ یارانِ خاص است

۱۴۵.
نه هر کس که در شبِ تاریکی درنگ کرد
که در دلِ شبِ تاریک، نورِ ایمان است

۱۴۶.
نه هر کس که به سکوت دل خوش باشد
که سکوتِ راست در دلِ درکِ جان است

۱۴۷.
نه هر کس که در خواب خوش بماند
که خوابِ راست در دلِ حقیقت است

۱۴۸.
نه هر کس که در کشاکش دنیا جنگید
که جنگِ دنیا در دلِ مخلصان است

۱۴۹.
نه هر کس که به ظاهر خوشحال باشد
که خوشی در دلِ اهلِ معناست

۱۵۰.
نه هر کس که در راهِ حقیقت رود
که حقیقت در دلِ جان‌های آگاه است

۱۵۱.
نه هر کس که در دلش خالی از مهر باشد
که مهر در دلِ درختان و یاران است

۱۵۲.
نه هر کس که در دلش شوقِ پرواز است
که پرواز در دلِ بی‌پایان است

۱۵۳.
نه هر کس که در دلش شادی باشد
که شادی در دلِ فداکاران است

۱۵۴.
نه هر کس که در کوه و دمنوشِ خوشی است
که خوشی در دلِ دلبرانه است

۱۵۵.
نه هر کس که در دریای خود شنا کرد
که دریا در دلِ بی‌دریافتان است

۱۵۶.
نه هر کس که در برابرِ خدا سر به خاک برد
که سر به خاک در دلِ بندگان است

۱۵۷.
نه هر کس که در مسیرِ دل خوش باشد
که خوشی در دلِ حقیقت است

۱۵۸.
نه هر کس که در افقِ بلند باشد
که بلندای افق در دلِ آسمان است

۱۵۹.
نه هر کس که در دلش دیده‌ی حقیقت دارد
که حقیقت در دلِ عاشقان است

۱۶۰.
نه هر کس که در سکوتِ دل شکسته باشد
که سکوت در دلِ کسانِ یاری‌ست

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

برچسب ها
بازدید : 3
شنبه 29 فروردين 1404 زمان : 15:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

