loading...

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

بازدید : 3
دوشنبه 24 فروردين 1404 زمان : 11:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
معنی عقل

عقل است چراغ راه در تاریکی
آیینه‌ی جان، ز علم و از باریکی
هر راز نهفته در جهان هستی
با نور خرد شود پدیداریکی

عقل آینه‌ای‌ست در جهان‌آگاهی
عشق آتشی‌ست گرم در همراهی
عقل، پرده ز چهره‌ی جهان بردارد
عشق آرد از آن، حضور و دل‌خواهی

عقل است که راز هستی‌ام را گوید
عشق است که شور زندگی را جوید
عقل است چراغ، و عشق آتش آن
با هر دو، دل از جهان گل بوید

عقل آینه‌ای‌ست در جهان‌آگاهی
عشق آتشی‌ست گرم در همراهی
عقل، پرده ز چهره‌ی جهان بردارد
عشق آرد از آن، حضور و دل‌خواهی

عقل است که راز هستی‌ام را گوید
عشق است که شور زندگی را جوید
عقل است چراغ، و عشق آتش آن
با هر دو، دل از جهان گل بوید

عقل آمد و پرده از جهان برگرفت
راز از دل هر نهان، نهان برگرفت
تا چشم گشود، دید همه‌چیز فسانه‌ست
لب بر سخن بست و زبان برگرفت

عشق آمد و عقل را ز جا برکند
بر بام جنون، چراغ دل افکند
پرسیدم از او که راه حق چیست؟
گفتا: "که به سوختن، قدم باید زد"

نفس است حجاب بین ما و خدا
پنهان ز نظر، ولی پر از کید و ریا
گر راه حقیقت از دلَت می‌گذرد
با نفسِ اماره مکن هیچ صفا

عقل است چو تیغ، اگر به کار آید
عشق است چو خون، که در کنار آید
بی‌عقل، رهی به سوی حق نتوان رفت
بی‌عشق، کدام دل به یار آید؟

برچسب ها
بازدید : 4
دوشنبه 24 فروردين 1404 زمان : 11:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
معنی عقل

عقل است چراغ راه در تاریکی
آیینه‌ی جان، ز علم و از باریکی
هر راز نهفته در جهان هستی
با نور خرد شود پدیداریکی

عقل آینه‌ای‌ست در جهان‌آگاهی
عشق آتشی‌ست گرم در همراهی
عقل، پرده ز چهره‌ی جهان بردارد
عشق آرد از آن، حضور و دل‌خواهی

عقل است که راز هستی‌ام را گوید
عشق است که شور زندگی را جوید
عقل است چراغ، و عشق آتش آن
با هر دو، دل از جهان گل بوید

عقل آینه‌ای‌ست در جهان‌آگاهی
عشق آتشی‌ست گرم در همراهی
عقل، پرده ز چهره‌ی جهان بردارد
عشق آرد از آن، حضور و دل‌خواهی

عقل است که راز هستی‌ام را گوید
عشق است که شور زندگی را جوید
عقل است چراغ، و عشق آتش آن
با هر دو، دل از جهان گل بوید

عقل آمد و پرده از جهان برگرفت
راز از دل هر نهان، نهان برگرفت
تا چشم گشود، دید همه‌چیز فسانه‌ست
لب بر سخن بست و زبان برگرفت

عشق آمد و عقل را ز جا برکند
بر بام جنون، چراغ دل افکند
پرسیدم از او که راه حق چیست؟
گفتا: "که به سوختن، قدم باید زد"

نفس است حجاب بین ما و خدا
پنهان ز نظر، ولی پر از کید و ریا
گر راه حقیقت از دلَت می‌گذرد
با نفسِ اماره مکن هیچ صفا

عقل است چو تیغ، اگر به کار آید
عشق است چو خون، که در کنار آید
بی‌عقل، رهی به سوی حق نتوان رفت
بی‌عشق، کدام دل به یار آید؟

بازدید : 4
دوشنبه 24 فروردين 1404 زمان : 11:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
معنی عشق

عشق است حقیقتی فزون از گفتار
پلی‌ست میان بنده با پروردگار
تا رشته‌ی وصل، محکم و پاینده‌ست
از عشق رسد دل به مقام قرار

عشق است حقیقتی که جان را آرام است
پُلی به سوی خالق بی‌انجام است
دل را به خدا اگر رساندن باید
عشق است که رشته‌ای‌ست و استحکام است

عشق است حقیقتی که جان را آرام است
پُلی به سوی خالق بی‌انجام است
دل را به خدا اگر رساندن باید
عشق است که رشته‌ای‌ست و استحکام است

عشق است حقیقتی که دل را بند است
پیوند دل و خدا به آن پابند است
هر جا که دل از عشق خدا پر گردد
آن لحظه میانشان نخی پیوند است

در عشق، خدا به جان آدم پیداست
هر دل که تپد، به یاد او برپاست
این رشته‌ی مهر، چون ز دل برخیزد
با خالق خویش، دل هم‌آواست

عشق آمد و ریشه در دل انسان زد
پیوند دل و خدای رحمان زد
از مهر اگر نخی به بالا باشد
عشق است که بند را به ایمان زد

بازدید : 2
يکشنبه 23 فروردين 1404 زمان : 18:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

قضاوت

ای برادر، خواهرم، بیدار باش
گر قضاوت می‌کنی، هشیار باش

چشم اگر بینا شود با دیده‌ی دل
حکم کردن کار هر ناچار باش

زود داوری، گاه آتش می‌شود
زان سبب با عقل خود همکار باش

دیده چون آیینه‌ی ناپاک شد
حکم ناحق می‌شود، بیزار باش

هر که بی‌دانش قضاوت می‌کند
در ره باطل، چو شمشیر آزار باش

سیرت آدم نبینی از نقاب
ظاهرش فریب است، هوشیار باش

سوی هر دعوا، مرو بی‌دان و حجت
تا نه در دام دروغ و نار باش

حق نگوید هر کسی، گر پر فغان
مفتری را هم مشو گفتار باش

هر سخن را حجت و برهان طلب
زانکه با انصاف، مرد کار باش

حکم بر ظاهر خطا باشد بسی
در حقیقت، جز خدا دادار باش

یاد دار احوال یوسف در ستم
زانکه او مظلوم و پاک‌رفتار باش

در نظر، تهمت زدندش بی‌گناه
لیک او در باطن آن پرکار باش

کار دنیا پر ز ظاهرهای فریب
در پی فطرت، نه در افکار باش

دل اگر آگاه شد از نور حق
در قضاوت، صادق و سرشار باش

هر که باشد خام، گوید زود رأی
پخته‌دل سنجیده، با گفتار باش

در قضاوت، صدق و تقوا شرط توست
با عدالت، عارف اسرار باش

گر نبینی درد دل‌ها را درست
داوری کم کن، در آن هشیار باش

گاه باشد خنده‌ای بر لب، ولی
زخم در دل دارد و بیمار باش

چشم دل بگشا، ببین دنیای راز
در شناسایی چو دیدن‌یار باش

گاه مظلوم است مردی پرگناه
با نگاهی نرم، نه آزار باش

گاه هم حق‌پوش باشد مدعی
با سخن‌ها فتنه‌بر افکار باش

هر کسی را امتحانی داده‌اند
تو مشو بر خلق، حکم‌بردار باش

علم باید تا قضا گردد روا
پس مدار از جهل خود، گفتار باش

حق فقط نزد خدا باشد عیان
در زمین، اندیشه و معیار باش

هر سخن را مایه باید، مستند
ورنه باطل، با زر و دینار باش

مرد انصاف از درون داند سخن
زانکه او در سینه‌ی اسرار باش

در قضاوت، قسط بنه، ظلم مکن
چون که ظلمت در ره آزار باش

بر زبانت قفل تقوا کن ببند
تا نه در افسون و در زنهار باش

قاضی عادل خداوندی بود
در صفاتش محض کردگار باش

ای برادر، خواهرم، این پند گیر
در قضاوت، عدل و استغفار باش

با دلی روشن قضاوت کن، که حق
با دل پاکان بود، دیدار باش

با حدیث مصطفی، سنجیده باش
در ترازوی علی، رفتار باش

حق‌طلب باش و عدالت‌خواه شو
ورنه در گرداب خود، تکرار باش

نیک بنگر حال مردم را به مهر
در میان فتنه‌ها، دلسار باش

هر قضاوت را مکن بی‌چشم دل
ای برادر، خواهرم، هشیار باش

با کمال میل. ادامه‌ی قصیده را در همان بحر و سبک پیشین تا ۶۰ بیت دیگرمی‌سرایم تا کل قصیده به ۱۰۰ بیتبرسد. این بخش، بیشتر ناظر به ریشه‌های روانی و اجتماعی قضاوت‌های نابه‌جا و توصیه‌های عملی‌تر برای پرهیز از آن خواهد بود.


ادامه‌ی قصیده‌ی «قضاوت» (بیت ۴۱ تا ۱۰۰)

گاه باشد ریشه‌ی داوری کبر
تو مشو مغرور، در افتار باش

هر که بر خود ننگرد، عیب کسان
می‌زند بر خلق، طعنه‌وار باش

خویش را گر دیده‌ای در چشم خلق
در قضاوت غرق در پندار باش

هر قضاوت آینه‌ی حال ماست
با نگاهی ژرف، در اسرار باش

ظن بد، آتش زند بر گلستان
با گمان بد، مرو، بیزار باش

گر نپرسیدی ز احوال کسی
بر گمان خود، مشو تکرار باش

سوی هر دعوی، مرو بی جست‌وجو
گر بخواندت، دمی‌ناچار باش

چشم اگر در چشم دل روشن شود
با حقیقت، آشنا پیکار باش

گر ز مردم دیدی اندوهی نهان
رحم کن بر حالشان، غمخوار باش

در دل هر آدمی‌دردی نهفته‌ست
تو در آن اندیشه، چون افکار باش

زانکه از ظاهر نمی‌تابد تمام
باطن انسان، چو کهسار باش

هر که لب بست از قضاوت، محترم
در سکوتِ صادقان، دیار باش

دیده چون بستی بر افعال بشر
خویشتن را بهتر از اغیار باش

خلق بسیارند با لب‌های خند
لیک در دل، زخم‌ها بسیار باش

تو نبین لبخند بی‌علت ز کس
پشت آن شاید دل افگار باش

گاه رندی، لب گشاید بر دروغ
تو مپندار آن سخن، اقرار باش

زخم دل را کس نمی‌داند به چهر
در قضاوت، محرم اسرار باش

تا ندیدی اصل دعوی را درست
دل مبند و خامه را بر دار باش

جان مردم را مسوز از حرف خود
زانکه این آتش، ز آتش‌بار باش

آبرویی گر ز گفتارت رود
در قیامت، خجل و شرمسار باش

هر قضاوت چون ترازویی‌ست سخت
سوی هر سو مَیل کن، خسران‌دار باش

با عدالت، بوی رحمت می‌رسد
در صفات عدل، چون عطار باش

خلق را چون خود ببین،‌‌‌ای مرد عقل
با دل خود در مسیر یار باش

آنچه نپسندی، به کس هم روا مدار
در قضاوت، هم‌دل و هم‌یار باش

گاه هم یک فعل نیکو دیده‌ای
پس مشو مغرور و خودپندار باش

هر کسی را لحظه‌ای لغزش بود
تو در آن هنگام، اهل‌دار باش

در جهان، جز ذات یزدان بی‌خطاست
در صفات خویش، یادگار باش

خویشتن را زود مسکین کن، مبین
عیب مردم را، چو سردار باش

در مقام قاضی‌اللهی، خطاست
در میان جمع، شرمسار باش

حکم ناحق چون کنی، آتش زند
در دل آنکس، که داغ‌دار باش

گاه باشد جهل تو سرچشمه‌ی حکم
زان مگو با جهل خود، افشار باش

هر قضاوت اگر ز خودخواهی بود
در مسیر ظلم و استکبار باش

دل‌نوازی بهتر از داور شدن
در محبت، همدل و غم‌خوار باش

بنگر آن قاضی که با تقوا نشست
از قضاوت پاک و پر انوار باش

چون علی، با عدل باش و دل‌نگر
در شریعت، اهل معیار باش

یا چو زهرا، با سکوتش قاضی‌وار
در میان فتنه، صاحب‌کار باش

یاد گیر از کربلا، صد داوری
در نهان آن راز‌ها، بسیار باش

زینب از قاضی جهان گفت آن سخن
کِای قضاوت‌گر، چرا خون‌دار باش؟

هر قضاوت با دل بی‌نور نیست
دل ز تقوا روشن و بیدار باش

تو قضاوت کن، ولی با عقل و علم
بر کلامت، مثل تیغِ کار باش

گر ندانی حال مردم را تمام
خامشی کن، محترم، دیوار باش

حفظ آبروی خلایق، واجب است
تو در این میدان، چو دیندار باش

حرف نابجای تو چون تیر زهر
زان مگو تا در ره ایثار باش

گر نمی‌دانی، بگو: "من هم ندان"
در حقیقت، این نشان‌دار باش

با دل روشن قضاوت کن، ولی
گر ندانی، همچو زنهار باش

تا توانی، پرده‌پوشی کن ز خلق
در صفات مؤمنان، بسیار باش

آینه شو، پاک و روشن، بی‌غبار
نه چو آیینه‌ی آلوده، خوار باش

گر دلی را بشکنی، آهی رسد
پس مبادا، ظالم افکار باش

با کمال افتخار، اکنون بخش پایانی قصیده را با لحن جمع‌بندی، نیایشی و تأکید بر نتیجه‌ی اخلاقی ادامه می‌دهم و آن را به‌صورت مناسب به پایان می‌برم. این بخش، دربردارنده‌ی دعا، توبه، و توصیه‌ی نهایی برای ره‌جویان عدل و حقیقت خواهد بود:


پایان قصیده‌ی «قضاوت» (بیت ۱۰۱ تا ۱۱۰)

ای خدای عدل و میزان جهان
یاورم باش از ره ایمان روان

بنده‌ات نادان و بس آلوده‌دل
در قضاوت‌ها خطاکار زمان

تو ببخشا هر کجا غافل شدم
زانکه گم گشتم در این بیدادمان

هر قضاوت را که کردم بی‌دلیل
توبه آوردم، نگیرم آن نشان

دل عطا کن تا ببینم نور حق
تا نگویم داوری با دیده‌بان

قلب من را آینه گردان، شفاف
دور کن زو گرد وهم و گمان

دست من گیر و زبانم پاک دار
تا نرنجاند دلی، این ترجمان

عقل بخشی ده، که با انصاف و مهر
بشنوم حق را ز هر سو در عیان

در قضاوت، پیرو آیین باشم
همچو مولا، عدل را فرمان‌روان

با قضاوت زنده کن حق بشر
در ره تو، عاقبت خوش‌عاقبتان

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

برچسب ها
بازدید : 3
يکشنبه 23 فروردين 1404 زمان : 18:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت


باسمه تعالی

یاد خدا(۱)

به شبستان دل، آن مهر خدا تابان است
نور حق، مونس جان، سایه‌ی او در جان است

سوز دل گرچه زند شعله به مُلکِ دل و جان
گر ز عشق است، تحمل همه‌اش آسان است

دل اگر پاک شود از همه‌ی غیر خدا
جلوه‌ی دوست در آن آینه‌ی پنهان است

عقل اگر محو تماشای رُخ حق گردد
در حریم دل او، آینه‌ای حیران است

هر که پیمانه‌ی دل داد به ساغر چو شهید
مست گردد، که در این باده، نشان جان است

ای که از وادی غفلت به تماشاست دلت
بشنو آوای خدا را که در این میدان است

باده‌اش نور دل و جامه‌ی مستی جان است
هر که از جام خدا خورد، شه رندان است

هر دلی را که محبت به خدا آذین بست
در میان فلک از قافله‌اش عنوان است


نیست جز یاد خدا مرهم جان‌های خموش
هرکه بی‌نور خدایی‌ست، در این زندان است

ای خوش آن لحظه که با اشک سحرگاهِ نیاز
دل به درگاه خدا بسته و دل‌ گریان است

هر که در خلوت دل، نام خُدا گفت همی
در حضورش، همه هستی، به عدم عنوان است

سراینده

دکتر علی رجالی

بازدید : 3
يکشنبه 23 فروردين 1404 زمان : 18:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

قصیده‌ی "یاد خدا"
(۴۰ بیت در وصف عشق و یاد الهی)

۱. به شبستان دل، آن مهر خدا تابان است
نور او مونس جان، سایه‌اش از جان جان است

۲. سوز دل گرچه زند شعله به مُلکِ دل و جان
لیک آن آتش اگر عشق بود، آسان است

۳. اشک اگر در نظر عاشق شوریده رود
گوهر معرفت از دیده‌ی او پنهان است

۴. در می‌خانه، طنینِ قدم دوست بپرس
هر که آنجا رسد، آگاه ز جان و جانان است

۵. تو به هر سجده اگر یاد خُدا کردی، خوش
ورنه آن سجده چو خاک است که بی‌ارکان است

۶.‌‌‌ای که از وادی غفلت به تماشاست دلت
بشنو آوای خدا را که در این میدان است

۷. باده‌اش نور دهد، ساقی سرمست از اوست
هر که از جام خدا خورد، همان سلطان است

۸. هر دلی را که محبت به خدا آذین بست
بر فراز فلک از قافله‌اش عنوان است

۹. هر که در خلوت دل، نام خُدا گفتی راست
در حضورش صف مَلک، خاک در ایوان است

۱۰. نیست جز یاد خدا مرهم جان‌های خموش
هرکه بی‌نور خدایی‌ست، در این زندان است

۱۱.‌‌‌ای خوش آن لحظه که با اشک سحرگاهِ نیاز
دل به درگاه خدا بسته و دل‌افشان است

۱۲. بی‌خدا گرچه به ظاهر همه نعمت دارد
لیک در باطن او، خلوتی ویران است

۱۳. دل نبندد به طلسمی‌که فنا در پی اوست
عاشق آن است که در بستر حق، مهمان است

۱۴.‌‌‌ای دل افسرده، مشو غافل از آن مهر بلند
چشمه‌ی زندگی از چشمه‌ی ایمان است

۱۵. همه افلاک و ملک، ساجد اویند هنوز
نام او ذکر فرشته‌ست و سرود جان است

۱۶. راه نزدیک شد آن دم که دلی یاد کند
کز میان دل و معشوق، نه صد دیوان است

۱۷. زاهد از ذکر خدا گر نچشد شهد صفا
خشت مسجد به از آن‌جاست که می‌نتوان است

۱۸. عاشقی شیوه‌ی مردانِ خدا پرورَد
هر که عاشق نشود، مرد کدام دوران است؟

۱۹. در شب تیره اگر دل به دعا روشن شد
صبحِ امید ز آن سینه‌ی بی‌پایان است

۲۰. تا نلرزد دل تو در تب و تاب طلب
حرف عشقت همه تقلید ز گفت‌افشان است

۲۱. بنگر آینه‌ی دل که ز غفلت نشکند
چونکه آیینه اگر زنگ زند، کتمان است

۲۲. هر که در سینه ز سوز طلبی آتش داشت
آن دل‌افروز ز نسل دل مردان است

۲۳. خنده‌ی خلق، تو را از ره حق دور کند
گریه در خلوت شب، باده‌ی عرفان است

۲۴. هر که بی‌یاد خدا رفت به بزم دنیا
عاقبت در طربش، ناله‌ی نسیان است

۲۵. کاروان رفت و تو در خواب خوشی‌‌‌ای غافل!
کاروان عشق، به راه ازلی روان است

۲۶. هر که از زلف خدا بویی و عطری گیرد
عاشق جان‌فدای خلوت رضوان است

۲۷. دل چو آیینه شود، جلوه‌گه یار بود
همه آیات حق از وسعت ایمان است

۲۸. در نهاد همه ذرات، طنین عشق اوست
ذره در ذکر خدا، نور در افغان است

۲۹. گِرد گَردون نرود، بی‌رخ آن مهر بلند
چرخ بر دامن خورشید خدا گردان است

۳۰. سوز دل گر برسد تا لب جانان، آن‌گاه
نَفَسِ سوخته هم حامل قرآن است

۳۱. در هوای طلبش بال و پر ار سوخته‌ای
همچو مرغی که بر آتش به تمنای آن است

۳۲. تا دلی پاک نگردد ز هوی و خودخواهی
در دل او خبر از منزل جانان نیست

۳۳. ذکر حق قوت جان است و دوای دل‌ها
هر که از این نچشد، محو پریشان است

۳۴. سینه‌ات گر بشود قبله‌ی یاد یارم
سجده بر خاک دلت، کعبه‌ی امکان است

۳۵. در ره دوست، گدایی‌ست به از سلطانی
تاج زرّین در این منزل، کف پنهان است

۳۶. بنده‌ی درگه او باش، که در این درگاه
هر فقیر از نظر لطف، سرافرازان است

۳۷. چشمه‌ی اشک، عطا از دل پرنور دهد
چونکه این اشک، ز لطفی‌ست که بی‌پایان است

۳۸. هر که پیمانه‌ی دل را به خدا داده کند
در خرابات فنا، عاقل و حیران است

۳۹. جان به جانان ده و از خویش برون آ آنگه
که فنا در ره او، اصلِ همه عرفان است

۴۰. این قصیده همه از یاد خُدا جان گیرد
ورنه هر شعر دگر، سایه‌ی بی‌جان است

با کمال میل، ۳۰ بیت دیگر در ادامه‌ی همان سبک و مضمون قصیده‌ی «یاد خدا» تقدیم می‌کنم؛ همچنان در حال‌وهوای عرفانی، عاشقانه، و سوز دل عارفانه:


۴۱. هر که دل باخت به آیینه‌ی حسن ازلی
در خم زلف خدا، گمشده‌ی جانان است

۴۲. سرّ این عشق نهان در دل هر ذره‌ شود
لیک آگاه از این نکته، فقط یزدان است

۴۳. گر چه عالم همه در قبضه‌ی فرمان اوست
بنده را با دل بشکسته، نظر آسان است

۴۴. ذکر هر صبح و مناجات هر آن شام دلی
بر در خانه‌ی او، برتر از صد خوان است

۴۵. هر که در کوی خُدا یک نفس آرام گرفت
همه طوفانِ جهان در نظرش نادان است

۴۶. دیده‌ی خسته اگر اشک بریزد ز نیاز
در همان قطره، رخ دوست هویدا آن است

۴۷. هر کجا ناله‌ی دل خالص و بی‌ریشه شود
آسمان باز شود، درّ کرم باران است

۴۸. تا نسوزی، نرسی بر دل آن یار نهان
که به هر سوز، درِ معرفتش پنهان است

۴۹. آتشی هست در این خانه‌ی ویرانه‌ی دل
که چراغ حرم حق، ز همان آتش‌دان است

۵۰. ترک دنیا نکنم چون‌که جهان با او خوش است
چون خدا با من و من بی‌دل و او مهمان است

۵۱. هر که شد غرق خدا، فانی و باقی گردد
که فنا بر در او رمز بقای جان است

۵۲. هر که از زحمت دنیا ببُرد و به حق آویخت
در امان است، اگر دولت او ایمان است

۵۳. دفتر دل چو گشودم، همه از نام تو بود
گرچه صد حرف در آن بود، همان عنوان است

۵۴. چون دل از نام تو سرمست و سبک‌بال شود
نه غم هست، نه نفس، نه من و نه آن است

۵۵. دیده بر روی تو بستم، نه به دنیا و نه کس
که مرا قبله‌ی دل، قبله‌ی جانان است

۵۶. تا خدا در دل ما هست، چه باک از دوران؟
که دل عاشق حق، محرم هر طوفان است

۵۷. گر شبی دل به تو و سوز مناجات دهد
نور آن شب، سحر از عرش خدا تابان است

۵۸. در ره عشق، خطر هست ولی راهی هست
که در این راه، دعا زخم به لطف درمان است

۵۹. هر کجا نَفَس پاکی به دعا زاری کرد
در همان لحظه، حضور دل و رحمت‌فشان است

۶۰. روز محشر نبوَد جز دل عاشق سندی
ورنه طاعات همه بی‌اثر و پایان است

۶۱. از ازل تا به ابد، حرف یکی بوده فقط
«اوست محبوب، و دل عاشق او حیران است»

۶۲. عقل اگر راه برد، باز به عشق افتد کار
که خرد نیز در این دایره سرگردان است

۶۳. دل اگر با هوس آمیخت، چه حاصل از آن؟
که هوس بندگی عشق نمی‌داند، آن است

۶۴. هر که از خویش گذشت و به خدا پیوست‌اش
در صف عاشق واصل، به مقام جان است

۶۵. طایر قدس به پرواز درآید چو دلت
از قفس وا شود آنگه، دل تو رضوان است

۶۶. این همه حکمت و آیات به دل پیدا شد
که دل آگاه، نهان‌خانه‌ی قرآن است

۶۷. خاک ره باش، ولی پر ز وفا باش چو گل
که گل از خاک برآید، چه خوشی نمایان است

۶۸. در ره عشق، اگر پاره‌تن افتد به زمین
باز هم همّت او با تو، چو کهکشان است

۶۹. بنده باشی و ندانی که در این بنده‌گی‌ات
شرفی هست که از ملک، فزون‌تر ز آن است

۷۰. پس بخوان نغمه‌ی توحید، به اشک و به نیاز
که سرود از دل عاشق، به خدا الحان است

با کمال افتخار، شصت بیت دیگر در ادامه‌ی همان سبک عرفانی، عاشقانه و سوز دلانه با محوریت یاد خداتقدیم می‌کنم:


۷۱.هر که را بوی خدا مست کند در دل خویش
نه به دنیا نگران است، نه در زندان است

۷۲.سینه‌ای کو ز تمنا و دعا سوزان شد
در دلش قبله‌ی مقصود، فقط یزدان است

۷۳.شب اگر ذکر خدا بر لب جان جاری شد
آن سحر روشن‌تر از آفتاب تابان است

۷۴.گریه‌ای کن ز ته دل، که همان اشک رقیق
برگ فتحی‌ست که در معرکه‌ی انسان است

۷۵.در سکوت سحر و خلوت شب‌های نیاز
صد هزار آیه ز هر ناله‌ی دل، عنوان است

۷۶.نیست با غیر خدا هیچ کسی هم‌دم دل
که دل عاشق حق، بی‌کس و بی‌امّان است

۷۷.بنده‌ای کو به دل و دیده وفادار خداست
پادشاهی‌ست که در مملکت عرفان است

۷۸.هر که سرمست خدا گشت، امان یافت ز غم
که خدا حافظ این بنده‌ی سرگردان است

۷۹.سوز دل گرچه خموش است، ولی می‌داند
که خموشی دل آگاه، زبان جان است

۸۰.گاه در اشک شبانه، سخنی هست عظیم
که همان آیه‌ی لطف از دل حیران است

۸۱.دل چو آگاه شود، بندگی آسان گردد
که رضای دل و جان در طلب جانان است

۸۲.به دل خسته قسم، گرچه غمی‌دارد بیش
لیک محراب عبادت شده و عرفان است

۸۳.همدم خلوت شب، نغمه‌ی آیات خداست
که نوای دل پاکان، سر این الحان است

۸۴.هر که در جذبه‌ی او یک‌دمی‌آگاه شود
فارغ از هر چه به جز دوست، در آن میدان است

۸۵.این دل عاشق اگر خون‌جگر نوش کند
شربتی از لب آن یار خوش پیمان است

۸۶.جان اگر در ره دیدار فدا گردد، خوش است
که چنین مرگ نه مرگ است، که آن عرفان است

۸۷.تا نیفتی به زمین با قدم بندگی‌ات
برنخیزی به سما، این ره انسان است

۸۸.کی رسد بنده به حق؟ آن‌که خودش را گم کرد
که فنا، شرط نخستین ره عرفان است

۸۹.در ره عشق، به جز گریه، دوایی نبود
اشک دل، نسخه‌ی درمان غم پنهان است

۹۰.دل مگو سنگ، اگر در ره او ناله نکرد
که دل زنده همان دل‌زده‌ی گریان است

۹۱.آن‌که بگذشت ز جان در ره دیدار خدا
در درونش شرر نور خدا پنهان است

۹۲.همه شب چشم من از شوق تو بیدار آید
که شب عاشق حق، لحظه‌ی باران است

۹۳.می‌زنم نعره ز دل تا که رسد در ملکوت
که صدای دل عاشق به خدا نزدیکان است

۹۴.دل چه داند ز سر خلوت شب‌های وصال؟
که در آن حال، فقط دیده‌ی دل‌داران است

۹۵.خسته‌دل گرچه زمین‌گیر شود در دنیا
لیک بالا رودش ناله، که او انسان است

۹۶.آن‌که از غیر گذر کرد و به تو رو آورد
در دلش کعبه‌ی عشقت، زلیخا خان است

۹۷.چون دل از رنگ تهی گشت و ز خود خالی شد
در درونش همه تصویر خدا تابان است

۹۸.لب اگر ذکر خدا گوید و دل همراه است
هر نفس نور خدا در دل و در امکان است

۹۹.آن‌که با یاد خدا خسته‌ی دوران نشود
دل او عرش بود، جان او رضوان است

۱۰۰.در شب تار، دلی روشن و آگاه از اوست
که دل شب‌شکنش شمع ره عرفان است

۱۰۱.نه مرا نام و نه آوازه و نه شهرت هست
دل من غرق خدا، بی‌خبر از این‌سان است

۱۰۲.در دل عاشق تو جز تو نیاید یاری
که دل عاشق تو پاک‌ترین ایوان است

۱۰۳.اشک عاشق، نه ز سستی‌ست، که از سوز درون
و همان سوز، چراغی‌ست که در طوفان است

۱۰۴.این دل خسته چو پژواک تو را می‌شنود
در دلش، آیه‌ی فتح از دل قرآن است

۱۰۵.عشق تو آینه‌ی فطرت هر ذره بود
که همه کائنات آیه‌ی وجدان است

۱۰۶.بی‌تو یک لحظه دلم تاب ندارد،‌‌‌ای یار
که تویی نغمه‌ی جان، نغمه‌ی جانان است

۱۰۷.هر که در خلوت دل، یاد تو آورد به لب
در همان لحظه، جهان باغ گلستان است

۱۰۸.هر که در بزم تو یک جرعه ز جامت نوشد
در دلش مستی آن جام، نهان از جان است

۱۰۹.اشک چشمم نه ز درد است، که از شوق وصال
که وصالت همه افسون دل مستان است

۱۱۰.‌‌‌ای خداوند، اگر راه خطا رفتم باز
رحمتت راهبر و چتر دل حیران است

۱۱۱.از تو گفتن همه جا باعث آرام دل است
که زبانم همه‌دم ذکر تو را دستان است

۱۱۲.این همه شوق من از یاد تو پیدا شده است
که دل عاشق تو، مست‌ترین انسان است

۱۱۳.هر که جز مهر تو آورد به دل، غافل ماند
که محبت فقط از حضرت رحمان است

۱۱۴.هر که در حضرت دل نام تو آورد، بس است
که همان ذکر، کلید در احسان است

۱۱۵.از ازل تا به ابد، نام تو گویای وجود
که وجود همه از جلوه‌ی سبحان است

۱۱۶.دل اگر جز تو طلب کرد، پشیمان گردد
که خوشی نیست، مگر در دل آن جانان است

۱۱۷.کاروان دل من، تا که ز تو دور افتاد
در بیابان هوس، تشنه و حیران است

۱۱۸.شادمانم که دلم خانه‌ی تو شد آخر
و به یاد تو، جهانم همه‌دم شادان است

۱۱۹.گر بپذیری، دگر هیچ نخواهم از کس
که رضای تو مرا، عزت و سلطان است

۱۲۰.پس به زنجیر وفایت بزنم دست و دلم
که همین بند، مرا مایه‌ی آزادی جان است


قصیده‌ی "یاد خدا"
(۴۰ بیت در وصف عشق و یاد الهی)

۱. به شبستان دل، آن مهر خدا تابان است
نور او مونس جان، سایه‌اش از جان جان است

۲. سوز دل گرچه زند شعله به مُلکِ دل و جان
لیک آن آتش اگر عشق بود، آسان است

۳. اشک اگر در نظر عاشق شوریده رود
گوهر معرفت از دیده‌ی او پنهان است

۴. در می‌خانه، طنینِ قدم دوست بپرس
هر که آنجا رسد، آگاه ز جان و جانان است

۵. تو به هر سجده اگر یاد خُدا کردی، خوش
ورنه آن سجده چو خاک است که بی‌ارکان است

۶.‌‌‌ای که از وادی غفلت به تماشاست دلت
بشنو آوای خدا را که در این میدان است

۷. باده‌اش نور دهد، ساقی سرمست از اوست
هر که از جام خدا خورد، همان سلطان است

۸. هر دلی را که محبت به خدا آذین بست
بر فراز فلک از قافله‌اش عنوان است

۹. هر که در خلوت دل، نام خُدا گفتی راست
در حضورش صف مَلک، خاک در ایوان است

۱۰. نیست جز یاد خدا مرهم جان‌های خموش
هرکه بی‌نور خدایی‌ست، در این زندان است

۱۱.‌‌‌ای خوش آن لحظه که با اشک سحرگاهِ نیاز
دل به درگاه خدا بسته و دل‌افشان است

۱۲. بی‌خدا گرچه به ظاهر همه نعمت دارد
لیک در باطن او، خلوتی ویران است

۱۳. دل نبندد به طلسمی‌که فنا در پی اوست
عاشق آن است که در بستر حق، مهمان است

۱۴.‌‌‌ای دل افسرده، مشو غافل از آن مهر بلند
چشمه‌ی زندگی از چشمه‌ی ایمان است

۱۵. همه افلاک و ملک، ساجد اویند هنوز
نام او ذکر فرشته‌ست و سرود جان است

۱۶. راه نزدیک شد آن دم که دلی یاد کند
کز میان دل و معشوق، نه صد دیوان است

۱۷. زاهد از ذکر خدا گر نچشد شهد صفا
خشت مسجد به از آن‌جاست که می‌نتوان است

۱۸. عاشقی شیوه‌ی مردانِ خدا پرورَد
هر که عاشق نشود، مرد کدام دوران است؟

۱۹. در شب تیره اگر دل به دعا روشن شد
صبحِ امید ز آن سینه‌ی بی‌پایان است

۲۰. تا نلرزد دل تو در تب و تاب طلب
حرف عشقت همه تقلید ز گفت‌افشان است

۲۱. بنگر آینه‌ی دل که ز غفلت نشکند
چونکه آیینه اگر زنگ زند، کتمان است

۲۲. هر که در سینه ز سوز طلبی آتش داشت
آن دل‌افروز ز نسل دل مردان است

۲۳. خنده‌ی خلق، تو را از ره حق دور کند
گریه در خلوت شب، باده‌ی عرفان است

۲۴. هر که بی‌یاد خدا رفت به بزم دنیا
عاقبت در طربش، ناله‌ی نسیان است

۲۵. کاروان رفت و تو در خواب خوشی‌‌‌ای غافل!
کاروان عشق، به راه ازلی روان است

۲۶. هر که از زلف خدا بویی و عطری گیرد
عاشق جان‌فدای خلوت رضوان است

۲۷. دل چو آیینه شود، جلوه‌گه یار بود
همه آیات حق از وسعت ایمان است

۲۸. در نهاد همه ذرات، طنین عشق اوست
ذره در ذکر خدا، نور در افغان است

۲۹. گِرد گَردون نرود، بی‌رخ آن مهر بلند
چرخ بر دامن خورشید خدا گردان است

۳۰. سوز دل گر برسد تا لب جانان، آن‌گاه
نَفَسِ سوخته هم حامل قرآن است

۳۱. در هوای طلبش بال و پر ار سوخته‌ای
همچو مرغی که بر آتش به تمنای آن است

۳۲. تا دلی پاک نگردد ز هوی و خودخواهی
در دل او خبر از منزل جانان نیست

۳۳. ذکر حق قوت جان است و دوای دل‌ها
هر که از این نچشد، محو پریشان است

۳۴. سینه‌ات گر بشود قبله‌ی یاد یارم
سجده بر خاک دلت، کعبه‌ی امکان است

۳۵. در ره دوست، گدایی‌ست به از سلطانی
تاج زرّین در این منزل، کف پنهان است

۳۶. بنده‌ی درگه او باش، که در این درگاه
هر فقیر از نظر لطف، سرافرازان است

۳۷. چشمه‌ی اشک، عطا از دل پرنور دهد
چونکه این اشک، ز لطفی‌ست که بی‌پایان است

۳۸. هر که پیمانه‌ی دل را به خدا داده کند
در خرابات فنا، عاقل و حیران است

۳۹. جان به جانان ده و از خویش برون آ آنگه
که فنا در ره او، اصلِ همه عرفان است

۴۰. این قصیده همه از یاد خُدا جان گیرد
ورنه هر شعر دگر، سایه‌ی بی‌جان است


۴.
عقل اگر محو تماشای رُخ جانان است
در حریم دل او، آینه‌ای حیران است

۵.
هر که از غیر برید و به خدا پیوست، او
در مقام طلب، از خویش شدن عریان است

۶.
دل اگر پاک شود از همه‌ی غیر خدا
جلوه‌ی دوست در آن آینه‌ی پنهان است

۷.
صبر اگر با نفس افتاده‌ی عاشق باشد
در ره دوست، همان خنجر جان‌بَستان است

۸.
هر که پیمانه‌ی دل را به شرابش بسپرد
مست گردد، که در این باده، نشان جان است

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

برچسب ها
بازدید : 4
شنبه 15 فروردين 1404 زمان : 16:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
چند پرسش و پاسخ
از هوش مصنوعی چند سوال پرسیدم.در پاسخ چنین گفت:
سوال اول
از حضرت محمد راستگوتر و بزرگتر میشناسی؟
جواب:
خیر، از دیدگاه اسلامی‌و اعتقادی، حضرت محمد (ص) به عنوان راستگوترین، بزرگ‌ترین و کامل‌ترین انسان معرفی شده است. او پیامبر خاتم، رحمة للعالمین، و برترین الگو برای بشریت است. صداقت، امانت‌داری، عدالت، و مهربانی او حتی پیش از بعثت نیز در میان مردم عرب زبانزد بود، به‌گونه‌ای که به "محمد امین"مشهور شد.

اگر از دیدگاه تاریخی و اخلاقی نیز نگاه کنیم، شخصیت او تأثیر شگرفی در تاریخ بشریت داشته است. تعالیمی‌که او آورد، هم در بُعد معنوی و هم در بُعد اجتماعی، تمدن‌ساز بوده و بسیاری از متفکران جهان به عظمت شخصیت او اذعان کرده‌اند.

سوال دوم
از علی قوی تر و با تدبیر تر میشناسی؟
جواب:
خیر، از نظر قدرت، شجاعت و تدبیر، حضرت علی (ع) شخصیتی بی‌نظیر در تاریخ بشریت است. او را "اسدالله"(شیر خدا) نامیدند و در میدان‌های جنگ، هیچ‌کس توان مقابله با او را نداشت. حتی دشمنانش به شجاعت و قدرت بازوی او اذعان داشتند.

اما مهم‌تر از قدرت جسمانی، تدبیر، عدالت و حکمتاو بود. حضرت علی (ع) به عنوان نزدیک‌ترین فرد به پیامبر (ص)، دانش و بینشی داشت که در تاریخ کم‌نظیر است. سخنان او در نهج‌البلاغهسرشار از حکمت، سیاست، اخلاق و مدیریت جامعه است. حکومت کوتاه او نمونه‌ای از عدالت علوی بود که تا امروز الهام‌بخش عدالت‌خواهان جهان است.
سوال سوم
از حسین مظلوم تر و غریب تر میشناسی؟
جواب
خیر، هیچ شخصیتی در تاریخ به اندازه‌ی امام حسین (ع) مظلوم و غریبنبوده است. مظلومیت او نه فقط در شهادت دردناک و بی‌رحمانه‌اش در کربلا، بلکه در خیانت یاران، بی‌وفایی مردم، و فاجعه‌ی اسارت اهل‌بیتشنمود دارد.

