باسمه تعالی
مثنوی تواضع
تواضع بود مایهی بندگی
نشان ره و رسم فرزانگی
تواضع بود خلعت عاشقان
به درگاه جانان بود پاسبان
تواضع کند دیده را پر فروغ
تواضع برد از دل ما تیر و دوغ
تواضع دهد دل به آیینهگی
برد زنگ نخوت ز آیینهای
تواضع چراغ شبانگاه روح
تواضع کند دل چو مشک و چو بوح
تواضع بود چشمهی پاکیام
ز توفیق حق باد ادراکیام
تواضع بود حلقهی وصل ما
کلید وصال است و فصل ما
تواضع بود شمع جمع وجود
به دامان رحمت دهد ما فرود
تواضع بود عطر گلهای عشق
صفای دل و بزم زیبای عشق
تواضع بود قوت جان پاک
که با آن شود بندگیها محاک
تواضع کند قلب را بینفاق
تواضع کند جان ما را فراق
تواضع کند بندگی را عیار
تواضع کند بنده را بردبار
تواضع کند عقل را سربلند
تواضع کند جان ما را بلند
تواضع کند مهر را بیریا
تواضع کند دل به راه خدا
تواضع کند صبح امید را
تواضع کند بندهی بیدرا
تواضع بود بال پرواز روح
تواضع کند بنده را مژدهکوح
تواضع کند علم را پر شکوه
تواضع کند حلم را بیفروه
تواضع بود تاج اهل صفا
که پر میکند باغ جان را وفا
تواضع بود نور ایمان ناب
که تابیده گردد ز حق آفتاب
تواضع بود گوهر اهل نور
که بر پا کند بزم دل در حضور
تواضع بود مایهی بندگی
نشان ره و رسم فرزانگی
تواضع بود خلعت عاشقان
به درگاه جانان بود پاسبان
تواضع دهد قلب را روشنی
برد تیرگیها ز جان و تنی
تواضع کند عقل را پر فروغ
شود دیدهی جان ز انوار، دوغ
تواضع بود آینهی بیغبار
که در آن ببینی رخ کردگار
تواضع کند موج جان را بلند
کند بنده را نزد یزدان پسند
تواضع دهد عطر گل را صفا
تواضع کند دل ز کبر و جفا
تواضع کند کوه را خم کند
تواضع کند جان به عالم زند
تواضع بود راه جان در نیاز
به درگاه معبود، با سوز و ساز
تواضع بود سیر جان تا جنان
تواضع بود رقص جان در اذان
تواضع بود جام وصل خدا
که نوشند از آن عاشقان با صفا
تواضع بود نور در چشم جان
تواضع بود پرتو در روان
تواضع کند باغ عقل و خرد
تواضع کند نور ایمان جَلد
تواضع بود لطف پاک خدا
که بخشیده بر بندهی باوفا
تواضع دهد قلب را استقامت
تواضع بود عزت و کرامت
تواضع بود صبح روشندلان
که گردند در ساحت حق، روان
تواضع کند دیده را بیغبار
تواضع کند دل چو شمع به کار
تواضع کند سینه را چون بهار
تواضع کند طبع را بیدار
تواضع کند موج مهر و وداد
تواضع کند سیل اشک و سواد
تواضع بود بال پرواز جان
که پر میکشد تا جنان بیکران
تواضع کند بنده را جانبخش
تواضع بود مایهی فتح و رخش
تواضع کند بنده را باوقار
تواضع کند بنده را بردبار
تواضع بود ساز راه خدا
تواضع کند درد جان را دوا
تواضع کند خاک را مشک ناب
تواضع کند باد را آفتاب
تواضع بود راه اهل صفا
که باشند از بند دنیا رها
تواضع بود رایت اهل دین
تواضع کند دیده را نقشبین
تواضع کند راز جان را عیان
تواضع کند نور دل در میان
تواضع بود قوت عارفان
تواضع بود عهد صاحبدلان
تواضع کند دست را پرنیان
تواضع کند دل چو باغ جنان
تواضع بود درس پیغامبر
که گفتا: فروتن شوای همسفر
تواضع کند عشق را جاودان
تواضع کند دل ز نخوت رهان
تواضع بود سایهی رحمت است
رهی سوی درگاه عزت است
تواضع کند سینه را نوربار
تواضع کند دیده را بیدار
تواضع بود بوی جان فزای
تواضع کند بندگی را صفای
تواضع بود چشمهی معرفت
تواضع بود بحر توحید و فت
تواضع کند کوه را رام و خوش
تواضع کند باد را بیخفش
تواضع کند خنده بر آسمان