قصیده شعائر دین

قصیده ایمان

جهان را راز پنهان، در نهان است
چراغ روشن دل در شبان است

نه در گفتار و در دعوی بی‌اساس
که در کردار انسان، امتحان است

کسی کو دل به دریای یقین زد
نجاتش در همان طوفان، نشان است

اگر در راه حق افتی ز پا، باز
توان برخاستن، تا جان توان است

۶.
نهان در قطره‌ای از اشک یارا
هزاران آسمان در دیدگان است — ایمان است

۷.
کسی در راه حق گردد فداکار
بهشت جاودان را میهمان است — ایمان است

۸.
ببین در لحظه‌ی تنگ خطرها
که آن امید آخر، در میان است — ایمان است

۹.
دل از دنیای فانی برگرفتن
به پیش داوری، عین امان است — ایمان است

۱۰.
شجاعت زاده‌ی مهر یقین است
نهیب بی‌دلان از ترس جان است — ایمان است

۱۱.
زلالی گر به چشم اهل دل نیست
ببین در چشم کودک، داستان است — ایمان است

۱۲.
درون کلبه‌ی درویش ساده
صفای بی‌ریا، عین جهان است — ایمان است

۱۳.
چه در میدان شمشیر است و خونین
چه در محراب شب، بانگ اذان است — ایمان است

۱۴.
نهیبی بر ستم، گفتن به آری
به اهل ظلم گفتن: این زیان است — ایمان است

۱۵.
اگر در داد مردم بی‌صدا شد
صدای دل ز ما گر پاسبان است — ایمان است

۱۶.
طلوع صبح از اعماق تار است
چراغ شب درون عاشقان است — ایمان است

۱۷.
نه هر کس خطبه خوانَد در مصاف است
که مردان را به دل شور نهان است — ایمان است

۱۸.
اگر بر نیزه قرآن می‌نمایند
حقیقت در نهانِ آیه‌خوان است — ایمان است

۱۹.
نه آن کس کو لبش شیرین سخن بود
کسی کو جان دهد با جان‌فشان است — ایمان است

۲۰.
به بزم رندها گر گاهگاهی
دمی‌سوز دلی در بین جان است — ایمان است

۶.
نهان در قطره‌ای از اشک یارا
هزاران آسمان در دیدگان است — ایمان است

۷.
کسی در راه حق گردد فداکار
بهشت جاودان را میهمان است — ایمان است

۸.
ببین در لحظه‌ی تنگ خطرها
که آن امید آخر، در میان است — ایمان است

۹.
دل از دنیای فانی برگرفتن
به پیش داوری، عین امان است — ایمان است

۱۰.
شجاعت زاده‌ی مهر یقین است
نهیب بی‌دلان از ترس جان است — ایمان است

۱۱.
زلالی گر به چشم اهل دل نیست
ببین در چشم کودک، داستان است — ایمان است

۱۲.
درون کلبه‌ی درویش ساده
صفای بی‌ریا، عین جهان است — ایمان است

۱۳.
چه در میدان شمشیر است و خونین
چه در محراب شب، بانگ اذان است — ایمان است

۱۴.
نهیبی بر ستم، گفتن به آری
به اهل ظلم گفتن: این زیان است — ایمان است

۱۵.
اگر در داد مردم بی‌صدا شد
صدای دل ز ما گر پاسبان است — ایمان است

۱۶.
طلوع صبح از اعماق تار است
چراغ شب درون عاشقان است — ایمان است

۱۷.
نه هر کس خطبه خوانَد در مصاف است
که مردان را به دل شور نهان است — ایمان است

۱۸.
اگر بر نیزه قرآن می‌نمایند
حقیقت در نهانِ آیه‌خوان است — ایمان است

۱۹.
نه آن کس کو لبش شیرین سخن بود
کسی کو جان دهد با جان‌فشان است — ایمان است

۲۰.
به بزم رندها گر گاهگاهی
دمی‌سوز دلی در بین جان است — ایمان است

۲۱.
نگردد دل اسیر سیم و زرها
که مرگ آفت زر در زمان است — ایمان است

۲۲.
امان از لحظه‌های بی‌توکل
که هر گامی‌در آن، سوی خزان است — ایمان است

۲۳.
درون قلب انسان‌های بیدار
فروغ مهر و عدل جاودان است — ایمان است

۲۴.
به صبر آزاده‌ای چون کوه باقی‌ست