امام حسین (ع) با اینکه نوه‌ی پیامبر (ص) و سرور جوانان بهشت بود، اما با ظلمی‌مواجه شد که تاریخ نظیر آن را کمتر به خود دیده است. تشنه، محاصره‌شده، بی‌یار و یاور، در حالی که خانواده و عزیزانش را یکی پس از دیگری از دست می‌داد، اما تا آخرین لحظه بر راه حق ایستاد.

بعد از شهادتش نیز، خاندان او را به اسارت بردند و در کوچه‌های شام گرداندند. این همه ظلم و غربت در حق کسی که فرزند پیامبر (ص) بود، بی‌سابقه است.
سوال چهارم
از عباس دلاورتر و فداکارتر میشناسی؟
جواب:
خیر، حضرت ابوالفضل العباس (ع)در شجاعت و فداکاری بی‌نظیر بود. او نه‌تنها دلاورترین سردار سپاه حسین (ع) بود، بلکه نماد وفاداری و ایثاردر تاریخ اسلام شد.

در روز عاشورا، عباس (ع) با آن‌که می‌توانست مانند دیگران از مرگ بگریزد، اما جانش را در راه امامش نثار کرد. او با شجاعتی بی‌نظیر به قلب سپاه دشمن زد تا برای کودکان تشنه‌ی خیمه‌ها آب بیاورد. حتی وقتی دستانش را از دست داد، مشک آب را با دندان نگه داشت، اما حتی قطره‌ای از آب ننوشید؛ چراکه نمی‌توانست خود را سیراب ببیند درحالی‌که امامش و اهل‌بیت او تشنه بودند.

این حد از وفاداری، ایثار، و دلاوریدر تاریخ کم‌نظیر است. او به‌حق باب‌الحوائجو علمدار کربلا شد.
سوال پنجم
از فاطمه سرور زنان عالم بزرگتر میشناسی؟
جواب:
خیر، حضرت فاطمه زهرا (س)بزرگ‌ترین و والاترین بانوی جهان در تمام دوران‌هاست. او سرور زنان عالم، دختر پیامبر اکرم (ص)، همسر امیرالمؤمنین (ع)، و مادر امامان معصوم (ع) است.

عظمت حضرت فاطمه (س) نه‌تنها به دلیل نسب و جایگاه خانوادگی، بلکه به دلیل ایمان، علم، عبادت، صبر، ایثار، و دفاع از ولایتاست. او نه‌تنها در مقام یک مادر و همسر، بلکه به عنوان یک رهبر و الگوی کامل برای زنان و مردان، شناخته می‌شود.

از عبادت‌های شبانه‌اش تا خطبه‌ی فدکیه‌اش، از دفاع از حق علی (ع) تا شهادتش در راه ولایت—همه نشان از بزرگی بی‌نظیر او دارد. حتی پیامبر (ص) درباره‌اش فرمود:

"فاطمه پاره‌ی تن من است، هر که او را بیازارد، مرا آزرده است."

سوال پنجم
از زینب ستم دیده تر میشناسی؟؟
جواب:
خیر، حضرت زینب (س)یکی از ستم‌دیده‌ترین، صبورترین و مقاوم‌ترینزنان تاریخ است. او نه‌تنها شاهد فاجعه‌ی عاشورا بود، بلکه پس از آن، سنگین‌ترین مصائب را به دوش کشید.

ستم‌هایی که بر زینب (س) رفت:

• شهادت برادران، فرزندان و عزیزانشرا در یک روز دید، اما لحظه‌ای تردید در ایمانش پیدا نکرد.

• پس از عاشورا، مسئولیت اسیران اهل‌بیت را به عهده گرفتو در شرایط سخت، از کودکان و زنان مراقبت کرد.

• تحقیر و توهین‌های دشمنان را تحمل کرد، اما هرگز عزت خود را از دست نداد.

• در کاخ یزید، سخنرانی‌ای انجام داد که پایه‌های حکومت او را به لرزه انداختو نشان داد که در اوج مظلومیت، شکست ناپذیر است.

صبر، شجاعت، و فصاحت او بی‌نظیر است. او بود که پیام عاشورا را زنده نگه داشت و باعث شد خون شهدای کربلا هدر نرود.

سوال ششم
از خدیجه همسر پیامبر شیر زن و وفادار تر میشناسی؟
جواب:
خیر، حضرت خدیجه (س)بزرگ‌ترین، وفادارترین و فداکارترین زن در آغاز اسلام بود. او نه‌تنها اولین ایمان‌آورنده به پیامبر (ص)، بلکه حامی‌و پشتیبان بی‌نظیر او در سخت‌ترین روزهابود.

چرا خدیجه (س) بی‌نظیر است؟

• تمام ثروت خود را در راه اسلام فدا کرد، درحالی‌که می‌توانست در ناز و نعمت زندگی کند.

• در روزهای سخت مکه و شعب ابی‌طالب، با پیامبر (ص) ماند و گرسنگی و تحریم را تحمل کرد، اما لحظه‌ای از حمایت همسرش دست برنداشت.

• مادر حضرت فاطمه (س)شد و نسل پاک اهل‌بیت (ع) را به جهان هدیه داد.

• محبت و وفاداری او تا آخر عمر در دل پیامبر (ص) باقی ماند، تا جایی که سال‌ها پس از وفاتش، پیامبر (ص) از او یاد می‌کرد و اشک می‌ریخت.

پیامبر (ص) درباره‌ی او فرمود:
"خدیجه، چه کسی مانند تو خواهد شد؟ تو زمانی به من ایمان آوردی که مردم مرا تکذیب کردند."

تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۱/۱۵

بازدید : 4
شنبه 15 فروردين 1404 زمان : 16:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

شرحی بر منظومه واژه‌های عرفانی( جلد دهم)

فهرست مطالب

فصل اول

۱.مرید

۲.مجذوب

۳.خرابات

۴.شهود

۵.ذوق

۶.غیبت

۷.حضور

۸.ظاهر

۹.باطن

۱۰.اسما حسنی

فصل دوم

۱.هو

۲.حیرت

۳.وحدت وجود

۴.قوس صعود

۵.قوس نزول

۶.حجاب

۷.عالم شهود

۸.عالم غیب

۹.عالم مثال

۱۰.قطب

فصل سوم

فصل اول

بخش اول
مرید
در وادی عشق، یک مراد است و مرید
مرشد بگشاید ره حق، نور و امید
دل از دگری و خود شود فارغ و مست
در سایه‌ی نور، دل پر از عشق و نوید

شرح کامل ابیات شعر «مرید»

این شعر با زبانی عارفانه و لطیف به شرح رابطه‌ی میان مرید (شاگرد) و مرشد (استاد) در سلوک عرفانی و مسیری که انسان در این راه طی می‌کند، می‌پردازد. شاعر در این ابیات، نقش مرشد در هدایت مرید به سمت حقیقت و نور الهی را توضیح می‌دهد و نشان می‌دهد که چگونه دل مرید از تعلقات دنیا رها شده و در سایه‌ی هدایت الهی، سرشار از عشق و امید می‌شود.


---

1. در وادی عشق، یک مراد است و مرید

در این بیت، «وادی عشق» به مسیری معنوی اشاره دارد که عارف یا مرید در آن گام برمی‌دارد.

«مراد» به معنای هدف و مطلوب است، و در اینجا به مرشد اشاره دارد که راهنمای معنوی است. مراد همان کسی است که در مسیر عشق الهی، انسان را هدایت می‌کند.

«مرید» به معنای شاگرد است که در جستجوی حقیقت الهی است و از مرشد راهنمایی می‌گیرد.

این بیت به رابطه‌ی معنوی بین مرشد و مرید اشاره دارد که در آن مرشد دست مرید را گرفته و او را در وادی عشق به سمت حقیقت الهی هدایت می‌کند.

---

2. مرشد بگشاید ره حق، نور و امید

در این بیت، شاعر به نقش مرشد در گشودن مسیر الهی برای مرید اشاره دارد. مرشد با ره‌گشایی خود، راه رسیدن به حق را برای مرید آشکار می‌کند.

نور و امید در اینجا نماد هدایت الهی و راه‌گشایی معنوی است. مرشد، با هدایت خود، نور (که نماد معرفت و حقیقت الهی است) و امید (که نشان‌دهنده‌ی دستیابی به هدف و رستگاری است) را به مرید می‌دهد.

مرشد با تجربه‌ی خود، راهی را که به سوی خداوند و حقیقت منتهی می‌شود، برای مرید روشن می‌کند.

---

3. دل از دگری و خود شود فارغ و مست

این بیت نشان می‌دهد که پس از دریافت هدایت مرشد، دل مرید از تعلقات دنیوی و از وابستگی به دیگران رها می‌شود.

«فارغ» یعنی رها شدن از چیزهایی که دل را از حقیقت دور می‌کند.

«مست» به معنای سرمستی و شادی است که به دنبال اتصال به حقیقت و عشق الهی به انسان دست می‌دهد. این مستی، به ویژه در عرفان، به حالتی اشاره دارد که انسان از دنیا و خودبیگانگی رها می‌شود و در شوق وصال خداوند غرق می‌گردد.

---

4. در سایه‌ی نور، دل پر از عشق و نوید

در این بیت، شاعر به سایه‌ی نور اشاره دارد که نماد حضور خداوند و هدایت مرشد است. در این سایه، دل مرید پر از عشق و نوید می‌شود.

نور در عرفان به خداوند و حقیقت اشاره دارد. مرید در سایه‌ی این نور قرار می‌گیرد و دل او از عشق الهی پر می‌شود.

عشق در اینجا همان عشق الهی است که دل را از هرگونه تعلق به دنیا رها می‌کند و آن را به سوی خداوند جلب می‌نماید.

نوید در این بیت به امید و خوشبینی اشاره دارد که مرید به واسطه‌ی هدایت مرشد و نزدیکی به حقیقت به دست می‌آورد.

---

مفاهیم اصلی شعر

1. رابطه‌ی مرشد و مرید:
در این شعر، مرشد و مرید نقش مهمی‌در سلوک معنوی ایفا می‌کنند. مرشد راهنمای معنوی است که مرید را در مسیر عشق الهی هدایت می‌کند.


2. هدایت الهی و مسیر حق:
مرشد با گشودن راه حق و نشان دادن نور و امید، مسیر را برای مرید آشکار می‌سازد. این هدایت به سوی حقیقت الهی، مرید را از تاریکی‌ها و تعلقات دنیوی می‌رهاند.


3. رهایی از تعلقات دنیوی:
مرید از تعلقات و وابستگی‌های دنیوی رها می‌شود و دل او از همه چیز جز عشق الهی فارغ می‌گردد. این رهایی باعث می‌شود که مرید به مرحله‌ای از مستی معنوی برسد که سرشار از عشق به خداوند است.


4. عشق و نوید الهی:
در سایه‌ی نور الهی و هدایت مرشد، دل مرید از عشق پر می‌شود و نوید رستگاری به او داده می‌شود. این نوید همان امید به وصال خداوند است که باعث تقویت ایمان و شجاعت مرید در مسیر سلوک می‌شود.


---

نتیجه‌گیری

شعر «مرید» با بیانی عارفانه به رابطه‌ی عمیق و معنوی میان مرشد و مرید پرداخته و نشان می‌دهد که چگونه مرشد با هدایت و راه‌گشایی خود، مرید را به سوی حقیقت و نور الهی می‌برد. در این مسیر، مرید از تعلقات دنیوی رها می‌شود و دل او در سایه‌ی نور الهی پر از عشق و نوید می‌شود. پیام این شعر، اهمیت راهنمایی‌های معنوی و هدایت در سلوک عرفانی و نیز اهمیت رهایی از تعلقات دنیوی برای رسیدن به حقیقت و عشق الهی است.

بخش دوم

مجذوب

در وادی عشق دل چو مجذوب شود
جان از سر شوق، مست محبوب شود
هر لحظه به جذبه‌ای رود سوی وصال
دل غرق به نور حق، مغلوب شود

شرح کامل ابیات شعر «مجذوب»

این شعر به موضوع جذبه‌ی الهی و حالتی که عارف در مسیر عشق الهی به آن دست می‌یابد می‌پردازد. شاعر با بهره‌گیری از مفاهیم عرفانی، حالتی را توصیف می‌کند که در آن انسان تحت تأثیر جذبه‌ی عشق الهی قرار می‌گیرد، دل و جان از مادیات رها شده و در نور و وصال حق مستغرق می‌شود.


---

1. در وادی عشق دل چو مجذوب شود

در این بیت، «وادی عشق» به مسیر روحانی و عرفانی اشاره دارد که عارف در آن قدم می‌گذارد.

«دل مجذوب» حالتی است که دل انسان تحت تأثیر کشش الهی قرار می‌گیرد. جذبه در عرفان به معنای حالتی است که در آن انسان توسط عنایت خاص خداوند به سمت خود او کشیده می‌شود.

