loading...

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

بازدید : 1
دوشنبه 14 ارديبهشت 1404 زمان : 3:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

قصیده خادم اهل بیت

دست ویرایش

مقدمه‌ی منظومه‌ی « خادم اهل بیت»

در جان آدمی، آتشی است که جز به عشق اهل بیت علیهم‌السلام فرو نمی‌نشیند. این آتش، شعله‌ی معرفتی است که از کوثر ولایت زاده می‌شود و در کوچه‌پس‌کوچه‌های دل، زبانه می‌کشد تا انسان را از خاک به افلاک برد. شاعر این منظومه، نه با غرور طبع که با فروتنی دل، سرودن را آغاز کرده است؛ با دلی مالامال از محبت اهل بیت و روحی مشتاق برای خادمی‌درگاهشان.

این منظومه‌ی ، نغمه‌ای است از دل سوخته‌ی عاشقی که «خادمی‌اهل بیت» را بالاترین افتخار خویش می‌داند. شاعر، خویشتن را شایسته‌ی آن درگاه نمی‌بیند، اما همین احساس بی‌لیاقتی، او را به نهایت بندگی رسانده است. در سطر به سطر این اشعار، اشک‌ها جاری‌اند و واژه‌ها، آیینه‌ی ارادت‌اند. این‌جا «خادم» نه واژه‌ای که هویتی است عاشقانه، که شاعر در آن محو شده است.

۱.
کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی جانم بود جای تو، خادم

۲.
کجا و من؟ کجا این خاک پاکت؟
دل خاشاک شد پای تو، خادم

۳.
کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
دلم می‌سوزد از نای تو، خادم

۴.
کجا و من؟ که باشم اهل کویت؟
فدای سایه‌ی پای تو، خادم

۵.
کجا و من؟ کجا این درگه تو؟
نباشد جز دعا جای تو، خادم

۶.
کجا و من؟ کجا آستان تو؟
که باشم نیم نگاهی تو، خادم

۷.
کجا و من؟ کجا آن کوی جانان؟
دلم افتاده در نای تو، خادم

۸.
کجا و من؟ که گردم ساکن تو؟
ولی در دل بود جای تو، خادم

۹.
کجا و من؟ کجا این بزم نورت؟
که جانم سوزد از رای تو، خادم

۱۰.
کجا و من؟ که باشم بر سر راه؟
به جان بستم رَسَن، پای تو، خادم

بسیار عالی! با توجه به بیت آغازین شما:

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت
که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

اگر طردم کنی، بازم بخوانم
که هر آن دل بود رای تو، خادم

دلم آشفته‌ی آغوش نورت
بشد حیران ز سیمای تو، خادم

به جز درد فراق از تو ندارم
که جانم سوخته در نای تو، خادم

مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟
دلم رفته‌ست تا پای تو، خادم

بسیار عالی! با توجه به بیت آغازین شما:

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟
ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت
که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

اگر طردم کنی، بازم بخوانم
که هر آن دل بود رای تو، خادم

دلم آشفته‌ی آغوش نورت
بشد حیران ز سیمای تو، خادم

به جز درد فراق از تو ندارم
که جانم سوخته در نای تو، خادم

مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟
دلم رفته‌ست تا پای تو، خادم

نباشد کس اگر در قدر و جاهت
دلم گشته‌ست شیدای تو، خادم

زمین و آسمان سجدت گزارند
شدم خاک ره پای تو، خادم

تو را دانم شفیع روز محشر
بشو مقبول دعای تو، خادم

اگر جان را برند از من به جورت
نماند جز تمنای تو، خادم

منم سرگشته‌ی کوی حسینت
که جانم داده بر نای تو، خادم

به لب ذکر حسن، در دل چراغی
ز نور سبز سیمای تو، خادم

گهی در گریه با زهرای اطهر
گهی سائل به صحرای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟

ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت

که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

اگر طردم کنی، بازم بخوانم

که هر آن دل بود رای تو، خادم

دلم آشفته‌ی آغوش نورت

بشد حیران ز سیمای تو، خادم

به جز درد فراق از تو ندارم

که جانم سوخته در نای تو، خادم

مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟

دلم رفته‌ست تا پای تو، خادم

نباشد کس اگر در قدر و جاهت

دلم گشته‌ست شیدای تو، خادم

زمین و آسمان سجدت گزارند

شدم خاک ره پای تو، خادم

تو را دانم شفیع روز محشر

بشو مقبول دعای تو، خادم

اگر جان را برند از من به جورت

نماند جز تمنای تو، خادم

منم سرگشته‌ی کوی حسینت

که جانم داده بر نای تو، خادم

به لب ذکر حسن، در دل چراغی

ز نور سبز سیمای تو، خادم

گهی در گریه با زهرای اطهر

گهی سائل به صحرای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟

ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت

که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

اگر طردم کنی، بازم بخوانم

که هر آن دل بود رای تو، خادم

دلم آشفته‌ی آغوش نورت

بشد حیران ز سیمای تو، خادم

به جز درد فراق از تو ندارم

که جانم سوخته در نای تو، خادم

مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟

دلم رفته‌ست تا پای تو، خادم

نباشد کس اگر در قدر و جاهت

دلم گشته‌ست شیدای تو، خادم

زمین و آسمان سجدت گزارند

شدم خاک ره پای تو، خادم

تو را دانم شفیع روز محشر

بشو مقبول دعای تو، خادم

اگر جان را برند از من به جورت

نماند جز تمنای تو، خادم

منم سرگشته‌ی کوی حسینت

که جانم داده بر نای تو، خادم

به لب ذکر حسن، در دل چراغی

ز نور سبز سیمای تو، خادم

گهی در گریه با زهرای اطهر

گهی سائل به صحرای تو، خادم

به عشق مجتبی خون دل افشان بود

جان در تماشای تو، خادم

ز نور مرتضی گشتم منوّر

که بودم در سرای تو، خادم

اگر در کربلا جان دادم‌‌‌ای عشق

شدم لب تشنه در پای تو، خادم

تو را دارم شفیع هر دو عالم

که باشم در قیامِ تو، خادم

بُوَد زهرا چو مادر، من یتیمم

پناه‌آورده بر جای تو، خادم

تو را دارم اگر، دنیا چه باشد؟

مرا بس نور مولای تو، خادم

من آنم کز غم آل پیمبر

زنم دل را به دریای تو، خادم

به مهر اهل بیت آراستم دل

که شد جان در تمنای تو، خادم

دل شب‌ها که افتد بر تلاوت

شود روشن به آوای تو، خادم

دمادم می‌زنم یا رب به اشکم

که گردم در خطای تو، خادم

ز هر زخمی‌که آمد بر تن تو

شدم مدهوش، زهرای تو، خادم

دلم سوزد ز داغ جسم بی‌سر

که دارد جان فدایی تو، خادم

به طفلان رباب اشکم روان است

ز سوز سینه‌سوزای تو، خادم

غم مجتبی و زخم جگر را

نوشتم در مصفّای تو، خادم

به سوز زینب و اشک یتیمان

دلم بستست بر نای تو، خادم

به گود قتلگاه و ناله‌ی تیر

شدم بی‌تاب فردای تو، خادم

ز مهر اهل بیت افتاده‌ام من

به بند لطف زنجیر تو، خادم

غم آن دست‌های بسته‌ی عشق

زند شعله به مأوای تو، خادم

دلم با لاله‌های سرخ کربل

زند آواز شیدای تو، خادم

به علقمه چو عباس آمد از راه

سپردم جان به دریای تو، خادم

به سقّایی لب‌تشنه بیفتم

که باشم در سقای تو، خادم

سرم بر خاک، با ذکر حسینی

نهم چون اشک بر جای تو، خادم

اگرچه سینه‌ام پر آه و درد است

نهم دل در شفای تو، خادم

به دستم پرچم یاحیدر افتاد

که باشم در لوای تو، خادم

به مهر فاطمه جاری‌ست جانم

شدم از عشق، سودای تو، خادم

دمی‌با اهل بیتت دم زدم من

گرفتم رای و رأی تو، خادم

به دامانت پناه آورده‌ام من

چه خوش باشد وفای تو، خادم

به یاد طفل اصغر، سینه‌سوزم

نهم لب بر مناجای تو، خادم

به نخل خون، به نیزه، آفتابی

شدم سرگشته در نای تو، خادم

تمام هستی‌ام سوز حسینی‌ست

که باشم در عزای تو، خادم

بیا‌‌‌ای یوسف زهرا، که گردم

به هر دم در صفای تو، خادم

رسد روزی که در دولت بمانی

شوم در ظلّ رَضای تو، خادم

دل شب‌زنده‌داران پر کشیده‌ست

به امید دعای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟

ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت

که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

اگر طردم کنی، بازم بخوانم

که هر آن دل بود رای تو، خادم

دلم آشفته‌ی آغوش نورت

بشد حیران ز سیمای تو، خادم

به جز درد فراق از تو ندارم

که جانم سوخته در نای تو، خادم

مرا خواهی اگر یا نه، چه حاصل؟

دلم رفته‌ست تا پای تو، خادم

نباشد کس اگر در قدر و جاهت

دلم گشته‌ست شیدای تو، خادم

زمین و آسمان سجدت گزارند

شدم خاک ره پای تو، خادم

تو را دانم شفیع روز محشر

بشو مقبول دعای تو، خادم

اگر جان را برند از من به جورت

نماند جز تمنای تو، خادم

...