اگرچه کارزارش بی‌امان است — ایمان است

۲۵.
درون سینه‌ی طفل شهیدان
هزاران آیه از خون، ترجمان است — ایمان است

۲۶.
چه در محراب اشک نیمه‌شب‌ها
چه در میدان، میان دود و جان است — ایمان است

۲۷.
نه در زهد ریاکاران ظاهر
که در صدق عمل، بی‌ادّعان است — ایمان است

۲۸.
زبان گوید ولی دل جا نمی‌گیرد
اگر سوزی میان استخوان است — ایمان است

۲۹.
ز هر دل‌سوزی و اشک شبانه
طنین گام حق، روشن روان است — ایمان است

۳۰.
نخستین گام در راه سعادت
شناخت خود، سپس ترک گمان است — ایمان است

۳۱.
درون آتش آز و هوی نیست
کسی کو لاله‌ی پاکی نشان است — ایمان است

۳۲.
همان دستی که گیرد دست مظلوم
به پیش عدل، حجت بر عیان است — ایمان است

۳۳.
اگر در تیرگی، شمعی برافروخت
مسیر روشنی بر رهروان است — ایمان است

۳۴.
به راه خستگان، آن کس چراغ است
که خود را سوخت، تا نور جهان است — ایمان است

۳۵.
ندای انبیا از خاک تا عرش
درون سینه‌ی مردان جوان است — ایمان است

۳۶.
به نان خشک و آب ساده، راضی‌ست
کسی کو از طمع‌ها بی‌کران است — ایمان است

۳۷.
نه هر جامی‌که بر لب می‌نشیند
شراب عاشقی در این روان است — ایمان است

۳۸.
دل از دنیا بریدن گرچه دشوار
ولی آن لحظه‌ی وصل آسمان است — ایمان است

۳۹.
زمین خشک را باران نگیرد
مگر اشک دل از آسمان است — ایمان است

۴۰.
غریب آن کس که تنها ماند در درد
ولی در اشک او صد کاروان است — ایمان است

۴۱.
هر آن کو را ستم در خون نشانده‌ست
دعای نیمه‌شب او، پاسبان است — ایمان است

۴۲.
اگر یک جرعه از عشق حق‌آلود
به دل افتاد، آن دریای جان است — ایمان است

۴۳.
صدف باشد دلِ اهل بصیرت
که گوهرهای وحی‌اش جاودان است — ایمان است

۴۴.
به بزم اهل تقوا، تخت شاهی
نگردد دل‌فریبی، امتحان است — ایمان است

۴۵.
قلم گر بر عدالت می‌نگارد
سپهر فکر را آن نردبان است — ایمان است

۴۶.
زبان اگرچه بی‌پرواست گاهی
ولی تسخیر آن زیر عنان است — ایمان است

۴۷.
خدایی گر به حرف آمد فراوان
ولی آن کس که باشد در همان است — ایمان است

۴۸.
اگر در راه حق خونین‌قدم رفت
نشان مردی او در هر مکان است — ایمان است

۴۹.
دل آگاهان ز درد خلق جوشد
که این سوز درون، اصل بیان است — ایمان است

۵۰.
همان قومی‌که در سختی نلرزند
پیمبرگونه، راهی جاودان است — ایمان است

۵۱.
به میدان سیاست گر شرف نیست
چه سود از نام اگر بی‌کاروان است — ایمان است

۵۲.
هر آن کس کو رهی از خویش بگشود
به هر سویی رود، راه امان است — ایمان است

۵۳.
نه تنها در نماز و در عبادت
که در هر خدمت پاک و نهان است — ایمان است

۵۴.
اگر دستی به فقر از مهر بخشید
همان نور خدا در این میان است — ایمان است

۵۵.
نباید دین به سود خویش سنجید
که سود عاشقی ترک جهان است — ایمان است

۵۶.
کسی کو خویش را بی‌تاب یار است
دلش آیینه‌ی نور از خزان است — ایمان است

۵۷.
به پا خیز از هوس،‌‌‌ای مرد حق‌جو
که راه عشق، سیر بی‌نشان است — ایمان است

۵۸.
اگر شب‌های تنهایی درازی‌ست
سحر با اشک چشم عاشقان است — ایمان است

۵۹.
شهادت گر به ظاهر مرگ باشد
ولی آن عین فتح جاودان است — ایمان است

۶۰.
بیا تا از دل خود راه یابیم
که آن گوهر درون هر دهان است — ایمان است

۱.