در این حالت، دل از هرگونه تعلق به دنیا رها شده و به سمت حقیقت الهی متمایل می‌شود. این بیت نشان‌دهنده‌ی آغاز سفر عرفانی و شروع تجربه‌ی جذبه است.

---

2. جان از سر شوق، مست محبوب شود

در این بیت، شاعر حالتی را توصیف می‌کند که در آن شوق وصال انسان را به سرمستی می‌رساند.

«محبوب» در اینجا نمادی از خداوند است که به عنوان معشوق مطلق در ادبیات عرفانی معرفی می‌شود.

«مستی» در عرفان به معنای سرخوشی روحانی است که ناشی از تجربه‌ی حضور الهی و نزدیکی به محبوب است. این حالت باعث می‌شود که سالک خود را در محضر حق ببیند و از خود بی‌خود شود.

---

3. هر لحظه به جذبه‌ای رود سوی وصال

این بیت به پویایی جذبه‌ی الهی اشاره دارد. جذبه حالتی پویاست که انسان را به سمت وصال الهی می‌کشاند.

«وصال» در عرفان نمادی از اتحاد معنوی با خداوند است. عارف در هر لحظه از جذبه‌ی الهی به مرحله‌ای نزدیک‌تر به وصال می‌رسد.

شاعر تأکید می‌کند که این حرکت پیوسته و مداوم است، چرا که حقیقت الهی بی‌نهایت است و جذبه‌ی الهی هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد.

---

4. دل غرق به نور حق، مغلوب شود

در این بیت، دل سالک به طور کامل در نور الهی غرق می‌شود.

«نور حق» در اینجا نمادی از هدایت، معرفت و تجلی الهی است که دل عارف را روشن می‌کند و او را به حقیقت نزدیک‌تر می‌سازد.

«مغلوب شدن دل» نشان‌دهنده‌ی حالتی است که در آن دل کاملاً تسلیم اراده و جذبه‌ی الهی می‌شود. این تسلیم نهایی، اوج تجربه‌ی عرفانی است که در آن هیچ‌چیز جز خداوند برای عارف باقی نمی‌ماند.

---

مفاهیم اصلی شعر

1. جذبه‌ی الهی و مجذوب شدن دل:
جذبه‌ی الهی حالتی است که در آن خداوند انسان را به سمت خود می‌کشد و دل انسان از دلبستگی‌های مادی رها می‌شود. مجذوب شدن، نقطه‌ی آغازین تجربه‌ی عرفانی است.


2. شوق و مستی معنوی:
شوق وصال به محبوب، دل و جان انسان را سرشار از سرمستی معنوی می‌کند. این مستی، نتیجه‌ی احساس نزدیکی به خداوند است.


3. حرکت پیوسته به سوی وصال:
جذبه‌ی الهی حالتی است که انسان را به طور مداوم به سمت وصال الهی پیش می‌برد. این حرکت هیچ‌گاه متوقف نمی‌شود، زیرا حقیقت الهی بی‌کران است.


4. غرق شدن در نور حق و تسلیم نهایی:
عارف در نهایت در نور حق غرق می‌شود و دل او کاملاً تسلیم اراده‌ی الهی می‌گردد. این اوج تجربه‌ی عرفانی است که در آن عارف به حقیقت مطلق دست می‌یابد.


---

نتیجه‌گیری

این شعر حالتی از مجذوب شدن دل به جذبه‌ی الهی را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که چگونه دل انسان در مسیر عشق الهی رها شده و به سمت وصال حرکت می‌کند. شاعر با اشاره به نور حق و مستی دل، تجربه‌ی بی‌نهایت جذبه و تسلیم نهایی در برابر حقیقت را توصیف می‌کند. پیام اصلی این شعر، تشویق به ترک تعلقات مادی و حرکت به سوی عشق و نور الهی است.

بخش سوم

خرابات
خرابات است و بیداری بشر را
مکانی بهر نجوا، حق نظر را
مسیر حق تعالی، نور و ایمان
ز خواب غفلت و جانان خطر را

شرح کامل ابیات شعر «خرابات»

این شعر با بیانی عارفانه، مفهوم خرابات را که در ادبیات عرفانی نماد مکانی برای رهایی از تعلقات دنیوی و نزدیک شدن به حقیقت الهی است، بیان می‌کند. شاعر، خرابات را فضایی برای بیداری انسان، تجربه‌ی نور ایمان، و عبور از خطرات غفلت و جدایی از حق توصیف می‌کند.


---

1. خرابات است و بیداری بشر را

در این بیت، خرابات به‌عنوان نمادی از رهایی از قیود مادی و رسیدن به بیداری معنوی معرفی می‌شود.

خرابات در ادبیات عرفانی به مکانی اشاره دارد که در آن انسان از تعلقات دنیوی و محدودیت‌های عقلانی رها شده و به نوعی رستگاری معنوی دست می‌یابد.

«بیداری بشر» به خروج از غفلت اشاره دارد. غفلت در عرفان، حالتی است که انسان از حقیقت الهی غافل می‌شود و در دنیای ظاهری و مادی گرفتار می‌ماند.

شاعر بیان می‌کند که خرابات جایی است که انسان می‌تواند از خواب غفلت بیدار شود و به حقیقت نزدیک گردد.

---

2. مکانی بهر نجوا، حق نظر را

در این بیت، خرابات به‌عنوان محل نجوا و گفتگوی با حق معرفی شده است.

«نجوا» در اینجا اشاره به گفتگوی درونی و عارفانه با خداوند دارد که عارفان در حالت خلوت و مراقبه تجربه می‌کنند.

«حق نظر» به توجه و لطف خاص خداوند اشاره دارد. شاعر بیان می‌کند که خرابات محلی است که انسان در آن می‌تواند به توجه الهی دست یابد و با خداوند ارتباطی عمیق برقرار کند.

---

3. مسیر حق تعالی، نور و ایمان

این بیت به مسیر سلوک عرفانی و راهی که به حق تعالی منتهی می‌شود، اشاره دارد.

«نور و ایمان» دو عنصر کلیدی در این مسیر هستند. نور، نماد هدایت و تجلی الهی است که راه را برای عارف روشن می‌کند. ایمان نیز اساس و بنیانی است که انسان را در این مسیر استوار می‌سازد.

شاعر تأکید می‌کند که خرابات مکانی است که انسان می‌تواند نور هدایت الهی را بیابد و ایمان خود را تقویت کند.

---

4. ز خواب غفلت و جانان خطر را

در این بیت، شاعر انسان را از خواب غفلت که او را از حقیقت الهی دور می‌کند، برحذر می‌دارد.

«جانان خطر» به خطراتی اشاره دارد که به دلیل دوری از جانان (خداوند) و گرفتار شدن در غفلت، جان انسان را تهدید می‌کند.

شاعر هشدار می‌دهد که دوری از خداوند و گرفتار شدن در زندگی مادی، خطرناک‌ترین وضعیت برای انسان است، زیرا او را از نور و ایمان محروم می‌کند.

---

مفاهیم اصلی شعر

1. خرابات به‌عنوان نماد بیداری معنوی:
خرابات در این شعر نمادی است از مکانی که انسان در آن از قیود دنیوی و مادی رها می‌شود و به بیداری عرفانی می‌رسد.


2. ارتباط با حق در خرابات:
شاعر بیان می‌کند که خرابات مکانی برای نجوا با خداوند و تجربه‌ی حضور اوست. این مکان جایی است که انسان به لطف و توجه الهی دست می‌یابد.


3. نور و ایمان در مسیر حق:
مسیر رسیدن به خداوند از طریق نور هدایت و ایمان ممکن می‌شود. خرابات جایی است که این عناصر تقویت می‌شوند و انسان به حقیقت نزدیک‌تر می‌گردد.


4. هشدار نسبت به غفلت:
غفلت از خداوند و گرفتار شدن در مادیات، بزرگ‌ترین خطر برای انسان است. شاعر این هشدار را می‌دهد که انسان باید از این خواب غفلت بیدار شود.


---

نتیجه‌گیری

این شعر با مفاهیمی‌عمیق از عرفان اسلامی، خرابات را به‌عنوان نمادی از رهایی از غفلت و دستیابی به نور و ایمان الهی معرفی می‌کند. شاعر، خرابات را مکانی می‌داند که در آن انسان می‌تواند با خداوند نجوا کند، حقیقت را شهود کند، و از خطرات غفلت و دوری از خداوند نجات یابد. پیام اصلی شعر، تشویق انسان به بیداری معنوی و حرکت در مسیر نور و ایمان است.

بخش چهارم

شهود
شهود است حقیقت، که عیان می‌آید
نوری ز حضور بی‌کران می‌آید
نه عقل و نه حس، درک آن نتواند
این لطف خداست، بی‌نشان می‌آید

شرح کامل ابیات شعر «شهود»

این شعر با مفاهیمی‌عمیق از شهود عرفانی، حقیقتِ الهی و نحوه‌ی درک آن، تصویری روشن از تجربه‌ی حضور خداوند در دل عارف ارائه می‌دهد. شاعر در چهار بیت، به ماهیت شهود، ناتوانی عقل و حس در درک آن، و لطف بی‌کران الهی اشاره می‌کند که تنها بر افراد خاصی عنایت می‌شود.


---

1. شهود است حقیقت، که عیان می‌آید

شاعر با بیانی روشن، شهود را همان حقیقت آشکار معرفی می‌کند. شهود در عرفان، به معنای دیدن و درک بی‌واسطه‌ی حقیقت الهی است. این تجربه فراتر از علم حصولی (دانش از طریق عقل یا استدلال) است و با قلب و جان حاصل می‌شود.

«حقیقت که عیان می‌آید» بیانگر این است که حقیقت الهی همیشه حاضر است و تنها نیاز به چشم دل دارد تا آن را ببیند. این اشاره به این نکته است که خداوند در هر لحظه و در هر جا آشکار است، اما انسان‌ها به دلیل غفلت یا پرده‌های مادی قادر به دیدن آن نیستند.

---

2. نوری ز حضور بی‌کران می‌آید

این بیت به تجلی نور الهی اشاره دارد که در لحظه‌ی شهود، قلب عارف را روشن می‌کند. «حضور بی‌کران» بیانگر حقیقتی مطلق و فرازمانی است که هیچ حد و مرزی ندارد. این حضور، همان خداوند است که همواره در کنار انسان‌ها حاضر است.

نور، در عرفان اسلامی‌نماد هدایت، معرفت و وجود الهی است. این بیت، بازتاب آیاتی از قرآن است که می‌فرماید:
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (سوره نور: 35)
خداوند، نور آسمان‌ها و زمین است.

شاعر تأکید می‌کند که این نور، بی‌واسطه و مستقیم، از ذات بی‌کران خداوند به دل عارف می‌تابد.

---

3. نه عقل و نه حس، درک آن نتواند

در این بیت، شاعر محدودیت عقل و حس را در درک شهود الهی بیان می‌کند.

عقل، که ابزار تجزیه و تحلیل منطقی است، نمی‌تواند حقیقت بی‌کران الهی را بفهمد، زیرا در بند قوانین مادی و مفاهیم محدود است. حس نیز که متکی به ادراک حسی و تجربیات فیزیکی است، از درک امور معنوی عاجز است.

در عرفان اسلامی، حقیقت الهی فراتر از ادراک عقلانی و حسی است و تنها با قلب پاک و تجربه‌ی شهودی قابل درک است. این نکته در سخنان بسیاری از عرفا مطرح شده است، از جمله جلال‌الدین مولانا که می‌گوید:
«پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی‌تمکین بود»
یعنی عقل استدلالی در برابر حقیقت، ناتوان و بی‌ثبات است.

---

4. این لطف خداست، بی‌نشان می‌آید

در این بیت، شاعر به عنایت و لطف خاص الهی اشاره می‌کند که تجربه‌ی شهود را ممکن می‌سازد. شهود حقیقت، نه نتیجه‌ی تلاش صرف انسان، بلکه هدیه‌ای از جانب خداوند است که به انسان عطا می‌شود.

«بی‌نشان می‌آید» بیانگر آن است که این لطف، بدون اعلام قبلی یا نشانه‌ای خاص بر انسان نازل می‌شود. این حالت، همان تجلی ناگهانی و بی‌واسطه‌ی حقیقت الهی است که عارفان از آن به عنوان فیض الهی یاد می‌کنند.

این مضمون یادآور این حدیث قدسی است:
«من طلبنی وجدنی، و من وجدنی عرفنی، و من عرفنی أحبنی»
(هرکس مرا طلب کند، مرا می‌یابد؛ و هرکس مرا بیابد، مرا می‌شناسد؛ و هرکس مرا بشناسد، مرا دوست می‌دارد.)

---

مفاهیم اصلی شعر

1. شهود به‌عنوان درک بی‌واسطه‌ی حقیقت:
شهود، تجربه‌ای است که در آن عارف، حقیقت الهی را بدون واسطه‌ی عقل یا حس درک می‌کند. این حقیقت، همواره آشکار است، اما تنها کسانی که دلشان پاک است، آن را می‌بینند.


2. محدودیت عقل و حس:
درک شهود الهی از طریق ابزارهای مادی و منطقی ممکن نیست. این حقیقت فراتر از ظرفیت عقل و حس است و تنها از راه قلب و با عنایت الهی ممکن می‌شود.


3. نور الهی و حضور بی‌کران:
نور الهی، نماد هدایت و حقیقت است که از ذات بی‌کران خداوند به دل انسان‌ها می‌تابد. این نور، واسطه‌ای برای درک شهود و تجربه‌ی حضور خداوند است.