ز اشک نیمه‌شب دل را نوشتم

که گردد محو لبخای تو، خادم

چه شب‌هایی که بی‌تاب حضورت

نهادم چشم بر جَدای تو، خادم

دعایم در قنوت عاشقانه‌ست

که گردم جزو یارای تو، خادم

ز سوز انتظارت سینه‌سوزم

فتاده جان به سودای تو، خادم

تویی آن حجت پنهانِ خداوند

منم در جست‌و‌جوی تو، خادم

همه شب با فروغ نام نابت

کنم دل را پذیرای تو، خادم

اگر مهدی بیاید در زمانه

شوم قربان سیمای تو، خادم

به جمع خادمانت راه یابم

بشو محو ولای تو، خادم

ز اشک دیده‌ام آیینه سازم

که گردد خانه، جای تو، خادم

صدای یا حسینم در فغان است

که افتاده‌ست در پای تو، خادم

کجا و من؟ کجا این خاک کویت؟

ولی دل می‌تپد جای تو، خادم

نه لیقم آمد آن ناز نگاهت

که باشم لحظه‌ای لای تو، خادم

صدای یا حسینم در فغان است

که افتاده‌ست در پای تو، خادم

به وقت خواندن زیارت‌نامه‌ات

من شوم محو ثنای تو، خادم

دل شب‌های تارم پر ز نورت

شدم فانوس سیمای تو، خادم

نمازم با حضور نام پاکت

رسد تا عرش از رای تو، خادم

اگرچه دورم از کوی حضورت

شدم مجنون و شیدای تو، خادم

به لطف اهل بیت و نور قرآن

رسیدم در عطای تو، خادم

به هر اشکی که ریزم بهر زینب

نویسم عهد با وای تو، خادم

لبم تا ذکر سجاد است گوید

تپد دل در دعای تو، خادم

فدای کودکان بی‌پناهت

که باشند آشنای تو، خادم

به روز حشر اگر دستی بگیرم

شوم سیراب از چای تو، خادم

دل من در رکاب عشق جاری‌ست

نهد سر در فدای تو، خادم

مرا با مهر اهل بیت جان است

که گشتم در هوای تو، خادم

همه شب سینه‌زن، روزم به اشک است

نشستم بر صفای تو، خادم

ز نور حیدری بر جان نشسته‌ست

دمم سرمست لالای تو، خادم

به کودک‌های سقا خانه‌ی عشق

نوازش‌گر به آغای تو، خادم

چه گویم از صفای بینِ گودال؟

که باشم در وفای تو، خادم

زبان در وصف زهرا لال گردد

بود دل در ولای تو، خادم

به نام ذوالفقار مرتضایی

نهم شمشیر بر جای تو، خادم

به شوق پرچم سرخ حسینی

دلم جان داده در نای تو، خادم

ز خون پاک اصغر یاد دارم

که باشم در صفای تو، خادم

به پرچم‌های مشکی در محرم

سپردم دل به آیای تو، خادم

در این وادی که عشق آید به میدان

بود دل در صدای تو، خادم

مبادا لحظه‌ای غفلت بیابم

ز نام و از ندای تو، خادم

همیشه خاک درگاه تو باشم

که جانم شد فدای تو، خادم

اگر عمرم به سر آمد در این راه

شوم مسرور از جای تو، خادم

تو را در خواب دیدم با صفایی

شدم بیدار از خوای تو، خادم

اگرچه دیده‌ام باران نگشته

دلم لبریز جوی تو، خادم

تو را خواندم به اشک عاشقانه

که باشم در دعای تو، خادم

مرا با نوکری آموخت مادر

نهد جان بر لقای تو، خادم

در این طوفان دنیا گم نشینم

که دارم من هدای تو، خادم

به صوت ناله‌ی طفلان حرم نیز

ببارد اشک از جوی تو، خادم

به بانگ یا علی دل را سپارم

نهم سر در صفای تو، خادم

تو را دارم، اگر عالم نباشد

بسوزم در بهای تو، خادم

مرا با اشک و سینه‌زن گذشت است

تمام عمر، در جای تو، خادم

و این آخر سخن با چشم گریان

شدم خاکی ز پای تو، خادم

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 483
  • بازدید کننده امروز : 423
  • باردید دیروز : 114
  • بازدید کننده دیروز : 115
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 687
  • بازدید ماه : 626
  • بازدید سال : 5866
  • بازدید کلی : 5891
  • کدهای اختصاصی