به یاد روز قیامت، هر قدمی
بر مدار دین، در روح جوان است — ایمان است

۲.
به اهل یقین گر نیکو عمل کنی
در آن عمل، نشانِ اهل ایمان است — ایمان است

۳.
کسی کو از دلِ حق جوینده باشد
در چشمه‌ی حقیقت، جان جوان است — ایمان است

۴.
کسی کو در مسیر طاعت ایستاده
به او در دین، پیام رسان است — ایمان است

۵.
صبر در زندگی، رمز بقاست
هر که صابر باشد، جهاد در جان است — ایمان است

۶.
چراغ هدایت، در دل روشن‌ست
که در دلِ مؤمنان، تا همیشه جان است — ایمان است

۷.
زهد در دنیا، نه برای گوشه‌نشینی
که در جهاد، دل پرتوان است — ایمان است

۸.
به دست آوردن دل‌های پاک و خیر
به راستی از همت انسان است — ایمان است

۹.
نماز، راه وصل است با خالق
که در هر رکعت، در دلِ انسان است — ایمان است

۱۰.
گر خواهی در دل ایمان بکار
سایه‌ی روح تو در قرآن است — ایمان است

۱۱.
اگر کوشیدم تا جلب رضای خدا
بشارت از آسمانِ رحمان است — ایمان است

۱۲.
دعای شبانه در دل عاشق
نشانه‌ای از پیوستن به جان است — ایمان است

۱۳.
اگر در رنجی، در جهادِ حق
صبر تو، صراط مستقیم جان است — ایمان است

۱۴.
خداوند در دل‌ها دلگرمی‌است
که در این دلگرمی، یقین و جان است — ایمان است

۱۵.
به مهر و محبت در هر قدم
راه دین تا به ابد در دل روان است — ایمان است

۱۶.
خداوند سبحان در هر نشانه
به هر کجا که بنگری، جان است — ایمان است

۱۷.
خداوند آمرزنده‌ی گناهان
که در قلب مؤمنان، شرف و نشان است — ایمان است

۱۸.
اگر دل به معاد و قیامت دهی
در دل، همچون خورشید تابان است — ایمان است

۱۹.
گر خواهی در زمین جستجو کنی
فراتر از زمین، آسمان است — ایمان است

۲۰.
عبادت در دل، نور باران می‌کند
که در آن نور، در دریا شناسان است — ایمان است

۲۱.
در زندگی گر از ترس خدا بترسی
نگاهت به سوی ایمان، نشان است — ایمان است

۲۲.
به پیروی از قرآن، راه رستگاری
در آن حقیقت است که در دل روان است — ایمان است

۲۳.
گر در راه دین گام برداری
سکینه‌ای در دلِ انسان است — ایمان است

۲۴.
کسی کو در دلش نهان عشق خداست
هر کار او در خط ایمان است — ایمان است

۲۵.
به روزِ قیامت، که عدالت گستر است
سرنوشت اهل ایمان در آن است — ایمان است

۲۶.
کسی کو در درون دلش پاک باشد
یقین او چون دریا در جریان است — ایمان است

۲۷.
اگر در راه دین رنج بردی
خوشی‌ات در جنت و بهشت جان است — ایمان است

۲۸.
دعا در دل، در راهِ احیای ایمان
رهنمون در دلِ خاصان است — ایمان است

۲۹.
به رهبری از دست اهل‌بیت کمال
در دلِ مؤمنان، مسیرشان است — ایمان است

۳۰.
چراغ قرآن در دل‌های خسته
گرمایی در دلِ ایمان‌داران است — ایمان است

۳۱.
به نماز شب در دل عشق شوری
که از آن دل، پر از یقین و جان است — ایمان است

۳۲.
در دل‌هایی که نور خداست همیشه
حکایت از راه روشن ایمان است — ایمان است

۳۳.
در دعای جمعه، خیر و برکت است
که در آن، روح الهی نهان است — ایمان است

۳۴.
یقین، در دل‌ها نقش بسته است
که در آن نقش، سرنوشت انسان است — ایمان است

۳۵.
اگر روزی به فقر رسیدی، صبر کن
که در صبر، درخت ایمان است — ایمان است

۳۶.
زکات علم در دستِ خوش‌قلبان
چون باغی پر از گل‌های ایمان است — ایمان است

۳۷.
گر در دل نیکو اخلاقی باشی
در او پاکی و صداقت روان است — ایمان است

۳۸.
توکل در دل، به خداوند خالق
که در آن توکل، یقین و ایمان است — ایمان است

۳۹.
به عهدی که با خدا بسته‌ای هر روز
دل‌ت در آن راست و با ایمان است — ایمان است

۴۰.
مردی که در راه خدا فدا شود
گهرش در دل ایمان‌شناسان است — ایمان است

۴۱.
به دست گرفتن شجاعت در راه حق
این درسِ راستین از قرآن است — ایمان است

۴۲.
اگر در دل به جهاد پردازی
در دلِ تو سرباز ایمان است — ایمان است

۴۳.
به پایداری اگر همت کنی
سوار بر اسبِ ایمان‌داران است — ایمان است

۴۴.
گر در دل راستی و درستی باشد