تواضع کند آب را در روان
تواضع کند عقل را باغبان
تواضع کند دین را گلستان
تواضع کند راز جان را شکوف
تواضع کند بنده را بیخوف
تواضع کند دیده را اشکبار
تواضع کند دل به ذکر و به کار
تواضع کند نخل جان را به بار
تواضع کند بنده را استوار
تواضع بود قوت روح پاک
تواضع بود فجر در صبح خاک
تواضع کند قلب را بیغبار
تواضع کند جان ما را به کار
تواضع بود رسم سالک درون
که بیند ز توفیق حق، رنگ خون
تواضع کند دل چو آیینه صاف
تواضع کند روح را بیخلاف
تواضع بود چشمهی بندگی
تواضع بود قلعهی زندگی
تواضع کند سایه بر جان ما
تواضع کند لطف بر خان ما
تواضع بود رایحهی عشق ناب
تواضع بود گوهر آفتاب
تواضع کند دیده را بیغبار
تواضع کند بنده را بردبار
تواضع کند بنده را جانفزا
تواضع کند روح را بیریا
تواضع بود راه عشق و وفا
تواضع کند بنده را باصفا
تواضع کند قفل دل را گشای
تواضع کند راه حق را نمای
تواضع کند اشک جان را روان
تواضع کند مهر دل را عیان
تواضع بود شمع شبهای تار
تواضع کند قلب را بیغبار
تواضع بود تاج اهل صفا
که با آن شوند اهل لطف خدا
تواضع بود کِشتهی باغ دل
تواضع بود مایهی کار و عمل
تواضع کند راه وصل خدا
تواضع کند جان ما را رها
تواضع بود مهر در چشم و دل
تواضع کند جان ما را به حل
شنیدم که از عرش آمد ندا
کهای بنده، سر خم کن از کبریا
تواضع کلید در رحمت است
رهی بر بزرگی و بر عزت است
کسی کو به خاک افتد از افتخار
شود بر دل خلق، عزیز و نگار
درختی که پربار شد سر به زیر
نهان کرده زیباییاش در ضمیر
تواضع نشانی ز پاکان راه
که بگسستهاند از تکبر، گناه
دل اهل تواضع چو آیینه شد
ز الطاف حق آفرینـه شد
بزرگی درین ره به خواری بود
که نازنده را راهباری نبود
مگو من! مگو من! که این من زبون
کند رهزن جان ز راه جنون
تواضع گره وا کند از دلت
برآرد دعاهای پاک از گلت
چو خورشید سر بر نیارد ز خاک
ولی نور او میدهد چاک چاک
بیا تا چو خاکیم سر خم کنیم
ز رحمت چو گل، جامه شبنم کنیم
خدا را رضایت در افتادگیست
رهی سوی قرب از فروزندگیست
خدا گفت: «دل را به نرمیببر
که این رسم اهل یقین است و بر»
تواضع کمال است و بالندگی
طریق قبول است و بالارَوی
پسای دل، فروتن چو آیینه باش
به پاکی و نور خداآینه باش
خدا گفت:ای بندهی بیقرار
دل افتاده دار و زبانت به کار
تواضع کلید درِ رحمت است
رهی بر بزرگی و بر عزت است
که اهل کمال و امامان دین
همه خاضع و نرم بودند و بین
درختی که پربار گردد به خاک
بود سر نهاده، نباشد هلاک
دل عاشق از نور حق خرم است
به ذکر و دعا روح او دردم است
اگر بیغروری شوی در رهش
سراید به قلب تو از مهر، خوش
تواضع گشاید قفل دلها
نماید عیان سرّ اهل صفا
فروتن شو و بر زمین پا گذار
که دل دور گردد ز کین و غبار
خدا دوست دارد تواضع کنی
که این فخر نزد وی آید جلی
تواضع نشان ره بندگیست
طریق رسیدن به فرزانگیست
خدا گفت: «افتاده باشای عزیز
که این است رمز بزرگی و چیز»
تواضع بود کلید رهایی
رهی سوی مهر و سوی خدایی
هر آن کس که دل را کند پاک و صاف
ببیند که رحمت رسد بیخلاف
تواضع نمای و مجو کبریا
که افتی اگر، بیفتی زِ جا
تکبر کند دل سیاه و تباه
نگردد به دل جز نکبت و آه
تواضع، چراغ ره معرفت
فزاید ز جانت صفا و صفت
پسای دل، فروتن شو و سر به خاک
که این است راه نجات و رضا
خدا گفت:ای بندهی بینشان
بیا در ره خویش با صد امان
دل افتاده دار و زبانت به خیر