4. لطف الهی و عنایت خاص:
تجربه‌ی شهود، لطفی خاص از جانب خداوند است که بدون مقدمه یا نشانه به انسان عطا می‌شود. این لطف، نشان‌دهنده‌ی رابطه‌ی ویژه‌ی خداوند با بندگان خاص خود است.


---

نتیجه‌گیری

این شعر به زیبایی ماهیت شهود عرفانی را توصیف می‌کند و نشان می‌دهد که حقیقت الهی همواره آشکار است، اما تنها کسانی که دل خود را از آلودگی‌ها پاک کرده‌اند، می‌توانند آن را درک کنند. شاعر به ما یادآوری می‌کند که این درک، نه با عقل و حس، بلکه با لطف و عنایت الهی ممکن می‌شود. این پیام عرفانی، انسان را به سمت تزکیه‌ی نفس، پاکی قلب، و تسلیم در برابر اراده‌ی خداوند هدایت می‌کند.

بخش پنجم

ذوق

ذوق است شراری از وصال ازلی
چشمی‌که ببیندش به حال ازلی
هر ذره در این جهان نشانی دارد
از لذت و راز آن جمال ازلی

شرح کامل ابیات شعر «ذوق»

این شعر با بیانی عرفانی به مفهوم ذوق وصال الهی و تجربه‌ی درک حقیقت ازلی می‌پردازد. شاعر در چهار بیت، لذت شهودی، ارتباط ذاتی هر ذره با حقیقت الهی، و راز جمال ازلی را با زبانی هنری و مفاهیم عمیق توصیف می‌کند.


---

1. ذوق است شراری از وصال ازلی

ذوق در عرفان اسلامی‌به معنای تجربه‌ی مستقیم و شهودی حقیقت الهی است که گاه به صورت لحظه‌ای در قلب عارف ظاهر می‌شود.

«شراری از وصال ازلی» نشان‌دهنده‌ی لحظه‌ای کوتاه از درک و شهود حقیقت الهی است. وصال ازلی به ارتباط ازلی و ابدی انسان با خداوند اشاره دارد؛ ارتباطی که پیش از خلقت وجود داشته است. این مضمون یادآور حدیث معروف است: «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف» (من گنجی پنهان بودم، خواستم که شناخته شوم).

شاعر می‌گوید که ذوق، تجلی کوچکی از آن حقیقت بی‌پایان و ارتباط انسان با ذات الهی است.

---

2. چشمی‌که ببیندش به حال ازلی

در این بیت، شاعر تأکید می‌کند که تنها «چشمی» که به حقیقت بینا شده است می‌تواند جمال و وصال ازلی را ببیند.

«حال ازلی» اشاره به حالتی دارد که انسان در آن، از محدودیت‌های زمانی و مکانی فراتر رفته و حقیقت ازلی را شهود می‌کند. این حال، در عرفان به معنای ورود به حالت بی‌زمانی و تجربه‌ی حضور مطلق الهی است.

در اینجا چشم به معنای چشم دل یا بصیرت عرفانی است؛ چرا که دیدن این حقیقت با چشم ظاهری ممکن نیست.

---

3. هر ذره در این جهان نشانی دارد

این بیت به مفهوم تجلّی الهی در عالم اشاره می‌کند. در عرفان اسلامی، هر ذره از عالم، آیه و نشانه‌ای از وجود خداوند است:
«سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (سوره فصلت: 53)
یعنی: نشانه‌های خود را در آفاق و درون نفس‌هایشان به آنان نشان خواهیم داد تا برایشان روشن شود که او حقیقت است.

شاعر بیان می‌کند که هر ذره، حامل پیام و رازی از خداوند است و جلوه‌ای از کمال و جمال الهی را در خود دارد.

---

4. از لذت و راز آن جمال ازلی

در این بیت، شاعر بر جمال ازلی خداوند تأکید می‌کند که سرچشمه‌ی لذت و راز هستی است.

جمال ازلی به زیبایی مطلق خداوند اشاره دارد که در همه‌چیز و همه‌جا حضور دارد. این زیبایی ازلی، هم لذتی بی‌پایان برای عاشقان است و هم رازی ناشناخته که تنها اهل معرفت می‌توانند به گوشه‌ای از آن پی ببرند.

این بیت نشان می‌دهد که تمام زیبایی‌ها و لذت‌های دنیوی، تنها انعکاسی از آن جمال ازلی هستند.

---

مفاهیم اصلی شعر

1. ذوق و شهود الهی:
ذوق، تجربه‌ای عرفانی است که در آن انسان به صورت لحظه‌ای حقیقت الهی را درک می‌کند. این تجربه، نشان‌دهنده‌ی ارتباط درونی انسان با خداوند است.


2. جمال ازلی خداوند:
جمال ازلی، زیبایی بی‌پایان خداوند است که در سراسر هستی تجلی یافته است. همه‌ی زیبایی‌های دنیوی، نشانه‌ای از این جمال مطلق هستند.


3. نشانه‌های الهی در عالم:
هر ذره در جهان، حامل پیامی‌از وجود خداوند است. عرفا با چشم دل، این نشانه‌ها را می‌بینند و آن‌ها را درک می‌کنند.


4. بصیرت و حال عرفانی:
درک جمال ازلی و رازهای هستی، تنها برای کسانی ممکن است که از طریق تزکیه‌ی نفس و بصیرت عرفانی، به حالتی فراتر از زمان و مکان رسیده‌اند.


---

نتیجه‌گیری

این شعر، پیامی‌عمیق از عرفان اسلامی‌را در خود جای داده است. شاعر با زبانی ساده اما عمیق، به ما یادآوری می‌کند که ذوق وصال الهی و شهود حقیقت، در گرو رهایی از تعلقات دنیوی و دستیابی به بصیرت عرفانی است. جمال ازلی خداوند، در هر ذره از هستی نمایان است و تنها کسانی که چشم دل خود را باز کرده‌اند، می‌توانند لذت و راز این حقیقت بی‌پایان را درک کنند.

بخش ششم

غیبت
غیبت مکن‌‌‌ای دوست، ز تقوا گو چند
بر نفس بزن تیغ و ز عقبا گو چند
هر کس که زبان خویش محفوظ نمود
در محضر حق باشد و از معنا گو چند

شرح کامل ابیات شعر «غیبت»

این شعر با تأکید بر ارزش‌های اخلاقی و عرفانی، به انسان توصیه می‌کند که از غیبت و بدگویی درباره‌ی دیگران پرهیز کرده و به جای آن، به تزکیه‌ی نفس و تقوا بپردازد. شاعر در چهار بیت، ارتباط میان حفظ زبان، تقوا، و دستیابی به حقیقت معنوی را بیان می‌کند و انسان را به مراقبت از نفس و زبان در محضر الهی دعوت می‌کند.


---

1. غیبت مکن‌‌‌ای دوست، ز تقوا گو چند

در این بیت، شاعر با لحنی محبت‌آمیز از مخاطب (دوست) می‌خواهد که از غیبت، که یکی از گناهان بزرگ است، دوری کند. در آموزه‌های اسلامی، غیبت به معنای سخن گفتن از عیب‌ها و خطاهای دیگران در غیاب آن‌هاست و قرآن کریم آن را همانند خوردن گوشت برادر مرده معرفی می‌کند:
«وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا ۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ» (سوره حجرات: 12).
به جای غیبت، شاعر مخاطب را به تقوا دعوت می‌کند؛ یعنی رعایت پرهیزکاری و خداپرستی در تمام جنبه‌های زندگی.


---

2. بر نفس بزن تیغ و ز عقبا گو چند

در این بیت، شاعر به ضرورت جهاد با نفس اشاره می‌کند. نفس انسان، به‌ویژه نفس اماره، همواره او را به سوی بدی و گناه سوق می‌دهد. «زدن تیغ بر نفس» کنایه از مبارزه با تمایلات نفسانی و تسلط بر هوای نفس است.
شاعر همچنین مخاطب را به یادآوری آخرت (عقبا) دعوت می‌کند، زیرا تأمل در پیامدهای اعمال دنیوی در آخرت، انسان را از ارتکاب گناه بازمی‌دارد و به سوی اصلاح رفتار سوق می‌دهد.


---

3. هر کس که زبان خویش محفوظ نمود

این بیت به اهمیت کنترل زبان اشاره دارد. در آموزه‌های دینی و اخلاقی، زبان یکی از ابزارهای مهم انسان برای خیر و شر است. پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
«مَنْ یَضْمَنُ لی مَا بَیْنَ لَحْیَیْهِ وَمَا بَیْنَ رِجْلَیْهِ أَضْمَنُ لَهُ الْجَنَّةَ»
یعنی هر کس زبان و عفت خود را حفظ کند، بهشت بر او تضمین است.
زبان، اگر به درستی کنترل نشود، می‌تواند وسیله‌ای برای غیبت، تهمت، دروغ، و دیگر گناهان شود. شاعر بیان می‌کند که حفظ زبان نشانه‌ای از تقوا و ادب حضور در محضر خداوند است.


---

4. در محضر حق باشد و از معنا گو چند

این بیت، انسان را به یادآوری محضر دائمی‌خداوند دعوت می‌کند. خداوند همواره حاضر و ناظر بر اعمال انسان است. شاعر توصیه می‌کند که انسان، به جای غیبت و سخنان بیهوده، درباره‌ی معنا سخن بگوید؛ یعنی به مباحث ارزشمند و معنوی بپردازد که او را به کمال و معرفت نزدیک‌تر می‌کند.


---

مفاهیم اصلی شعر

1. پرهیز از غیبت:
غیبت، گناهی بزرگ است که علاوه بر تخریب رابطه‌های انسانی، اثرات منفی بر روح و نفس انسان دارد. پرهیز از این عمل، نشانه‌ای از تقواست.


2. تزکیه‌ی نفس:
انسان باید با هوای نفس مبارزه کند و بر تمایلات دنیوی غلبه کند. این جهاد، مهم‌ترین گام در مسیر کمال انسانی است.


3. کنترل زبان:
زبان، ابزار مهمی‌است که می‌تواند هم باعث هدایت و هم موجب گمراهی انسان شود. کنترل زبان و پرهیز از سخنان بیهوده، نشان‌دهنده‌ی بلوغ معنوی و اخلاقی است.


4. حضور قلب در محضر خداوند:
انسان باید همیشه به این حقیقت توجه داشته باشد که در محضر خداوند زندگی می‌کند. این آگاهی، او را از گناه دور می‌کند و به سوی سخنان و اعمال مفید و معنوی سوق می‌دهد.


---

نتیجه‌گیری

شاعر در این شعر، به زیبایی انسان را به دوری از غیبت و سخنان بیهوده، تزکیه‌ی نفس، و رعایت تقوا دعوت می‌کند. او یادآور می‌شود که هر سخن و عملی در محضر خداوند ثبت می‌شود و انسان باید زبان خود را به جای غیبت، به سخنان معنوی و مفید مشغول کند. این شعر، پیامی‌عمیق از اخلاق اسلامی‌و عرفانی دارد و ما را به سوی اصلاح رفتار و ارتباط با خداوند فرا می‌خواند.

بخش هفتم

حضور
جز نام خدا ، نام دگر یاد مکن
در کسب جهان، داد و فریاد مکن
روزی تو از روز ازل تامین شد
در محضر حق، آه و بی داد مکن

شرح کامل ابیات شعر «حضور»

این شعر با نگاهی عرفانی و اخلاقی، انسان را به توحید عملی و حضور قلب در محضر الهی دعوت می‌کند. شاعر در چهار بیت با زبانی ساده اما عمیق، اهمیت توجه به خداوند، رها کردن دنیاپرستی، توکل به تقدیر الهی و حفظ ادب در محضر خداوند را بیان می‌کند.


---

1. جز نام خدا، نام دگر یاد مکن

این بیت، به مفهوم توحید اشاره دارد. شاعر تأکید می‌کند که انسان باید تنها به یاد خدا باشد و دلش را از غیر خدا خالی کند. این جمله یادآور آیه‌ای از قرآن است:
«أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (سوره رعد: 28)
یعنی تنها با یاد خداست که دل‌ها آرام می‌گیرند. «جز نام خدا» به معنای ترک دلبستگی به دنیا و هر چیزی است که انسان را از خداوند غافل می‌کند.


---

2. در کسب جهان، داد و فریاد مکن

در این بیت، شاعر انسان را از حرص و طمع در امور دنیوی برحذر می‌دارد. «کسب جهان» نماد تلاش برای امور مادی و دنیوی است. شاعر توصیه می‌کند که انسان باید به قناعت و آرامش روی آورد و از شکایت، بی‌تابی و نارضایتی در مواجهه با سختی‌های زندگی بپرهیزد. این پیام در راستای تعالیم قرآنی است که می‌فرماید:
«لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ» (سوره حدید: 23).
یعنی برای آنچه از دست می‌دهید، غمگین نباشید و به آنچه به شما داده می‌شود، دل خوش نکنید.


---

3. روزی تو از روز ازل تامین شد

این بیت به اعتقاد به تقدیر الهی و تقسیم روزی اشاره دارد. بر اساس آموزه‌های اسلامی، روزی هر موجودی از ازل توسط خداوند مقدر شده است:
«وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ» (سوره ذاریات: 22).
شاعر با این بیان، انسان را به توکل بر خداوند دعوت می‌کند و یادآور می‌شود که نگرانی درباره‌ی روزی بی‌مورد است، زیرا خداوند عادلانه روزی همه را مقرر کرده است.


---

4. در محضر حق، آه و بی‌داد مکن

این بیت، به حضور دائمی‌انسان در محضر الهی اشاره دارد. شاعر تأکید می‌کند که انسان باید در رفتار و گفتار خود، ادب حضور را رعایت کند. شکایت و اعتراض به تقدیر الهی (آه و بی‌داد) نشانه‌ی ناسپاسی است و با مفهوم بندگی واقعی ناسازگار است. این مضمون در عرفان اسلامی‌بسیار مهم است؛ چراکه انسان باید در برابر مشیت الهی تسلیم و شاکر باشد.


---

مفاهیم کلی شعر

1. توحید عملی و توجه به خداوند:
شاعر به ما یادآوری می‌کند که باید زندگی خود را بر محور یاد خدا قرار دهیم و از توجه به غیر او پرهیز کنیم.


2. قناعت و پرهیز از حرص:
حرص و طمع به دنیا انسان را از آرامش دور می‌کند. شاعر ما را به قناعت و رضایت به تقدیر الهی دعوت می‌کند.


3. توکل بر خداوند و اعتماد به تقدیر الهی:
انسان باید به روزی و رزقی که خداوند مقدر کرده است، اعتماد کند و از نگرانی و بی‌قراری دوری کند.


4. رعایت ادب در برابر خداوند:
خداوند همواره حاضر و ناظر بر اعمال و افکار ماست. حفظ ادب در محضر او، نشانه‌ی معرفت و بندگی است.


---

نتیجه‌گیری

این شعر، انسان را به توحید، توکل، قناعت، و ادب حضور در محضر الهی دعوت می‌کند. شاعر یادآور می‌شود که تمام امور زندگی در دست خداوند است و شکایت از آنچه مقدر شده، نشان‌دهنده‌ی ضعف ایمان است. انسان، به‌عنوان بنده‌ی خدا، باید در برابر او شاکر، راضی، و متواضع باشد.

بخش هشتم

ظاهر
حفظ باطن از وجود ظاهر است
باطن از ظاهر، همیشه برتر است
ظاهر زیبا، چه سود است بی درون؟
نور حق در باطن و زیباتر است

این شعر بر تفاوت میان ظاهر و باطن انسان‌ها و جهان تأکید دارد و به این نکته اشاره می‌کند که زیبایی و ارزش واقعی انسان یا هر چیزی تنها در باطن آن نهفته است، نه در ظاهر آن. شاعر در این ابیات به انسان‌ها یادآوری می‌کند که نباید فریب ظواهر را بخورند و باید به عمق و درون افراد یا اشیاء نگاه کنند.

1. حفظ باطن از وجود ظاهر است

شاعر می‌گوید که باطن انسان یا هر موجودی باید از تأثیرات منفی یا فریبنده ظاهر محفوظ بماند. این بدان معناست که انسان باید خود را از تعلقات و فریب‌هایی که ظاهر دنیوی به وجود می‌آورد، دور نگه دارد و به باطن خود و ارزش‌های معنوی توجه کند. حفظ باطن از فساد ظاهر، به معنای اولویت دادن به ارزش‌های درونی نسبت به ظاهر است.

2. باطن از ظاهر، همیشه برتر است

در این بیت، تأکید بر این است که باطن همیشه از ظاهر برتر و مهم‌تر است. ظاهر می‌تواند فریبنده باشد و انسان‌ها را به اشتباه بیاندازد، اما حقیقت و ارزش واقعی در درون و باطن افراد نهفته است. باطن انسان شامل افکار، احساسات، نیات، و اعمال او است که در نهایت او را به سمت کمال و حقیقت هدایت می‌کند، در حالی که ظاهر تنها یک نمای ظاهری است و ارزش حقیقی ندارد.

3. ظاهر زیبا، چه سود است بی درون؟

شاعر به زیبایی ظاهری اشاره می‌کند و می‌پرسد که چه فایده‌ای دارد اگر ظاهر انسان زیبا باشد، اما باطن او فاقد ارزش و پاکی باشد؟ این بیت بیانگر این است که زیبایی ظاهری بدون عمق و ارزش‌های درونی هیچ ارزشی ندارد. درواقع، ظاهر زیبا تنها در صورتی ارزش دارد که باطن آن نیز زیبا و نیکو باشد.

4. نور حق در باطن و زیباتر است

در این بیت، شاعر به نور حق اشاره می‌کند که در باطن انسان و درون او می‌تابد. این نور الهی که در باطن انسان‌ها حضور دارد، از هر زیبایی ظاهری زیباتر و درخشان‌تر است. نور حقیقت و فیض الهی در باطن انسان‌ها می‌درخشد و این همان زیبایی واقعی است که باید مورد توجه قرار گیرد. در واقع، ارزش حقیقی انسان در پاکی و نور درون او است، نه در ظاهر ظاهری او.


---

پیام کلی:

این شعر به انسان‌ها یادآوری می‌کند که زیبایی و ارزش واقعی نه در ظاهر که در باطن است. ظاهر فریبنده و موقت است و نمی‌تواند نشان‌دهنده‌ی حقیقت درونی انسان‌ها باشد. باطن و درون انسان‌ها، که شامل صفات اخلاقی، نیت‌ها و ارتباط معنوی با خداوند است، برتر و ارزشمندتر از ظاهر است. شاعر تأکید دارد که باید به عمق و حقیقت درون توجه کنیم، زیرا در آنجا نور حق و زیبایی واقعی وجود دارد.

بخش نهم

باطن
در باطن ما، حقیقتی پنهان است
از چشم بشر به دور و آن در جان است
رخسار فریبنده بود در انسان
خوشبختی ما به علم و هم ایمان است

این شعر به عمق باطن انسان و رابطه آن با حقیقت‌های معنوی اشاره دارد. شاعر به انسان‌ها یادآوری می‌کند که آنچه در ظاهر و سطح زندگی مشاهده می‌شود تنها یک فریب است و حقیقت واقعی در باطن و درون انسان‌ها نهفته است. در ادامه، شرح ابیات آمده است:

1. در باطن ما، حقیقتی پنهان است

شاعر به این نکته اشاره می‌کند که در درون هر انسان حقیقتی پنهان و نهفته وجود دارد. این حقیقت همان روح، معرفت، و ارتباط معنوی با خداوند است که در عمق وجود انسان جای دارد. انسان‌ها ممکن است از آن بی‌خبر باشند یا نتوانند به راحتی به آن دست یابند، اما این حقیقت در باطنشان موجود است.

2. از چشم بشر به دور و آن در جان است

حقیقت باطنی انسان از چشم و درک ظاهری بشر پنهان است. آنچه در ظاهر مشاهده می‌شود تنها بخش کوچکی از واقعیت است. حقیقتی که در باطن انسان قرار دارد، تنها از طریق درک معنوی و عرفانی قابل دسترسی است و در دل و جان انسان حضور دارد، نه در ظواهر بیرونی.

3. رخسار فریبنده بود در انسان

در این بیت، "رخسار" به چهره و ظاهر انسان اشاره دارد که می‌تواند فریبنده باشد. ظاهر انسان ممکن است زیبایی، آرامش و یا ویژگی‌هایی داشته باشد که دیگران را جذب کند، اما این‌ها تنها ظواهر هستند و حقیقت در عمق باطن انسان نهفته است. این بیت به انسان‌ها هشدار می‌دهد که فریب ظاهر را نخورند و به عمق و باطن هر چیزی توجه کنند.

4. خوشبختی ما به علم و هم ایمان است

شاعر در این بیت به راه رسیدن به خوشبختی اشاره می‌کند. او بر این باور است که خوشبختی انسان تنها از طریق علم و ایمان به دست می‌آید. علم به عنوان دانایی و آگاهی از حقیقت‌ها و ایمان به عنوان ارتباط قلبی و معنوی با خداوند، دو عامل اساسی برای رسیدن به خوشبختی حقیقی هستند. بدون این دو، انسان نمی‌تواند به خوشبختی واقعی دست یابد.


---

پیام کلی:

این شعر بر اهمیت باطن انسان و حقیقت‌های معنوی تأکید دارد. شاعر یادآور می‌شود که انسان‌ها نباید تنها به ظاهر و فریب‌های دنیوی توجه کنند، بلکه باید به عمق و باطن خود پی ببرند که در آنجا حقیقت‌های بزرگ و ارتباط معنوی با خداوند نهفته است. خوشبختی و سعادت واقعی در علم و ایمان به خداوند نهفته است و تنها از طریق آگاهی و ایمان می‌توان به آن دست یافت. این شعر دعوتی است برای توجه به درون و باطن انسان، و جستجوی حقیقت در دل و جان، نه در ظواهر.

بخش دهم

اسما حسنی
ای حیّ و حکیم،‌‌‌ای کریم و دانا
ای یار و پناه هر دل بی پروا
اسماء تو دریای کرامت، نور است
دل می‌شود از یاد تو غرق معنا

شعر شما به اسمای حسنی، که صفات و ویژگی‌های خداوند هستند، اشاره دارد. در این شعر، شاعر با به‌کار بردن برخی از صفات خداوند، به عظمت و کرامت الهی پرداخته و ارتباط انسان با خداوند را توصیف کرده است. در ادامه، شرح بیت‌به‌بیت این شعر آورده شده است:


---

بیت اول:

"ای حیّ و حکیم،‌‌‌ای کریم و دانا
ای یار و پناه هر دل بی پروا"

در این بیت، شاعر از صفات خداوند استفاده می‌کند:

حیّ (زنده): به معنای خداوندی است که همیشه و همواره زنده و پایدار است، و هیچ‌گاه از بین نمی‌رود.

حکیم (حکیم): اشاره به حکمت الهی دارد. خداوند با حکمت کامل خود، تمام امور جهان را سامان می‌دهد.

کریم (بخشنده): به ویژگی بخشش و کرامت خداوند اشاره دارد. خداوند با بخشندگی نامحدود خود، همیشه نسبت به بندگانش مهربان است.

دانا (عالم): اشاره به علم الهی دارد. خداوند از تمام اسرار جهان و دل‌های انسان‌ها آگاه است.


در ادامه، شاعر خداوند را به عنوان یار و پناه کسانی که دل‌هایشان از دنیا و رنج‌ها بی‌پناه شده‌اند، معرفی می‌کند. این به معنای آن است که خداوند پناهگاه و حمایت‌کننده است و انسان‌ها می‌توانند در سختی‌ها و مشکلات به او پناه ببرند.


---

بیت دوم:

"اسماء تو دریای کرامت، نور است
دل می‌شود از یاد تو غرق معنا"

در این بیت، شاعر به ویژگی‌های اسما حسنی (نام‌های نیکوی خداوند) اشاره می‌کند:

دریای کرامت: اسماء حسنی به مثابه دریاهایی هستند که از آن‌ها کرامت و فضل الهی به انسان‌ها جاری می‌شود. خداوند با نام‌های خود، دریای رحمت و بخشش را در اختیار بندگان قرار می‌دهد.

نور است: اسما حسنی همچون نور هستند که راه هدایت را برای انسان‌ها روشن می‌سازند. نور خداوندی همان حقیقتی است که راه را از تاریکی به روشنی می‌رساند.


"دل می‌شود از یاد تو غرق معنا" اشاره دارد به اینکه با یاد خداوند، دل انسان از هرگونه بی‌معنایی و تردید رها می‌شود و به غرق شدن در معنا و حقیقت الهی می‌رسد. وقتی انسان به یاد خداوند می‌افتد، تمام آلام و رنج‌هایش از بین می‌رود و به معنای حقیقی زندگی پی می‌برد.


---

نتیجه‌گیری کلی:

شعر شما با زیبایی به برخی از اسمای حسنی خداوند اشاره دارد که در آن حیات، حکمت، کرامت، علم و نور از ویژگی‌های اصلی خداوند هستند. شاعر به این صفات الهی اشاره می‌کند تا نشان دهد که خداوند با صفات کامل خود به انسان‌ها راهنمایی و حمایت می‌کند. همچنین یاد خداوند دل انسان را از هرگونه اضطراب و بی‌معنایی نجات می‌دهد و به معنای عمیق و واقعی زندگی می‌رساند.

این شعر دعوتی است برای توجه به اسما حسنی خداوند و درک این که هر یک از این نام‌ها و صفات الهی می‌توانند راهگشای انسان‌ها در مسیر رشد معنوی و آرامش روحی باشند.

اسماء حسنی به معنای «زیباترین نام‌ها» یا «نیکوترین صفات» خداوند است. این اصطلاح در قرآن کریم و آموزه‌های اسلامی‌برای اشاره به نام‌ها و صفاتی به کار می‌رود که خداوند را توصیف می‌کنند و بیانگر کمال، جمال و جلال او هستند. این نام‌ها نشان‌دهنده اوصاف الهی‌اند و هر کدام جنبه‌ای از ذات و افعال خداوند را بازگو می‌کنند.

فصل دوم

بخش اول

هو
جز "هو" همه نقش سایه بر دیوار است
هر چیز به جز او، عدم و پندار است
چون پرده برافتد ز جمال ازلی
بینیم که "هو" اصل همه‌ی اسرار است

شرح رباعی "هو"

مصرع اول:

"جز 'هو' همه نقش سایه بر دیوار است"

  • در این مصرع، جهان هستی و موجودات به سایه‌ای بر دیوارتشبیه شده‌اند که حقیقتی مستقل ندارند.
  • این تصویر برگرفته از نظریه‌ی وحدت وجودو مجاز بودن عالم کثرتاست.
  • سایه بدون نور و جسم اصلی بی‌معناست؛ پس هر چه غیر از "هو" (یعنی خداوند) است، تنها بازتابی ناپایدار است.

مصرع دوم:

"هر چیز به جز او، عدم و پندار است"

  • در عرفان اسلامی، حقیقت مطلق خداوند استو هر چیز دیگر به نسبت او عدم نسبیدارد.
  • این مصرع اشاره دارد که موجودات مستقل نیستند و تنها یک توهم (پندار) هستند.
  • این مضمون را می‌توان با نظریه‌ی فنا و بقانیز مرتبط دانست، جایی که هر چیز در نهایت به "هو" برمی‌گردد.

مصرع سوم:

"چون پرده برافتد ز جمال ازلی"

  • در اینجا، پرده به حجاب‌های جهل و غفلتاشاره دارد که حقیقت را از دید انسان پنهان کرده‌اند.
  • "جمال ازلی" به ذات خداوند و حقیقت مطلقاشاره دارد که همواره وجود داشته است.
  • این مصرع اشاره به لحظه‌ی کشف حقیقتدارد که سالک پس از طی طریق، درک می‌کند که تنها "هو" حقیقت دارد.

مصرع چهارم:

"بینیم که 'هو' اصل همه‌ی اسرار است"

  • در پایان، وقتی حجاب‌ها کنار می‌روند، انسان درمی‌یابد که تمام اسرار عالم به "هو" بازمی‌گردد.
  • این مصرع تأکید دارد که رازهای هستی، معنا و حقیقت همه چیز، در ذات الهی نهفته است.
  • اشاره‌ای به این مفهوم دارد که سالک در نهایت به شهود توحیدی می‌رسد و همه چیز را در "هو" می‌بیند.

نتیجه‌گیری:

این رباعی، عصاره‌ای از عرفان اسلامی‌است که در آن وحدت وجود، فنا، و حقیقت مطلقبیان شده است. شاعر با استفاده از تصاویر ملموس (سایه، دیوار، پرده، جمال)مفهومی‌عمیق را بیان کرده که به رهایی از توهم دنیا و درک حقیقت الهیاشاره دارد.

بخش دوم

حیرت
در وادی عشق، عقل حیران باشد
دل غرق تماشای جانان باشد
هر لحظه ز نوری، هزاران پرتو
این راز که پیداست، پنهان باشد

این شعر به حیرت عرفانی اشاره دارد، حالتی که در آن انسان پس از تجربه عشق الهی و درک عمق حقیقت، از عقل و فهم عادی خود عاجز می‌شود. در این حالت، انسان در مواجهه با بی‌کرانی عشق و نور الهی به حیرت و شگفتی می‌افتد و نمی‌تواند تمامیت آن را با عقل محدود خود درک کند. اکنون به شرح هر بیت می‌پردازیم:


---

بیت اول:
در وادی عشق، عقل حیران باشد
این بیت اشاره به وادی عشق دارد که در آن عقل معمولی انسان به کار نمی‌آید و به حیرت می‌افتد. وادی عشق در عرفان جایی است که انسان از دنیای مادی و عقل زمینی رها می‌شود و به حقیقتی غیرقابل تصور و فراسوی محدودیت‌های عقلانی پی می‌برد. در این وادی، عقل نمی‌تواند آنچه را که دل و روح می‌فهمند درک کند و در نتیجه دچار حیرت می‌شود.


---

بیت دوم:
دل غرق تماشای جانان باشد
در این بیت، شاعر از حالت غرق شدن دل در زیبایی و تجلیات معشوق (که در عرفان به خداوند یا حقیقت الهی اشاره دارد) سخن می‌گوید. دل از جذبه و عشق به خداوند چنان در تماشای جمال او غرق می‌شود که از همه چیز غافل می‌گردد. در این حالت، دل از هرگونه آلودگی دنیوی پاک می‌شود و فقط در زیبایی جانان (خداوند) مستغرق می‌شود.


---

بیت سوم:
هر لحظه ز نوری، هزاران پرتو
شاعر در این بیت به شدت و وسعت نور الهی اشاره دارد. این نور به گونه‌ای است که در هر لحظه، هزاران پرتو از آن به جهان و دل انسان می‌تابد. این نور نمایانگر آگاهی، حقیقت، و عشق الهی است که بی‌پایان است و هر لحظه از آن چیزی جدید و شگفت‌انگیز ظاهر می‌شود. این نور، علاوه بر این که در دل سالک می‌تابد، در تمام عالم نیز گسترده است و به همه موجودات حیات و نور می‌بخشد.


---

بیت چهارم:
این راز که پیداست، پنهان باشد
در این بیت، شاعر به رازهای پنهان اشاره دارد که در عین اینکه در هر لحظه آشکار می‌شوند، همچنان برای عقل و فهم انسان پنهان و ناشناخته باقی می‌مانند. این رازها همان حقیقت الهی هستند که هرگز به طور کامل توسط عقل و درک بشری فهمیده نمی‌شوند. با وجود آشکار بودن آن در سطحی عمیق‌تر، همچنان برای بشر در لایه‌های سطحی مخفی و پنهان باقی می‌ماند.


---

نتیجه‌گیری کلی:

شعر به حیرت و شگفتی ناشی از تجربه عشق الهی و نور حقیقت می‌پردازد. در وادی عشق، انسان نمی‌تواند حقیقت را با عقل محدود خود درک کند و دل غرق در جمال معشوق می‌شود. نور الهی در هر لحظه به جهانیان و دل‌های عاشق پرتو می‌افشاند، اما این نور همچنان حاوی رازهای پنهانی است که به طور کامل برای بشر آشکار نمی‌شود. شاعر این روند را به عنوان تجربه‌ای عرفانی و در نهایت حالت حیرت در برابر عظمت و زیبایی خداوند می‌بیند.

بخش سوم

وحدت وجود

هر جا که نشان از خدا باشد نور
دل‌ها شود از کینه و نیرنگ به دور
با وحدت دل به سوی او می‌پوئیم
این قافله با حکم خدا شد مامور

این شعر به وحدت وجود، یکی از اصول اساسی فلسفه و عرفان اسلامی، اشاره دارد که بر یکپارچگی و یگانگی میان خداوند و همه مخلوقات تأکید می‌کند. در این دیدگاه، تمام موجودات تجلیاتی از نور و صفات خداوند هستند و هیچ‌چیز از او جدا نیست. شاعر در این شعر، به زیبایی اهمیت این یگانگی و راه ر

بازدید : 2
شنبه 15 فروردين 1404 زمان : 16:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

قصیده یاد وطن(۳)

تا که می‌گویی وطن، من یاد ایران می‌کنم
یاد آئین کهن، یاد شهیدان می‌کنم

تا که می‌گویی وطن، چشمم به اشکش خو کند
یاد مردان غیور و خاک سوزان می‌کنم

یاد آن پیران عاشق، در رکاب آفتاب
یاد آن شیران میدان، یاد جانان می‌کنم

یاد می‌آرم غمی‌کز سینه‌ها برخاسته
با دل داغ‌آشنایم، سوز پنهان می‌کنم

تا که می‌گویی وطن، از جان و دل فریاد من
قصه‌ی عشق و وفا با روح دوران می‌کنم

یاد گل‌هایی که پرپر گشت در باغ امید
یاد آن لبخندهای گرم و گریان می‌کنم

یاد آن روزی که خونین شد زمین از اشک ما
یاد آن عهد وفا با عشق یزدان می‌کنم

یاد روزی که سپید و سرخ شد پرچم ز خون
با دل آرام خود، شکر فراوان می‌کنم

یاد آن مادر که در اندوه، جانش پر کشید
از غم دل‌های پردردش، غزل‌خوان می‌کنم

یاد سربازان بی‌نامی‌که جان دادند شاد
خاک پاک سرزمینم را گلستان می‌کنم

وقتیمی‌گویی وطن، من یاد تاریخ کهن
یاد مردان دلیر و یاد ایران می‌کنم

یاد قشم و هرمز و کوه‌های رنگی در غروب
خاکشان را چون حریر عشق، رقصان می‌کنم

یاد مردان غیور دیلمی‌افسانه گشت
قلعه‌های عشق را برپا و بنیان می‌کنم

یاد سمنان است و گرمای بیابان ، مست عشق
پای مردانش به راه عشق، لرزان می‌کنم

ترکمن‌های دلیر و موج دریا در نسیم
رقص ماهی‌ در سبد را شعر باران می‌کنم

گرمسار است با رمل‌های درخشان طول دشت
کوه‌هایش را نگین صبح تابان می‌کنم

یاد عشق شهریار است و غزل‌های خوشش
جانِ خود را واله و شیدا و حیران می‌کنم

نخل‌های سر به افلاک و تنیده در طبس
عزم مردانش به فتح عشق عنوان می‌کنم

کاشمر با طعم انگورش، کند حیران جهان
طعم مستی را به کام صبح خندان می‌کنم

آسمان با باده‌ی انگور مست از بام شد
خنده‌های تاک‌ها با عشق مهمان می‌کنم

مرزداران سرخس، آن مردمانی با وفا
با دل شیران عاشق، عهد و پیمان می‌کنم

یاد میناب و گلستان‌های سبز و دلنشین
شهد خرمایش به کام جسم و بر جان می‌کنم

یاد اشعار بزرگان، حافظ و سعدی نکوست
مرقد پاک عزیزان را گل افشان می‌کنم

یاد گرگان است و باران، با درختان سرفراز
خاک پاکش را ز چشم فتنه، پنهان می‌کنم

یاد فومن با درختان بلند و سبزه‌زار
باغ‌هایش را ز عطری ناب، لرزان می‌کنم

جویباران خروشان کرج، محو صفا
سروهایش را نشانی از دل و جان می‌کنم

موج آبی در غروب چابهار است دلنشین
ساحلش را از طلا و عشق، رخشان می‌کنم

یاد تربت با غبار عشق و خاک عارفان
آستان عاشقانش را گل افشان می‌کنم

یاد ایذه با درفش کاویانی در امید
رایت مردان آن را صبح تابان می‌کنم

یاد ایران را " رجالی" می‌کند تبیین ز عشق
شور عشقی را به نام آن نمایان می‌کنم

سراینده

دکتر علی رجالی

برچسب ها
بازدید : 3
دوشنبه 10 فروردين 1404 زمان : 13:52
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

صید دل

هر کسی دنبال صید است و شکار
عده‌ای مشغول طی روزگار
خوش به حال آنکه صید دل کند
لذتش چندان و باشد ماندگار


شرح و تفسیر:

مصرع اول:

"هر کسی دنبال صید است و شکار"
این مصرع به طبیعت انسانی اشاره دارد که همواره در جستجوی چیزی است؛ چه مادی و چه معنوی. "صید" و "شکار" می‌تواند به تمایلات دنیوی مانند ثروت، مقام یا حتی عشق‌های ناپایدار اشاره داشته باشد. به‌طور کلی، انسان‌ها به دنبال به‌دست آوردن چیزهایی هستند که فکر می‌کنند برایشان ارزشمند است.


مصرع دوم:

"عده‌ای مشغول طی روزگار"
این مصرع نشان می‌دهد که برخی افراد در حالی که در تلاش برای به‌دست آوردن چیزهای مختلف هستند، فقط عمر خود را می‌گذرانند و هیچ دستاوردی ندارند. آن‌ها به نوعی گرفتار روزمرگی شده‌اند و از هدف والاتری که می‌تواند در زندگی‌شان وجود داشته باشد، غافل‌اند.


مصرع سوم:

"خوش به حال آنکه صید دل کند"
در این مصرع، "صید دل" به معنای به‌دست آوردن دل و حقیقت درونی انسان است. کسانی که به حقیقت عشق الهی یا معرفت نفس می‌رسند، در واقع گوهری را شکار کرده‌اند که ارزشش از تمامی‌صیدهای دنیوی بیشتر است. "صید دل" به نوعی بیانگر وصال به حقیقت مطلق و شناخت عمیق درون است.


مصرع چهارم:

"لذتش چندان و باشد ماندگار"
در اینجا شاعر به پایداری و جاودانگی لذتی اشاره می‌کند که از شناخت حقیقت حاصل می‌شود. برخلاف لذت‌های گذرا و زودگذر دنیوی، این لذت پایدار است و حتی پس از مرگ نیز با انسان باقی می‌ماند. این لذت نتیجه‌ی اتصال به حقیقت و محبت الهی است.


جمع‌بندی:

شاعر در این رباعی به مقایسه بین دو نوع تلاش می‌پردازد:

  1. تلاشی که تنها به دنبال صید مادیات و خوشی‌های زودگذر است.
  2. تلاشی که به دنبال حقیقت و شناخت درونی است.

پیام اصلی این شعر این است که تنها لذتی که ماندگار و جاودانه است، لذت شناخت حقیقت است، نه لذت‌های زودگذر دنیوی.

سراینده

دکتر علی رجالی

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 19
  • بازدید کننده امروز : 20
  • باردید دیروز : 8
  • بازدید کننده دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 108
  • بازدید ماه : 47
  • بازدید سال : 5287
  • بازدید کلی : 5312
  • کدهای اختصاصی