عملت گواهی از ایمان‌داران است — ایمان است

۴۵.
اگر صدای اذان در گوش جان است
در آن صدا، حقیقت ایمان است — ایمان است

۴۶.
در دلِ بنده‌ی خدا پاکی است
که در آن پاکی، نور ایمان است — ایمان است

۴۷.
کسی که در دل مهربانی دارد
در دلش درخت ایمان می‌کارد — ایمان است

۴۸.
ز هر قدمی‌که برداری با یقین
نشانِ پایداری در ایمان است — ایمان است

۴۹.
ز هر لحظه‌ی دعا و نیکوکاری
در دل، اوج ایمان‌داران است — ایمان است

۵۰.
اگر در دل شک و تردید رخت‌بست
دلیلش این‌که ایمان‌شکنی‌ست — ایمان است

۵۱.
نشان اگر کسی از خلق برگیرد
دست در دست خداوند رسان است — ایمان است

۵۲.
اگر در دل خداوند را پذیرفتی
نقطه‌ی ایمان در تو به پایان است — ایمان است

۵۳.
به فقر و غنا در دل، توکل کن
که در آن توکل، ایمان در جان است — ایمان است

۵۴.
به عزم صبر، جهاد و مجاهده
در دل، خود را در راه ایمان است — ایمان است

۵۵.
به توکل بر خدا در هر مسیری
در این مسیر، نور ایمان است — ایمان است

۵۶.
در دل نور توحید همیشه برقرار
که در آن توحید، ایمان نشان است — ایمان است

۵۷.
اگر در زندگی امانتداری
دل‌ت در راستی پر از ایمان است — ایمان است

۵۸.
به تلاشِ راستین در راه حق
هر که کوشد، در او ایمان است — ایمان است

۵۹.
اگر دل‌ت همواره پر از ذکر خدا
حرف‌ت در دل، راه ایمان است — ایمان است

۶۰.
نشانِ ایمان در دل‌های صادق
همواره با خداوند یاران است — ایمان است

۱.
نماز اول وقت عاشقانه‌ست
که پیوندی به ربّ مهربان است — ایمان است

۲.
صدای اذن حق در صبح روشن
ندای فطرت اهل اذان است — ایمان است

۳.
وضو آن‌گاه گوهر می‌تراشد
که اشک از دیده‌ات جاری روان است — ایمان است

۴.
سجودت چون سحر با اشک پیوند
درون سینه‌ات نور گران است — ایمان است

۵.
کسی کو روزه گیرد با محبت
دهان بسته، ولی دل در بیان است — ایمان است

۶.
روزه، تمرین تقوای خموشی‌ست
که لب خاموش، دل در ترجمان است — ایمان است

۷.
زکات آن نیست تنها زر نهادن
که دل را بخششی بی‌نردبان است — ایمان است

۸.
اگر در راه حق مردی ببخشد
بر او صدها برابر در امان است — ایمان است

۹.
کسی کو در جهاد نفس کوشید
به فتح جان، شهید جاودان است — ایمان است

۱۰.
جهاد از سنگر دل تا خیابان
پیام آیه‌های بی‌فسان است — ایمان است

۱۱.
به میدان امر معروف و هدایت
چراغی از فروغ آسمان است — ایمان است

۱۲.
نهی از منکر آن‌گاه است مؤثر
که گوینده خودش در امتحان است — ایمان است

۱۳.
ولایت، رشته‌ی دین خداوند
نهالی در زمین، اصلِ نهان است — ایمان است

۱۴.
علی میزان عدل عالمین است
طریق حق، رهش تا بیکران است — ایمان است

۱۵.
حکومت گر نبود از خط حیدر
درون آن، خلأیی بی‌امان است — ایمان است

۱۶.
ولایت فقیه امت‌آراست
اگر باشد، چراغ این جهان است — ایمان است

۱۷.
حجاب زن، نه دیوار است، نه بند
که اوج عصمتش رمز امان است — ایمان است

۱۸.
عفاف و غیرت از سرچشمه‌ی عشق
حمایت از مقام مادران است — ایمان است

۱۹.
اگر در خطبه‌ها آتش ببارد
صدای زینب از جنس اذان است — ایمان است

۲۰.
به حج گر ره بگیری با بصیرت
مسیر وصل تا بیت الحرام است — ایمان است

۲۱.
صفا و مروه، آیینه‌ست از حق
که در آن‌هاجر و اسماعیل جان است — ایمان است

۲۲.
منی، میدان تسلیم است و توکل
که در آن تیغ، فرمانِ عنان است — ایمان است

۲۳.
طواف کعبه گر دل را نلرزاند
کدامین دل درونش شادمان است؟ — ایمان است

۲۴.
دعای عرفه دریای توحید
کلام عبد در پیش آستان است — ایمان است

۲۵.
قنوت نیمه‌شب در اشک عاشق
بهار غنچه‌های آسمان است — ایمان است

۲۶.
اگر در کربلا غیرت نداری
کدامین عشق در تو بی‌کران است؟ — ایمان است

۲۷.
کتاب آسمانی در میان ماست
ولایت گر کنارش هم‌زبان است — ایمان است

۲۸.
به تفسیر علی قرآن بگوید
که تأویلش رهی در کهکشان است — ایمان است

۲۹.
شهیدان کربلا را گر بخوانی
نشان از بیعت با خاندان است — ایمان است