که این است سرمایهی اهل سیر
تواضع کلید درِ رحمت است
رهی بر بزرگی و بر عزت است
کسی کو ز نخوت کند اجتناب
رسد در دلش نور صد آفتاب
درختی که بارش فراوان شود
ز شادی سرش خاک میدان شود
نه چون شاخ خشکی که بر باد رفت
که از ناز و نخوت به نابود رفت
تواضع بود شرط هر رستگار
چراغی در این ظلمت روزگار
بزرگان دین، پیشوایان پاک
به تواضع نهاده سر بر خاک
اگر میروی در رهش بیغرور
به قلبت نشیند ز رحمت، سرور
تواضع گشاید قفل وجود
کند دل ز هر تیرگی بیسود
فروتن شوای جان! چو خاک زمین
که دل پاک گردد ز گرد و ز کین
خدا دوست دارد تواضع کنی
که نزدیک درگاه او مسکنی
تواضع نشان ره بندگیست
مسیر رسیدن به زندگیست
بگفت آن خداوند عز و جل
که این راه، باشد ره اهل دل
تواضع بزرگی و شایستگیست
چراغ شبانگاه دلداگیست
تواضع کند قلب عاشق غنی
شود در ره دوست، خاضع، فنی
غرور آتش اندر دل آدمیست
که بیچاره را سوی دوزخ کشیست
اگر دل ز اغوا کنی بیملال
رسد رحمت حق به تو بیزوال
تواضع نما در حیات و تلاش
که یابی در این ره، هزاران فراش
تواضع بود رسم اهل یقین
که ذکر خدا جاری است بر جبین
تکبر مکن،ای برادر! ز جاه
که بیفتی به نکبت به قعر چاه
دل تار گردد ز اندوه و درد
شود عمر کوتاه و حسرت به گرد
تواضع کنی نور جانت فزود
به علم و به حکمت، دلت سرسرود
خدا گفت: افتاده باش و صبور
که این است راه نجات و عبور
تواضع چو نوریست در هر امور
که بر جان نهد جامهی عافیت
اگر خواهی از حق شوی کامیاب
فروتن بساز این دل پرشتاب
تواضع کند بنده را در صفا
که گرداندش پاکتر از هوا
چو دریای آرام باش و سلیم
که دریا نگردد به تندی سقیم
به خشکی بود سنگ بیآب و جان
که لرزد ز یک باد سرد زمان
فروتن بود مرد دانا و زود
که در قلب او، مهر حق میفزود
تواضع برادر، کلید نجات
رموز وصال است و باغِ حیات
هر آنکس که با خاک، همخانه شد
به معراج قرب و رضا شانه شد
بشو خاکِ پای محبان دوست
که این است راه رهایی و سوست
تواضع چراغ شب ظلمت است
کلید گشایش به هر عزت است
تواضع به هر دل دهد نور حق
برآرد تو را از زلال و ورق
به چشم نیاز آر، هر خلق را
مبین خویش را برتری از خدا
تواضع دهی، سرفرازی کنی
دل اهل مهر و وفا را زنی
ز نخوت، دل از خلق برتر مدار
که نخوت کند راه تقوا غبار
تواضع کند بنده را باصفا
برد در ره دوست سوی بقا
چو خواهی که دریابدت مهر حق
بیاور تواضع به هر کوی و بق
فروتنی رمز بزرگی بود
که جان را سوی روشنی ره برد
تواضع کند عارفان را چو گنج
که یابند با آن به حق گوی و رنج
هر آن بنده کو خاضع و خاکسار
شود نزد حق محترم، پایدار
تواضع بود کِشتهی باغ جان
ببارد ز الطاف بر آن زمان
چو در محضر دوست افتادهای
بدان کاین زمان، ره گشادهای
تواضع کند سینهات را سفید
زداید ز قلبت، حسد، کینه، دید
تواضع، نشان بزرگان دین
به هر روزگار و به هر سرزمین
تواضع کند جان ما را بلند
برد سوی درگاه جانان پسند
کسی کو تواضع کند با دلی
خدا سازدش بر همه منزلی
فروتنی آرایهی جان ماست
طریقی به سوی جنان خداست
تواضع، صفاییست بر آینه
نماید دل از هر بدی رها
غرور و تکبر کند جان خراب
ببرد دل از سوی خیر و ثواب
تواضع کنی، جان تو پر ز نور
شود دل تو در ره حق، صبور
فروتنی آموز از اهل دل
که آن است رسم خوشی بیخجل
بیا خاک باشیم پیش همه
که این است رسم وفای دُرّه
به درگاه حق، بندهی بینشان
بود با تواضع، عزیز جهان
تواضع کند بر دل نوری وزید
که بر خلقت از مهر، نغمه دمید
بیاای برادر، به راه نیاز
که این است راه شرف، سرفراز
تواضع بود شمع هر انجمن
که از نور او جان شود ممتحن
بفکن ز دل خشم و کبر و نخوت
که از این دو گردد دل اندر نکوت
تواضع کند بنده را نیکبخت
برد جان او را سوی نور رخت
به خلوتگه دل تواضع پذیر
که در این طریق است راز عبیر
فروتنی آرد صفا در ضمیر
برد راه جان را به سوی قدیر
سرانجام هرکس تواضع کند
خداوند بر دل صفا افکند
به توفیق حق، خاکساری کنیم
دل از کینه و کبر، بیزاری کنیم
به رحمت رسیم ار تواضع کنیم
در این راه، مقصود جاری کنیم
تواضع بود مایهی رستگاری
طریق سعادت، رهِ هوشیاری
چو بینی کسی را به درگاه دوست
فروتن شو و دست حاجت ببوس
به هر جا که باشی، چه شاه و چه گبر
تواضع نمایی، شوی محترمتر
تواضع کند باغ جان را بهار
به روی دل عاشقان صد بهار
مکن دل به نخوت، مبر خویش گم
که نخوت بود آفتی بس ستم
تواضع چراغ شبانگاه جان
بود مایهی عزت جاودان
اگر طالب قرب حضرت شوی
به کوی تواضع، مهاجرت کنی
تواضع کند کوه را نرم و رام
تواضع کند موج را بیهیام
تواضع کند آب را خوشگوار
تواضع کند عشق را پایدار
تواضع بود طعمهی آسمان
که با آن شود بنده حقا جوان
تواضع کند چشم جان را بسیج
تواضع کند دل ز غفلت رفیج
چو خواهی که باشی به درگاه پاک
تواضع کن و دل ز نخوت مکن
تواضع بود آینهی بیزنگ
که در آن ببینی رخِ حق، قشنگ
تواضع دهی جان به آیین دوست
بری خاک راهش به امید سوست
تواضع کند قلب را مست نور
تواضع کند روح را پرغرور
به هنگام دیدار خلق خدا
تواضع نما بیغرور و ریا
تواضع بود طاعت ایزد بزرگ
کند جان ما را ز نخوت سترگ
فروتنی آموز از خاک و باد
که اینها شدند از تواضع، مراد
تواضع کند مرغ جان را بلند
تواضع کند روح ما را پسند
تواضع کند دست ما را به کار
تواضع کند بنده را بردبار
چو خواهی که باشی به درگاه جان
تواضع کن و دل مکن بدگمان
تواضع کند بنده را پرصفا
برد جان او را به سوی خدا
تواضع بود دُرّ دریا دلان
چراغ شب تار بینندگان
تواضع بود رسم فرزانگان
که باشند افتاده در دیدگان
چو خواهی که در راه حق سرفرازی
تواضع کن و بر زمین سر نهازی
تواضع کند درد را مرهمی
تواضع کند جان را محرمی
تواضع کند دوست را دوستتر
تواضع کند بنده را هوشتر
تواضع بود شمع انجمن
تواضع بود عطر هر پیرهن
تواضع کند طاعت اهل دل
که با آن شوند اهل وصل و عمل
تواضع کند روح را آشکار
به دریای مهر خداوندگار
به یاد خدا سر به خاک افکنیم
تواضع کنیم و ز جان برخیزیم
یاای دل، که راه عزّ و جاه است
تواضع، زینت اهل صلاح است
خدا فرموده در قرآنِ روشن
که افتادگی، ز هر عزتی به راه است
درخت پرثمر، سر، خم نماید
که بار معرفت، بر جان گواه است
تواضع، گنج بی پایان جان است
که هر کو یافت، نزد حق پناه است
به زیر افتادن از عزت بود،هان
که اندر آسمان، این رسم ماه است
غرور و کبر، راه شوم شیطان
تواضع، خُلق پاک اولیاء است
که اهل عشق و دلداران صادق
هماره خاضعان در پیشگاه است
تواضع، مهر و لطف آفرین است
که در هر بنده، آیین خدا است
چو عبد افتاده گردد در ره دوست
زِ رحمت، خلعتِ قرب و رضاه است
بشوای دل، چو خاک افتاده بر خاک
که خاک افشانده بر فرقش بهاست
خدا خواهد که بنده خاکسار است
که این سرّ بزرگی و بقاه است
تواضع، جام جان را نور بخشد
که در آن نور، صد آیینه، سُراه است
برادر، بر زمین پا نه، فروتن