۳۰.
نماز جمعه هنگامی‌ست والا
که در آن اتحاد امت‌ان است — ایمان است

۳۱.
اگر مسجد شود سنگر به عالم
نهیبش بر سر اهل فغان است — ایمان است

۳۲.
دل آزادگان در محرمانه
میان محراب، خط جبهه‌گان است — ایمان است

۳۳.
تلاوت گر به اشک آمیخته شد
صفای صوت با نور بیان است — ایمان است

۳۴.
زبان طفلکی گر ذکر گوید
طنینش در سماوات و جنان است — ایمان است

۳۵.
دعای اهل دل در سینه‌ی شب
سلاح عارفان در امتحان است — ایمان است

۳۶.
اگر محراب تو آتش گرفت است
بدان آن اشک چشم عاشقان است — ایمان است

۳۷.
ببین در اشک چشم مادران‌ت
چه داغی در دل این مهربان است — ایمان است

۳۸.
صلاه و زکوه و صوم و حج و جهاد
پنج پایه، ولی اصل روان است — ایمان است

۳۹.
در این عهد خداوندی که بستیم
وفاداری، کلید جاودان است — ایمان است

۴۰.
اذان فجر با اشراق دل‌ها
سرود عاشقی با کهکشان است — ایمان است

۴۱.
به هر گامی‌که جانب حق بردی
ملائک در رکوعی بی‌زبان است — ایمان است

۴۲.
اگر شب‌های احیا را شنیدی
طنین ضربه‌های آسمان است — ایمان است

۴۳.
دل شب‌زنده‌داران، نور محض است
که آن نور از سحرها پاسبان است — ایمان است

۴۴.
اگر در مجلس روضه نشستی
همان شور دل اهل جنان است — ایمان است

۴۵.
عزا بر سیدالشهدا قیام است
که فریاد عدالت در جهان است — ایمان است

۴۶.
به زیارت اگر رفتی با اخلاص
گشایش در دل تنگی همان است — ایمان است

۴۷.
حلال و حرام، خط روشن دین
قبای عارفان با صد امان است — ایمان است

۴۸.
خمس و زکات اگر از دل بجوشد
چراغ عدل در راه فقیران است — ایمان است

۴۹.
اگر با غیبت دل را سیاهیم
کجا نور دل آید؟ این زیان است — ایمان است

۵۰.
دل اهل قناعت روشن از نور
که دنیا در کف‌شان همچو فغان است — ایمان است

۵۱.
به دستان پدر گر بوسه دادی
دعای او رهی تا آسمان است — ایمان است

۵۲.
ادب با مادر و لطف به خواهر
همان آیین مهر خاندان است — ایمان است

۵۳.
کسی کو عهد خود را بشکند باز
درون او فقط خشم نهان است — ایمان است

۵۴.
بیا‌‌‌ای دوست تا یار ولایت
شویم آگاه، چون آل عدن است — ایمان است

۵۵.
اگر پرچم‌داری دین به دوشت
تو هم‌دوش رسولان زمان است — ایمان است

۵۶.
به رزم دشمنان شرع، باید
که قلبت خالی از هر بدگمان است — ایمان است

۵۷.
رهانیدن ز ظلمت‌های باطل
چراغ عقل با نور بیان است — ایمان است

۵۸.
غنیمت دان زمان خدمت دین
که کار عاشقان در امتحان است — ایمان است

۵۹.
سراپا بنده باش‌‌‌ای مرد روشن
که این آزادگی در بندگان است — ایمان است

۶۰.
به هر آئینه‌ای بنگر تو با عشق
اگر پاک است، آن نور از همان است — ایمان است

۱.
به خدمت، گر شوی مرد حقیقت
در آن خدمت، رضای هر توان است — ایمان است

۲.
اگر نانی به مستمندی رساندی
چراغی در دل این آسمان است — ایمان است

۳.
حلال‌خواری و پرهیز از شبهه
نشانی روشن از صد عارفان است — ایمان است

۴.
درون هر نگاه پاک و روشن
طلوع عشق از مهر جهان است — ایمان است

۵.
درود بر اهل تقوا و شهامت
که در رفتارشان صد صدق جان است — ایمان است

۶.
کسی کو دل به اهل بیت بسته
تمام دینش از نور روان است — ایمان است

۷.
اگر در خانه‌ی دل نور قرآن
بتابد، خانه‌ات بیت الحَسن است — ایمان است

۸.
تجوید و صوت قرآن با تجلی
شکوه آیه در صوت جوان است — ایمان است

۹.
تعامل با پدر با مهر و وقار
بهشت از زیر پای آن نشان است — ایمان است

۱۰.
کسی کو در نماز شب بگرید
حضورش با خدا، بی‌واسطه‌ان است — ایمان است

۱۱.
دو رکعت با حضور قلب کامل
سراسر نور در عرش عیان است — ایمان است

۱۲.
اگر قرآن‌ت از دل تلاوت
اثر بر جانت از ذکر لسان است — ایمان است

۱۳.
به مسجد گر شوی با اشتیاقی
همان ره سوی سبز آسمان است — ایمان است

۱۴.
بُوَد مسجد محل عهد و اخلاص
نه جای نام و جاهِ این و آن است — ایمان است

۱۵.
به تکبیر و قیامِ اهل دل‌ها
خروشِ عشق از جان و جنان است — ایمان است

۱۶.
کسی کو کار دین گیرد به دوش‌اش
گُمان از لطف حق در او گمان است — ایمان است

۱۷.
به اهل‌علم اگر تعظیم داری
درون آن چراغ‌هادعان است — ایمان است

۱۸.
تعلیم و تعلم چون عبادت
رهی در سیر سوی عاشقان است — ایمان است

۱۹.
قضا گر بر تو آمد، صبر بنما
که اجر صابرین صد کاروان است — ایمان است

۲۰.
سخن گر راست باشد با نزاکت
اثر همچون نسیم مهربان است — ایمان است

۲۱.
عدالت گر شود معیار رفتار
فضیلت بر سر هر دودمان است — ایمان است

۲۲.
اگر دانا شدی، متواضعانه
بگو این علم هم از آنِ جان است — ایمان است

۲۳.
درود بر چهره‌های ساده‌پوش
که فخر از بی‌نیازی در عیان است — ایمان است

۲۴.
میان خلق بودن، با وقاری
که جان‌بخش دل هفت آسمان است — ایمان است

۲۵.
سخن گر نافع و حق شد به موقع
در آن گفتار، حکمت در میان است — ایمان است

۲۶.
اگر خواندی دعای اهل معروف
دعایت با ملائک هم‌زبان است — ایمان است

۲۷.
کسی کو بر گناه اشکی بریزد
همان اشک‌اش بهشت جاودان است — ایمان است

۲۸.
به یاد مرگ گر دل زنده گردد
خروج از هر غفلت، ناگهان است — ایمان است

۲۹.
صَلاح دین، به وحدت در مسیر است
که تفرقه بلای همرهان است — ایمان است

۳۰.
به هجرت از گناه و سوی پاکی
هجرت باطلان تا صادقان است — ایمان است

۳۱.
اگر نیت ز تو خیر آمد آغاز
قبولش هم ز لطف مهربان است — ایمان است

۳۲.
جوانی گر شود وقف عبادت
به هر لحظه‌اش فتحی جهان است — ایمان است

۳۳.
زبانت گر نگه‌داری ز فحشا
رهات از چاله‌های بی‌امان است — ایمان است

۳۴.
به گاه فتنه، مرد حق شناسد
که نور حق ز دل خود ترجمان است — ایمان است

۳۵.
کسی کو صلح جو شد در نزاعی
دلش با عرش، پیمان محکم‌ان است — ایمان است

۳۶.
شجاعت با ادب گر جمع گردد
ثمر آن مثل صد مرد جوان است — ایمان است

۳۷.
ببخش آن کس که تو را کرده آزار
که این بخشش ز مرز عارفان است — ایمان است

۳۸.
کسی کو یاری مظلوم گیرد
ردای حق بر او، تاج و نشان است — ایمان است

۳۹.
سخن بی‌فایده چون تیغ زهر است
سکوت آگاه در حکم بیان است — ایمان است

۴۰.
درون خانه گر صلح و صفا شد
بهشت کوچک اندر خاک‌دان است — ایمان است

۴۱.
کسی کو وقت را غنیمت آرد
در او توفیق از خُلقی نهان است — ایمان است

۴۲.
به صدق و عهد در بازار بودن
تجارت‌خانه‌اش در آسمان است — ایمان است

۴۳.
مدارا با ضعیفان و یتیمان
نشانی از دلِ بی‌کینه‌گان است — ایمان است

۴۴.
به چشم عاشقی گر بنگری خلق
همه عالم سراپا گلستان است — ایمان است

۴۵.
اگر با راست‌گویان هم‌نوا باشی
درون تو صفای صادقان است — ایمان است

۴۶.
زکات علم اگر بر خلق دادی
در آن احسان، صد برکت عیان است — ایمان است

۴۷.
به سجده گر فرو افتی برایش
زمین سجاده‌ی هفت آسمان است — ایمان است

۴۸.
اگر وقت سحر آهی برآید
همان آه‌ات ره رستگاران است — ایمان است

۴۹.
کسی کو بهر معروفی بکوشد
به صدقش روشنی در مردمان است — ایمان است

۵۰.
به نام حق شروع کن کار خود را
که آن نام از همه نام‌آوران است — ایمان است

۵۱.
اگر از فقر نترسی، مرد راهی
غنای دل، شعار عاشقان است — ایمان است

۵۲.
درون نیتت پاکی اگر هست
تمام کار تو با ربّ جان است — ایمان است

۵۳.
به بوی یار گر دل را سپردی
وفایت از درون صادق‌تَنان است — ایمان است

۵۴.
جهانی گر به رنگ نور گردد
به دست اهل دین و مؤمنان است — ایمان است

۵۵.
دروغ و نیرنگ، از دین دور باشد
که پاکی حاصل پاک‌دلان است — ایمان است

۵۶.
محبت گر شود بر خلق جاری
کلام مهر، سُبحان ربّ منان است — ایمان است

۵۷.
اگر از مال دنیا دل بریدی
صفا و نور از آن بی‌نیازان است — ایمان است

۵۸.
کسی کو حق یتیمی‌را نگه داشت
در آن کار، دعاهای شبان است — ایمان است

۵۹.
اگر عهدی به دل بستی به محبوب
وفای عهد رسم عاشقان است — ایمان است

۶۰.
سرانجامی‌اگر خواهی مبارک
مسیرت با ره دین و اذان است — ایمان است

۱.

به یاد روز قیامت، هر قدمی
بر مدار دین، در روح جوان است — ایمان است

۲.
به اهل یقین گر نیکو عمل کنی
در آن عمل، نشانِ اهل ایمان است — ایمان است

۳.
کسی کو از دلِ حق جوینده باشد
در چشمه‌ی حقیقت، جان جوان است — ایمان است

۴.
کسی کو در مسیر طاعت ایستاده
به او در دین، پیام رسان است — ایمان است

۵.
صبر در زندگی، رمز بقاست
هر که صابر باشد، جهاد در جان است — ایمان است

۶.
چراغ هدایت، در دل روشن‌ست
که در دلِ مؤمنان، تا همیشه جان است — ایمان است

۷.
زهد در دنیا، نه برای گوشه‌نشینی
که در جهاد، دل پرتوان است — ایمان است

۸.
به دست آوردن دل‌های پاک و خیر
به راستی از همت انسان است — ایمان است

۹.
نماز، راه وصل است با خالق
که در هر رکعت، در دلِ انسان است — ایمان است

۱۰.
گر خواهی در دل ایمان بکار
سایه‌ی روح تو در قرآن است — ایمان است

۱۱.
اگر کوشیدم تا جلب رضای خدا
بشارت از آسمانِ رحمان است — ایمان است

۱۲.
دعای شبانه در دل عاشق
نشانه‌ای از پیوستن به جان است — ایمان است

۱۳.
اگر در رنجی، در جهادِ حق
صبر تو، صراط مستقیم جان است — ایمان است

۱۴.
خداوند در دل‌ها دلگرمی‌است
که در این دلگرمی، یقین و جان است — ایمان است

۱۵.
به مهر و محبت در هر قدم
راه دین تا به ابد در دل روان است — ایمان است

۱۶.
خداوند سبحان در هر نشانه
به هر کجا که بنگری، جان است — ایمان است

۱۷.
خداوند آمرزنده‌ی گناهان
که در قلب مؤمنان، شرف و نشان است — ایمان است

۱۸.
اگر دل به معاد و قیامت دهی
در دل، همچون خورشید تابان است — ایمان است

۱۹.
گر خواهی در زمین جستجو کنی
فراتر از زمین، آسمان است — ایمان است

۲۰.
عبادت در دل، نور باران می‌کند
که در آن نور، در دریا شناسان است — ایمان است

۲۱.
در زندگی گر از ترس خدا بترسی
نگاهت به سوی ایمان، نشان است — ایمان است

۲۲.
به پیروی از قرآن، راه رستگاری
در آن حقیقت است که در دل روان است — ایمان است

۲۳.
گر در راه دین گام برداری
سکینه‌ای در دلِ انسان است — ایمان است

۲۴.
کسی کو در دلش نهان عشق خداست
هر کار او در خط ایمان است — ایمان است

۲۵.
به روزِ قیامت، که عدالت گستر است
سرنوشت اهل ایمان در آن است — ایمان است

۲۶.
کسی کو در درون دلش پاک باشد
یقین او چون دریا در جریان است — ایمان است

۲۷.
اگر در راه دین رنج بردی
خوشی‌ات در جنت و بهشت جان است — ایمان است

۲۸.
دعا در دل، در راهِ احیای ایمان
رهنمون در دلِ خاصان است — ایمان است

۲۹.
به رهبری از دست اهل‌بیت کمال
در دلِ مؤمنان، مسیرشان است — ایمان است

۳۰.
چراغ قرآن در دل‌های خسته
گرمایی در دلِ ایمان‌داران است — ایمان است

۳۱.
به نماز شب در دل عشق شوری
که از آن دل، پر از یقین و جان است — ایمان است

۳۲.
در دل‌هایی که نور خداست همیشه
حکایت از راه روشن ایمان است — ایمان است

۳۳.
در دعای جمعه، خیر و برکت است
که در آن، روح الهی نهان است — ایمان است

۳۴.
یقین، در دل‌ها نقش بسته است
که در آن نقش، سرنوشت انسان است — ایمان است

۳۵.
اگر روزی به فقر رسیدی، صبر کن
که در صبر، درخت ایمان است — ایمان است

۳۶.
زکات علم در دستِ خوش‌قلبان
چون باغی پر از گل‌های ایمان است — ایمان است

۳۷.
گر در دل نیکو اخلاقی باشی
در او پاکی و صداقت روان است — ایمان است

۳۸.
توکل در دل، به خداوند خالق
که در آن توکل، یقین و ایمان است — ایمان است

۳۹.
به عهدی که با خدا بسته‌ای هر روز
دل‌ت در آن راست و با ایمان است — ایمان است

۴۰.
مردی که در راه خدا فدا شود
گهرش در دل ایمان‌شناسان است — ایمان است

۴۱.
به دست گرفتن شجاعت در راه حق
این درسِ راستین از قرآن است — ایمان است

۴۲.
اگر در دل به جهاد پردازی
در دلِ تو سرباز ایمان است — ایمان است

۴۳.
به پایداری اگر همت کنی
سوار بر اسبِ ایمان‌داران است — ایمان است

۴۴.
گر در دل راستی و درستی باشد
عملت گواهی از ایمان‌داران است — ایمان است

۴۵.
اگر صدای اذان در گوش جان است
در آن صدا، حقیقت ایمان است — ایمان است

۴۶.
در دلِ بنده‌ی خدا پاکی است
که در آن پاکی، نور ایمان است — ایمان است

۴۷.
کسی که در دل مهربانی دارد
در دلش درخت ایمان می‌کارد — ایمان است

۴۸.
ز هر قدمی‌که برداری با یقین
نشانِ پایداری در ایمان است — ایمان است

۴۹.
ز هر لحظه‌ی دعا و نیکوکاری
در دل، اوج ایمان‌داران است — ایمان است

۵۰.
اگر در دل شک و تردید رخت‌بست
دلیلش این‌که ایمان‌شکنی‌ست — ایمان است

۵۱.
نشان اگر کسی از خلق برگیرد
دست در دست خداوند رسان است — ایمان است

۵۲.
اگر در دل خداوند را پذیرفتی
نقطه‌ی ایمان در تو به پایان است — ایمان است

۵۳.
به فقر و غنا در دل، توکل کن
که در آن توکل، ایمان در جان است — ایمان است

۵۴.
به عزم صبر، جهاد و مجاهده
در دل، خود را در راه ایمان است — ایمان است

۵۵.
به توکل بر خدا در هر مسیری
در این مسیر، نور ایمان است — ایمان است

۵۶.
در دل نور توحید همیشه برقرار
که در آن توحید، ایمان نشان است — ایمان است

۵۷.
اگر در زندگی امانتداری
دل‌ت در راستی پر از ایمان است — ایمان است

۵۸.
به تلاشِ راستین در راه حق
هر که کوشد، در او ایمان است — ایمان است

۵۹.
اگر دل‌ت همواره پر از ذکر خدا
حرف‌ت در دل، راه ایمان است — ایمان است

۶۰.
نشانِ ایمان در دل‌های صادق
همواره با خداوند یاران است — ایمان است

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

برچسب ها

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 18
  • بازدید کننده امروز : 19
  • باردید دیروز : 8
  • بازدید کننده دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 107
  • بازدید ماه : 46
  • بازدید سال : 5286
  • بازدید کلی : 5311
  • کدهای اختصاصی