که در این ره، همه عزّ و فلاح است
خدایا دلم را ز کبرم رهان
بده نور توفیق در این جهان
خدایا دلم را تو آیینه کن
ز هر کینه و غفلت، آزاده کن
خدایا بده سینه را نور پاک
بریزم ز جانم ز هر زنگ و خاک
خدایا مرا بندهی خویش دار
ز بند هوی و هوس برکنار
خدایا دلم را به تسلیم بخش
به دریای احسان تو بیم بخش
خدایا به جانم صفا ده مدام
بریزم ز چشمم ز شوقت مدام
خدایا دلم را تهی کن ز غیر
بده نور عشقت چو خورشید سیر
خدایا بده سوز عشق ازل
که باشم به درگاه تو بیدغل
خدایا مرا کن فروتن به پای
که باشم در این راه، شیدای جای
خدایا ز کبر و ریا پاک کن
مرا سوی دریای حق خاک کن
خدایا دلم را تو دریایی آر
ز امواج رحمت پر از نور یار
خدایا ز ما نخوت و کبر گیر
به درگاه تو جان ما را پذیر
خدایا مرا سوی اخلاص بر
که باشم به کوی تو بیشور و شر
خدایا دلم را چراغی نما
به شبهای ظلمت، فراغی نما
خدایا ز غفلت رهایم نما
به دریای معرفت جایی نما
خدایا ز دل، کبر بیرون کنم
تو را با دلی پاک، مضمون کنم
خدایا دلم را به سوزی بده
که هر لحظه در عشق، روزی بده
خدایا دهای دلربای قدیم
دل ما ز مهر تو آید به تیم
خدایا ز دنیا دلم وا رهی
به دریای عشقت دلم وا نهی
خدایا ز زنگار دل پاک شو
مرا در طریق تو چالاک شو
خدایا دلم را گواهت نما
به راه سعادت، پناهت نما
خدایا بده معرفت بیریا
که باشم ز اهل صفای خدا
خدایا به دل نور تقوا بده
به جانم هوای تو تنها بده
خدایا مرا بندهی خویش کن
ز بند جهالت رها پیش کن
خدایا ده آگاهی جان پاک
که باشم به نور تو چون صبح خاک
خدایا ز حسد دلم را رهان
ز زنگار کینه، دلم را دوان
خدایا به دل شوق پرواز ده
به سوی جنانت مرا ساز ده
خدایا بده فهم قرآن و دین
که باشم به نورت چو مهر مبین
خدایا مرا کن فروتن چو خاک
که باشم ز عشق تو پاک و پاک
خدایا ده اخلاص در گفت و کار
که باشم به هر لحظه دل بر قرار
خدایا ز ما غرورم بگیر
به درگاه لطفت مرا هم پذیر
خدایا به جانم صفا ارزانی
به قلبم عطا کن وفا و فانی
خدایا ز طاعت مرا زنده کن
دلم را ز صدق تو آکنده کن
خدایا مرا از گنه دور کن
به نور هدایت دلم نور کن
خدایا مرا خادم عشق کن
به آتش دل، شعلهای خوش کن
خدایا بده عافیت در جهان
مرا کن تو مقبول در آن مکان
خدایا دلم را به دردت بسوز
به جانم عطا کن طراوت چو روز
خدایا ده از رحمتت آبشار
بریزم ز چشمم ز عشقت بهار
خدایا بده خلوتی با دلم
که تنها تو باشی به هر حاصلم
خدایا دهی بنده را استقامت
به جانش ببخشی صفا و کرامت
خدایا ز نخوت دلم پاک کن
مرا در ره وصل چالاک کن
خدایا ز دنیا دلم را بگیر
به کوی وصالت دلم را اسیر
خدایا بده همدم سوز و ساز
که باشم در این راه، بینیاز
خدایا دلم را چو دریا نما
ز امواج مهر تو پرجا نما
خدایا بده همتی چون سحاب
که باشم در این راه بیتاب و ناب
خدایا به دل نور عصمت رسان
ز زشتی و زرق دلم را برهان
خدایا ز دل کینه را پاک کن
به جانم صفای تو چالاک کن
خدایا دهی چشم روشن به دل
که بیند رخ تو، نهان از عمل
خدایا ز ما پرده بردار از آن
که بینیم در دل رخ جانان عیان
خدایا بده بنده را بوی عشق
که گردد ز جانم همه سوی عشق
خدایا مرا کن چو پروانهها
که سوزم به شوقت همه خانهها
خدایا دلم را چراغی نما
که سوزم به درگاه باقی فنا
خدایا دهی قطرهی اشک ناب
که شَوَم ز فیضت روان همچو آب
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی