loading...

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

بازدید : 12
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 11:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی بقا بالله

باسمه تعالی
مقام بقا بالله
فانی شدم و به حق بقایم بخشید
در ساغر عشق، آشنایم بخشید
چون محو شدم ز نور بی‌پایانش
دیدم که ز حق، جان بقایم بخشید

باسمه تعالی

شرح هر مصرع از رباعی "مقام بقا بالله"

این رباعی سیر سلوک عرفانی از فنا تا بقا باللهرا به زیبایی ترسیم می‌کند. در ادامه، هر مصرعرا جداگانه بررسی می‌کنیم:


مصرع اول:

"فانی شدم و به حق بقایم بخشید"

🔹 "فانی شدم"اشاره به مقام فنا فی اللهدارد، جایی که سالک از منیت و خودبینیدست می‌کشد و وجودش را تسلیم حق می‌کند.
🔹 در عرفان، فنا یعنی از بین رفتن نفس در برابر وجود مطلق خداوند. این مفهوم در سخنان بزرگان تصوف مانند بایزید بسطامی، مولانا و ابن عربیآمده است.
🔹 "به حق بقایم بخشید"یعنی وقتی که از خودیِ خویش فانی شد، خداوند او را به بقا و جاودانگی حقیقی رساند.
🔹 این همان بقا باللهاست؛ مرحله‌ای که عارف پس از فنا، در نور الهی پایدار می‌شود.


مصرع دوم:

"در ساغر عشق، آشنایم بخشید"

🔹 "ساغر عشق"نماد شراب عرفانی و مستی از محبت الهیاست. در اشعار حافظ و مولانا، شراب عشق به‌معنای جذبه‌ی الهی و سرمستی از شناخت حقاست.
🔹 "آشنایم بخشید"یعنی خداوند او را به معرفت حقیقی و اسرار الهی آشنا ساخت.
🔹 در این مرحله، سالک دیگر یک انسان عادی نیست، بلکه کسی است که حقیقت را درک کرده و از وابستگی‌های دنیا آزاد شده است.


مصرع سوم:

"چون محو شدم ز نور بی‌پایانش"

🔹 "محو شدن"مرحله‌ای فراتر از فناست؛ به این معنا که سالک کاملاً در وجود حق غرق می‌شود و خود را نمی‌بیند.
🔹 "نور بی‌پایان"استعاره‌ای از ذات الهیاست. در قرآن آمده:
"اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ"(نور، ۳۵)
🔹 در این مرحله، سالک هیچ چیزی جز نور الهی نمی‌بیندو حقیقت وجود را درک می‌کند.


مصرع چهارم:

"دیدم که ز حق، جان بقایم بخشید"

🔹 "دیدم"نشان‌دهنده‌ی کشف و شهود عرفانیاست؛ سالک پس از فنا، ادراک جدیدی از حقیقت هستیپیدا می‌کند.
🔹 "ز حق"تأکید دارد که این بقا از جانب خداوند و نه از سوی خود سالکحاصل شده است.
🔹 "جان بقا"یعنی حیات جاودانه در سایه‌ی حق. سالک در این مقام، دیگر فانی نیست بلکه در نور الهی باقی است.
🔹 این مرحله "بقا بالله"نام دارد که والاترین جایگاه عرفانی است.


جمع‌بندی:

مصرع اول:فنا شدن و از بین رفتن منیت
مصرع دوم:رسیدن به مستی عشق و معرفت الهی
مصرع سوم:محو شدن در نور خداوند
مصرع چهارم:یافتن بقای حقیقیدر ذات حق

این رباعی با زبانی ساده، اما معنایی عمیق، یکی از مهم‌ترین مفاهیم عرفان اسلامیرا بیان می‌کند.

مقام بقا بالله در عرفان اسلامی

مقام بقا باللهیکی از والاترین و نهایی‌ترین مقامات عرفانی در تصوف و عرفان اسلامی‌است که پس از فنا فی اللهحاصل می‌شود. این مقام بیانگر آن است که سالک پس از محو شدن در ذات الهی، بار دیگر به عالم خلق بازمی‌گردد، اما این بازگشت دیگر همانند پیشین نیست، بلکه بقای او در حقیقت به حق و با حقاست، نه به خودی و استقلال فردی.

تعریف بقا بالله

بقا باللهبه معنای استمرار وجودی انسان در پرتو ذات حق است، جایی که او دیگر نه به خودی خود، بلکه به واسطه حق باقی است. به عبارت دیگر، عارف در این مرحله به عبد مطلقتبدیل می‌شود که تمام حرکات و سکناتش از حق نشأت می‌گیرد. در این مقام، او نه تنها از خود فانی شده، بلکه در وجود الهی باقی مانده و به حقیقت اسماء و صفات الهی متحقق می‌شود.

مراحل و پیش‌زمینه‌های بقا بالله

برای درک بهتر مقام بقا بالله، باید ابتدا به سیر و سلوک عرفانی و مراحلی که سالک طی می‌کند اشاره کرد:

  1. سیر از خلق به حق (فنا فی الله):در این مرحله، سالک به تدریج از وابستگی‌های مادی، نفسانی و ذهنی خود دست کشیده و در حقیقت الهی محو می‌شود. این همان چیزی است که در اصطلاح تصوف به فنامشهور است. در این حالت، عارف دیگر "منِ" فردی ندارد و تنها خدا را می‌بیند.
  2. سیر در حق (فنا فی الصفات و فنا فی الذات):در این مرحله، سالک نه تنها از خودیت خود عبور کرده، بلکه در صفات و ذات الهی فانی می‌شود، یعنی دیگر وجودی مستقل برای او باقی نمی‌ماند.
  3. بازگشت از حق به خلق (بقا بالله):در این مرحله، سالک که پیش‌تر از خود فانی شده بود، به عالم خلق بازمی‌گردد، اما با هویتی نوکه دیگر برخاسته از خود نیست، بلکه متکی بر حق است. این همان مقام بقا باللهاست که در آن، عارف به مظهریت کامل اسماء الهی می‌رسد.

ویژگی‌های مقام بقا بالله

  1. جمع بین خلق و حق:
    عارف در این مقام، بر خلاف مرحله فنا که در آن از عالم جدا شده بود، دوباره به میان مردم بازمی‌گردد. اما این بازگشت، بازگشتی آگاهانه و الهی است؛ او در میان مردم زندگی می‌کند، اما همواره در حضور حق باقی است.
  2. تجلی صفات الهی در سالک:
    در این مقام، عارف مظهر اسماء و صفات الهی می‌شود. او دیگر از روی هوای نفس یا عقل محدود بشری عمل نمی‌کند، بلکه تمام رفتارهایش جلوه‌ای از مشیت الهی است. این حالت در حدیث معروف قدسی نیز آمده است:

    «کنتُ سمعَهُ الذی یسمعُ به و بصرَهُ الذی یبصرُ به و یدهُ التی یبطشُ بها...»
    یعنی: "من گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود، چشم او که با آن می‌بیند و دست او که با آن عمل می‌کند."

  3. عبودیت مطلق و فنای اراده:
    در این مرحله، اراده و اختیار عارف به طور کامل در اراده حق محو شده است. او دیگر هیچ خواست و میلی از خود ندارد، بلکه تمام حرکات او جلوه‌ای از اراده الهی است.
  4. پایان دوگانگی بین خود و خدا:
    در مقام فنا، هنوز سالک احساس می‌کرد که خود را از بین برده و در خدا فانی شده است، اما در بقا بالله حتی این احساس فنا نیز از بین می‌رود و دوگانگی بین خود و حق به‌طور کامل محو می‌شود.

تفاوت فنا و بقا

  • فنا فی الله:مرحله‌ای است که در آن سالک به طور کامل در حقیقت الهی محو شده و از خود چیزی باقی نمی‌بیند. این مرحله نوعی بی‌خودی و محو کامل است.
  • بقا بالله:مرحله‌ای بالاتر است که در آن سالک، پس از فنا، به یک هوشیاری الهی جدید دست می‌یابد که در آن بقای او دیگر به خود او وابسته نیست، بلکه به حق وابسته است.

دیدگاه عرفای بزرگ درباره بقا بالله

  • مولانا جلال‌الدین رومی:مولانا فنا و بقا را همچون دو بال پرواز به سوی حقیقت می‌داند. فنا را مرحله‌ای می‌بیند که عاشق در معشوق محو می‌شود، اما بقا را حالتی که عاشق، در عین محو شدن، با رنگ معشوق باقی می‌ماند:

    چون قلم در دست تقـدیر جهان
    بنده‌ای مسـتغرقِ در جان جان
    فانی از هستیّ خود گشتی تمام
    باز با حق زنده گشتی والسلام

  • ابن عربی:ابن عربی مقام بقا بالله را مرتبط با حقیقت انسان کاملمی‌داند. در نظر او، این مرحله همان جایی است که عارف به عنوان خلیفه خدا در زمین تجلی می‌یابد. به عبارتی، او معتقد است که در مقام بقا، سالک به حقیقت عبودیت مطلق می‌رسد و از آنجا که عبد محض می‌شود، در حقیقت خلیفه الهی نیز خواهد شد.

نمونه‌ای از تجلی بقا بالله در شخصیت‌های عرفانی

  • حضرت علی (ع):یکی از بارزترین نمونه‌های انسان‌هایی که به مقام بقا بالله رسیدند، امام علی (ع) است. ایشان همواره در محضر الهی بود و تمام اعمالش تجلی خواست و اراده الهی بود. جمله مشهور ایشان:

    «ما رأیتُ شیئاً إلّا و رأیتُ اللهَ قبله و بعده و معه.»
    یعنی: "چیزی ندیدم، مگر اینکه خدا را قبل از آن، بعد از آن و همراه آن دیدم."
    بیانگر وصول به مقام بقا بالله است.

  • بایزید بسطامی:از عارفانی است که به مقام فنا و سپس بقا بالله رسید. او در ابتدا می‌گفت:

    «سبحانی! ما أعظم شأنی»(پاکا من! چه شأن بزرگی دارم.)
    اما پس از تکامل سلوک، گفت:
    «ترکتُ بایزیدَ کما یترکُ الجَعلانُ خرءهُ»(بایزید را همان‌گونه رها کردم که سوسک، فضله خود را ترک می‌کند.)
    که نشان از عبور از فنا و رسیدن به بقا بالله دارد.

نتیجه‌گیری

بقا باللهاوج سلوک عرفانی و حقیقت نهایی وصال به حق است. در این مقام، سالک نه‌تنها از خود و هستی فردی محو شده، بلکه در عین وصل به حق، دوباره به میان خلق بازمی‌گردد، اما این بار نه به عنوان فردی مستقل، بلکه به عنوان تجلی‌گاه صفات الهی. او دیگر برای خودی خود نیست، بلکه برای خدا و به خدا باقی است. چنین انسانی همان کسی است که انسان کاملنامیده می‌شود و مظهری از حقیقت محمدیه و تجلی تام اسماء و صفات الهی است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 10
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 1:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

مقام قرب نهاییوالاترین مرحله در سیر و سلوک عرفانیاست که در آن، سالک به نهایت وصال و نزدیکی با حق تعالی می‌رسد. این مرحله فراتر از فنا و بقااست و تنها برای عرفای کامل و اولیای خاصامکان‌پذیر است. در این مقام، تمامی‌حجاب‌ها از میان برداشته شده و هیچ فاصله‌ای میان سالک و حق باقی نمی‌ماند.

در این مقاله، ابتدا به تعریف و جایگاه مقام قرب نهاییمی‌پردازیم، سپس نشانه‌های آن را بررسی کرده و به ارتباط آن با وحدت وجود، فقر و فنا، و دیدگاه‌های عرفای بزرگاشاره خواهیم کرد.


۱. تعریف مقام قرب نهایی

الف) معنای قرب نهایی در عرفان

قربدر لغت به معنای نزدیکی است، اما در عرفان، قرب نهایی به معنای رسیدن به حضور مطلق الهیاست، به گونه‌ای که هیچ واسطه‌ای میان سالک و حق باقی نمی‌ماند. در این مقام، انسان از تمام تعینات و محدودیت‌های خودی خارج شده و در حق فانی و باقی می‌شود.

ب) تفاوت قرب عادی و قرب نهایی

🔹 قرب عادی: نزدیکی به خدا از طریق عبادت، ذکر، و طاعتکه در آن، هنوز سالک خود را به عنوان یک فرد مستقل از خدا درک می‌کند.
🔹 قرب نهایی: سالک چنان در حقیقت غرق می‌شود که دیگر خودی نمی‌بیندو وجود او با حق یکی می‌شود. این همان مقامی‌است که در آن دوگانگی میان بنده و معبود از بین می‌رود.

حدیث قدسی درباره‌ی قرب نهایی:

"بنده‌ی من، با انجام نوافل به من نزدیک می‌شود، تا آنجا که من دوستش می‌دارم. پس چون دوستش داشتم، گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود، چشم او می‌شوم که با آن می‌بیند، و دست او می‌شوم که با آن کار می‌کند."

این حدیث نشان می‌دهد که در قرب نهایی، اراده‌ی فردی سالک با اراده‌ی الهی یکی می‌شود.


۲. جایگاه قرب نهایی در سیر و سلوک عرفانی

در عرفان، سلوک عرفانی معمولاً به چهار مرحلهتقسیم می‌شود:

  1. شریعت→ اطاعت از احکام ظاهری دین
  2. طریقت→ سلوک عرفانی و مجاهدت نفس
  3. حقیقت→ شهود حقایق الهی
  4. معرفت و قرب نهایی→ رسیدن به حقیقت مطلق و از بین رفتن هر گونه دوگانگی میان سالک و خدا

ارتباط قرب نهایی با فنا و بقا

فنا فی‌الله: در این مرحله، سالک هویت و فردیت خود را از دست داده و در ذات حق محو می‌شود.
بقا بالله: پس از فنا، سالک دوباره به دنیا بازمی‌گردد، اما این‌بار فقط با اراده‌ی خداوند زندگی می‌کند.

ابن عربی درباره‌ی این مقام می‌گوید:

"چون سالک به قرب نهایی رسید، دیگر خودی ندارد؛ او همان حقیقتی است که می‌جست."


۳. نشانه‌های مقام قرب نهایی

عارفانی که به مقام قرب نهاییمی‌رسند، دارای ویژگی‌های خاصی هستند که آنها را از دیگران متمایز می‌کند:

الف) مشاهده‌ی وحدت در کثرت

در این مقام، عارف همه‌ی جهان را به عنوان تجلی ذات حق می‌بیند. دیگر خالق و مخلوق، جدا از هم احساس نمی‌شوند، بلکه همه چیز در حقیقتی یگانه مستغرق است.

ابن عربی در این مورد می‌گوید:

"لیس فی الدار غیره دیّار"(در سراسر هستی، جز او کسی نیست.)

مولانا نیز این مفهوم را چنین بیان می‌کند:

"چون ز خود رستی، همه برهان شدی / چونک بگشودی، همه زندان شدی"
(وقتی از خود گذشتی، همه چیز برایت آشکار شد؛ و وقتی حقیقت را یافتی، دیگر هیچ بندی تو را محدود نمی‌کند.)

ب) فقر و نیستی مطلق

در این مرحله، عارف به کامل‌ترین درجه‌ی فقرمی‌رسد، جایی که دیگر هیچ چیز را از خود نمی‌بیند و فقط وابسته به حق است.

حلاج در این مورد می‌گوید:

"انا الحق"(من حق هستم)
این جمله نشان‌دهنده‌ی فنای مطلق و رسیدن به مقام قرب نهاییاست که در آن، عارف دیگر خودی نمی‌بیند و تنها حق را مشاهده می‌کند.

ج) هدایت و ولایت

کسانی که به قرب نهاییرسیده‌اند، توانایی هدایت دیگران را دارند و به مقام ولایت الهینائل می‌شوند.

عبدالقادر گیلانی در این مورد می‌گوید:

"ولی کسی است که از خود چیزی ندارد، هرچه هست، از اوست."

این همان مقام قطب و ولی کامل استکه عارف در آن، تنها مجرای اراده‌ی الهی می‌شود.


۴. قرب نهایی و وحدت وجود

در نظریه‌ی وحدت وجود، مقام قرب نهاییهمان ادراک حقیقت یگانه‌ی هستیاست. سالک درمی‌یابد که جز خدا چیزی وجود ندارد و تمامی‌جهان، تجلی اوست.

ابن عربی در این زمینه می‌گوید:

"در آغاز، گمان می‌کردم که خدا و من دو وجود جدا هستیم؛ اما اکنون که پرده‌ها کنار رفته است، می‌بینم که من خود همانم که می‌جستم!"

پس در قرب نهایی، انسان دیگر وجودی مستقل از خدا ندارد؛ بلکه تنها یک حقیقت باقی می‌ماند و آن هم ذات الهی است.


۵. نتیجه‌گیری: سرالاسرار عرفان

مقام قرب نهایی، اوج معرفت و سیر و سلوک عرفانی است.در این مرحله، سالک دیگر خود را نمی‌بیند و تمام هستی را تجلی ذات الهی مشاهده می‌کند.

✔ در این مقام:

  • دیگر دوگانگی میان خالق و مخلوق وجود ندارد
  • سالک در حق فانی شده و تنها با نور الهی باقی می‌ماند
  • ولایت الهی و هدایت بندگان به او سپرده می‌شود

این همان سرّ الاسرار عرفان اسلامی‌است، که تنها برای برگزیدگان و اولیای خاص حاصل می‌شود.

بازدید : 20
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 1:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی
وحدت در کثرت
هر ذره که در جهان هویدا گردد
نقشی ز جمال دوست پیدا گردد
گر پرده‌ی هستی ز میان برداری
یک نور در این هزار معنا گردد

باسمه تعالی

وحدت در کثرت – شرح رباعی

این رباعی با زبانی ساده و در عین حال عمیق، یکی از اساسی‌ترین مفاهیم عرفانی را بیان می‌کند: وحدت در کثرت.شاعر با استفاده از تصاویر نمادین، به رابطه‌ی میان ذات الهی و مظاهر گوناگون هستی اشاره دارد. در ادامه، هر بیت را به تفصیل بررسی می‌کنیم:

بیت اول:

"هر ذره که در جهان هویدا گردد"
در این مصراع، ذرهنماد اجزای کوچک و بی‌شمار هستی است. شاعر بیان می‌کند که هر چیزی که در جهان پدیدار می‌شود، صرفاً یک جزء مستقل نیست، بلکه جزئی از حقیقتی بزرگ‌تر است.

بیت دوم:

"نقشی ز جمال دوست پیدا گردد"
اینجا شاعر با به‌کارگیری واژه‌ی جمال دوستبه زیبایی و جلوه‌ی الهی اشاره می‌کند. یعنی هر پدیده‌ای که در جهان ظاهر شود، در واقع بازتابی از جمال و کمال حق تعالی است. این مضمون برگرفته از آموزه‌های عرفانی است که جهان را آیینه‌ای از ذات الهی می‌دانند.

بیت سوم:

"گر پرده‌ی هستی ز میان برداری"
در این مصراع، پرده‌ی هستیبه مفهوم حجاب‌های ظاهری اشاره دارد که مانع از درک حقیقت وحدانی جهان می‌شوند. شاعر می‌گوید اگر این پرده‌های توهم و کثرت را کنار بزنیم، حقیقت آشکار خواهد شد. این همان اشاره‌ای است که عرفا به "حجاب‌های نورانی و ظلمانی" دارند، یعنی موانعی که باعث می‌شوند انسان نتواند حقیقت وحدانی هستی را به‌درستی درک کند.

بیت چهارم:

"یک نور در این هزار معنا گردد"
در این مصراع، یک نورنماد حقیقت یگانه‌ی الهی است که در هزار معنایا مظاهر گوناگون تجلی کرده است. این بیانگر همان مفهوم وحدت در کثرت است: حقیقت یگانه‌ی عالم (نور واحد) در مظاهر بی‌شمار هستی تجلی پیدا کرده است.

نتیجه‌گیری:

این رباعی به زیبایی نشان می‌دهد که اگر از سطح ظاهری جهان عبور کنیم و نگاهی عمیق‌تر به هستی داشته باشیم، درمی‌یابیم که تمام کثرت‌ها و تفاوت‌های ظاهری، چیزی جز تجلی‌های گوناگون یک حقیقت واحد نیستند. این اندیشه، ریشه در تعالیم عرفانی اسلامی‌و به‌ویژه در اندیشه‌های ابن‌عربی و مولانا دارد که معتقدند تمام کثرات، بازتاب‌های یک حقیقت مطلق‌اند.

پیام کلی شعر:

  1. جهان چیزی جز تجلی زیبایی الهی نیست.
  2. آنچه به نظر ما کثرت می‌آید، در حقیقت نمودهای مختلف یک وحدت است.
  3. اگر پرده‌های توهم را کنار بزنیم، نور واحد الهی را در همه‌چیز مشاهده خواهیم کرد.

این شعر، پیامی‌عمیق از عرفان اسلامی‌را با بیانی ساده و موزون بیان می‌کند و نشان می‌دهد که تمام هستی نوری از وجود مطلق الهی است.

وحدت در کثرت در عرفان

"وحدت در کثرت"یکی از بنیادی‌ترین اصول عرفان اسلامی‌است که به رابطه بین یگانگی الهیو تنوع و تعدد موجوداتدر جهان اشاره دارد. در حالی که در نگاه ظاهری، هستی پر از تفاوت‌ها و تنوعات است، در نگاه عارفانه، همه‌ی این کثرت‌ها در حقیقت بازتاب و تجلی یک حقیقت یگانههستند.

این مفهوم برخلاف "کثرت در وحدت"که تأکید دارد تمام کثرت‌های عالم در نهایت به وحدت الهی بازمی‌گردند، بیان می‌کند که وحدت حقیقی در درون تمام کثرت‌های عالم حضور دارد و در هر ذره‌ای از هستی می‌توان حقیقت یگانگی خداوند را مشاهده کرد.


توضیح عرفانی "وحدت در کثرت"

در عرفان اسلامی، هستی در عین حال که متکثر و متنوع است، در حقیقت یکی استو آن وجود خداونداست که در تمام پدیده‌های جهان ظهور و تجلی دارد. این یعنی:

  1. هر چیزی در این عالم، انعکاسی از وحدت الهی است.
    از کوچک‌ترین ذره تا بزرگ‌ترین کهکشان، همه به نوعی از حقیقت واحدسرچشمه گرفته‌اند و نشانه‌ای از وجود الهیهستند.

  2. کثرت‌ها تنها ظاهری هستند و در باطن، همه یکی‌اند.
    تفاوت‌های موجود در جهان تنها در سطح ظاهراست، اما در باطن و حقیقت، همه به یک منبع متصل‌اندو از یک حقیقت سرچشمه گرفته‌اند.

  3. وحدت در تمام چیزها جاری است.
    در نگاه عارف، حتی کثرت‌ها و تفاوت‌های ظاهری نیز جلوه‌های مختلف یک حقیقت واحدهستند. همان‌گونه که یک نور می‌تواند در منشور به رنگ‌های مختلف تجزیه شود، اما در اصل همان یک نور است.


مثال‌های عرفانی از "وحدت در کثرت"

۱. نور و رنگ‌ها

همان‌طور که نور سفید در یک منشور تجزیه شده و به رنگ‌های مختلف در می‌آید، اما در اصل همه‌ی این رنگ‌ها از همان یک نور پدید آمده‌اند، جهان نیز پر از کثرت و تفاوت است، اما همه‌ی این تفاوت‌ها از همان حقیقت یگانه سرچشمه می‌گیرند.

۲. دریا و موج‌ها

دریا اگرچه امواج بی‌شماری دارد، اما تمام امواج در اصل همان دریا هستندو نمی‌توان آن‌ها را جدا از دریا دانست. همین‌طور تمام پدیده‌های هستی جلوه‌هایی از یک حقیقت واحد هستند.

۳. آینه‌های متعدد

اگر یک خورشید در هزار آینه بتابد، در هر آینه تصویری از آن دیده می‌شود، اما همه‌ی این تصاویر در اصل یک خورشید را نشان می‌دهند. جهان نیز همچون آینه‌هایی است که یک حقیقت را به هزاران شکل و صورت نمایش می‌دهد.


"وحدت در کثرت" در اشعار و سخنان عرفا

۱. مولانا:

این نقش که بر در و دیوار توست / یک نور بُوَد، لیک ز دیوار دو توست
✅ یعنی آنچه که در جهان به شکل‌های مختلف دیده می‌شود، در حقیقت یک حقیقت است که در قالب‌های مختلف جلوه کرده است.

در کوی نِشان، بی‌نشان باید شد / چون قطره به بحر، بی‌کران باید شد
✅ یعنی برای درک وحدت در کثرت، باید از نگاه سطحی فراتر رفت و همه‌ی تفاوت‌ها را در دل یگانگی دید.

۲. حافظ:

جمال یار ندارد نقاب و پرده، ولی / غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
✅ یعنی حقیقت الهی همیشه حاضر است، اما ما به دلیل حجاب‌های ظاهری، تنها کثرت را می‌بینیم و وحدت را درنمی‌یابیم.

۳. ابن عربی:

"حق در هر چیزی تجلی دارد، اما هر کس به اندازه‌ی ظرفیت خود آن را می‌بیند."
✅ یعنی وحدت الهی در همه‌ی کثرت‌های عالم حضور دارد، اما درک آن بسته به میزان آگاهی انسان است.


تفاوت "وحدت در کثرت" و "کثرت در وحدت"

"کثرت در وحدت"یعنی همه چیز به وحدت بازمی‌گردد.
"وحدت در کثرت"یعنی در دل همه‌ی چیزهای متفاوت، حقیقت واحد حضور دارد.


نتیجه‌گیری

"وحدت در کثرت"یکی از زیباترین آموزه‌های عرفانی است که به ما می‌آموزد در دل تمام تفاوت‌ها و گوناگونی‌های جهان، حقیقت یگانه‌ای حضور داردکه در همه‌ی چیزها متجلی شده است.

✅ اگرچه جهان پر از تفاوت‌ها و گوناگونی‌هاست، اما در حقیقت، همه از یک منبع واحد (خداوند) نشأت گرفته‌اند.
✅ شناخت "وحدت در کثرت" باعث می‌شود که انسان به جای تمرکز بر تفاوت‌ها، در عمق همه چیز حقیقت الهیرا ببیند.
✅ این مفهوم عارف را به این بینش می‌رساند که همه‌ی عالم آینه‌ای است که یک حقیقت واحد را نشان می‌دهدو همه‌ی موجودات، جلوه‌هایی از همان نور یگانه‌ی الهی هستند.


✨ درک "وحدت در کثرت" باعث می‌شود که انسان نگاه معنوی و عمیق‌تری به جهان داشته باشد و به جای دیدن تفاوت‌ها، وحدت الهی را در همه‌جا مشاهده کند.

بازدید : 20
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 1:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی کثرت در وحدت

باسمه تعالی
کثرت در وحدت
از امر خدا، هزار صورت آید
با نقش و نگار و ذکر علت آید
بنگر که به ظاهر تفاوت پیداست
از فضل خدا، علم و حکمت آید

شرح شعر:

کثرت در وحدت
در این عبارت، کثرت در وحدتاشاره به یک مفهوم عرفانی و فلسفی دارد که در آن نشان داده می‌شود که در ظاهر کثرت و تنوع (شکل‌ها، موجودات و پدیده‌ها) وجود دارد، اما در حقیقت همه‌ی این‌ها از یک منبع واحد و یکتا نشأت گرفته‌اند، که همان وحدت الهی است. این مفهوم ریشه در حکمت‌های اسلامی، عرفانی و فلسفی دارد که همواره تأکید دارند در پس این تفاوت‌های ظاهری، یک حقیقت واحد نهفته است.

از امر خدا، هزار صورت آید
این مصرع اشاره به این دارد که همه‌چیز در جهان به‌واسطه‌ی امر خداوند به وجود آمده است. خداوند سرچشمه و منشأ تمام اشیاء و پدیده‌ها است و از اراده و فرمان او هزاران صورت و شکل مختلف به‌وجود می‌آید. این تنوع و کثرت، در حقیقت از همان یک امر و اراده الهی سرچشمه می‌گیرد.

با نقش و نگار و ذکر علت آید
در اینجا، نقش و نگاربه معانی مختلفی از جمله زیبایی‌های ظاهری و تنوع اشیاء اشاره دارد، که به‌واسطه‌ی این تنوع‌ها، «علت» یا «حکمت» الهی را می‌توان شناخت. در دنیای مادی و پدیدارهای ظاهری، همواره دلیل و علت‌هایی وجود دارد که به ما از حکمت خداوند آگاهی می‌دهد. این تنوع ظاهری، در اصل یک طرح الهی است که هدف و حکمت خاصی دارد.

بنگر که به ظاهر تفاوت پیداست
این مصرع به تفاوت‌های ظاهری اشاره دارد که در نگاه اول ممکن است در میان موجودات و پدیده‌ها تفاوت‌ها و گوناگونی‌ها دیده شود. اما این تفاوت‌ها در سطح ظاهری و مادی هستند و در باطن همه از یک حقیقت واحد ناشی می‌شوند.

از فضل خدا، علم و حکمت آید
در این مصرع، شاعر به فضل و رحمت الهی اشاره می‌کند که به واسطه‌ی آن علم و حکمت الهی به انسان‌ها و موجودات عطا می‌شود. علم و حکمت از خداوند نشأت می‌گیرند و تنها از فضل و رحمت او می‌توان به حقیقت و شناخت رسید. این به معنای آن است که انسان‌ها در دنیای ظاهری برای درک حقیقت نیازمند لطف و هدایت الهی هستند.


نتیجه‌گیری:

این شعر به زیبایی نشان می‌دهد که در پشت ظاهر و کثرت، یک حقیقت واحد نهفته است. کثرت در جهان به‌واسطه‌ی امر خداوند به وجود آمده و در حقیقت، همه‌ی پدیده‌ها به دلیل حکمت و فضل خداوند به هم مرتبط هستند. شعر با استفاده از مفاهیم عرفانی و فلسفی، خواننده را به درک حقیقتی عمیق از وحدت در کثرت و حکمت الهی دعوت می‌کند.

کثرت در وحدتیکی از مفاهیم اساسی و عمیق در عرفان اسلامی‌است که به رابطه بین وحدتو کثرتدر دنیای هستی اشاره دارد. این مفهوم عمدتاً به بررسی چگونگی ارتباط میان وجود واحد خداوندو تنوع و کثرت موجوداتدر جهان می‌پردازد. در عرفان اسلامی، این دو مقوله که به نظر متناقض می‌آیند، در حقیقت دو جنبه از یک حقیقت واحد هستند که در سطح ظاهری متفاوت به نظر می‌آیند اما در عمق و حقیقت، یکپارچه و متصل به هم هستند.

تعریف کثرت در وحدت

کثرت در وحدتبه این معناست که در حالی که کثرت و تنوع موجوداتدر سطح ظاهر و عالم ماده مشاهده می‌شود، این کثرت‌ها در واقع از وحدت الهینشأت می‌گیرند و به آن باز می‌گردند. به عبارت دیگر، این موجودات مختلف — از انسان‌ها گرفته تا طبیعت و سایر موجودات — همه به نوعی تجلیاز خداوند یگانههستند. بنابراین، با وجود ظاهری از کثرت و تفاوت‌ها، در باطن تمامی‌موجودات در نهایت از وحدت الهیسرچشمه می‌گیرند و به آن باز می‌گردند.

مفهوم وحدت در عرفان

در عرفان اسلامی، وحدتبه معنای یگانگیو یکپارچگیاست، به‌ویژه وحدت وجودکه در آن تمامی‌موجودات به یک حقیقت واحد — یعنی خداوند— پیوسته‌اند. در این دیدگاه، خداوند تنها حقیقت واقعی است و هر آنچه در جهان می‌بینیم، تنها تجلیاتی از آن حقیقت واحد است.

وحدت وجودبه این معناست که هیچ چیزی در حقیقت جدا از خداوند نیست و همه چیز در اصل به خداوند بازمی‌گردد. حتی انسان‌ها، موجودات طبیعی، و جهان مادی که در نظر ظاهر از هم جدا و متفاوت هستند، در عمق خود همگی جزئی از هستی واحدهستند که خداوندآن را ایجاد کرده است.

کثرت و تجلیات خداوند

در این نگرش، کثرتدر جهان به صورت تجلیاتو ظهورخداوند در اشکال مختلف دیده می‌شود. به عبارت دیگر، تمام موجودات به نوعی آینه‌ای از حقیقت الهیهستند. در عرفان، گفته می‌شود که خداوند در هر چیزی تجلی کرده است. این تجلیات به اشکال مختلف (از جمله انسان‌ها، موجودات، طبیعت و…) در جهان مشاهده می‌شوند. کثرت در وحدتیعنی این که هر چیز در جهان، با وجود تفاوت‌های ظاهری‌اش، در حقیقت تجلی و ظهور یکی از اسماء و صفات الهی است.

برای مثال، در عرفان اسلامی‌گفته می‌شود که در هر موجودی، حتی در ذرات کوچکطبیعت، اسماء الهیتجلی دارند. هر موجودی، از کوچک‌ترین ذره تا بزرگ‌ترین پدیده‌ها، به نوعی نشانه‌ای از وجودو صفات خداونداست. این یعنی کثرت‌های جهان به ظاهر متفاوت در حقیقت به یک حقیقت واحد(خداوند) اشاره دارند.

مثال‌های عرفانی از کثرت در وحدت

در ادبیات و فلسفه عرفانی، شاعران و حکمای بسیاری به این مفهوم پرداخته‌اند. برخی از مهم‌ترین این مفاهیم را می‌توان در اشعار مولانایافت که در آن اشاره به وحدت وجودو کثرت در وحدتدارد. برای مثال:

  1. مولانا در مثنوی معنویمی‌گوید:

    • «بازیگر عشق، در خود به خدا پیوسته است / در این کثرت‌ها، او در وحدت است.»
      این به این معناست که در تمام بازی‌های عاشقانه و تنوع‌های عاشقانه جهان، در نهایت عشق به یک حقیقت واحد (خداوند) برمی‌گردد.
  2. شمس تبریزینیز می‌گوید:

    • «من شدم، تو شدی، ما شدیم، همه شدیم / در آن یگانگی که در آن، هیچ‌کس غیر از خدا نمی‌ماند.»
      این نشان‌دهنده آن است که در عمق کثرت‌ها و موجودات، در حقیقت همه به یک خداوند واحد باز می‌گردند و به آن یگانگی پیوند دارند.

نتیجه‌گیری:

کثرت در وحدتدر عرفان به ما یادآوری می‌کند که در حالی که در سطح ظاهر جهان مادی، موجودات به نظر متفاوت و متنوع هستند، در واقع تمامی‌آن‌ها به یک حقیقت واحد — خداوند — باز می‌گردند. این مفهوم نه تنها کثرت را به عنوان یک حقیقت متکامل می‌پذیرد، بلکه نشان می‌دهد که این تنوع‌ها در نهایت به وحدت الهیمتصل می‌شوند.

بنابراین، کثرت در وحدتدر عرفان به معنای شناخت و درک آن است که تمامی‌تفاوت‌ها و تنوع‌ها در جهان، در حقیقت، از یک منبع واحد و مقدس (خداوند) نشأت می‌گیرند و در آن واحد به پایان می‌رسند. این دیدگاه می‌تواند به انسان کمک کند که از دیدگاه‌های سطحی و جداکننده دنیای مادی فراتر رفته و به عمق حقیقت و یگانگی هستی پی ببرد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

بازدید : 24
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 15:03
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت

وادی معرفت در عرفان اسلامی

وادی معرفتیکی از مراحل مهم سلوک عرفانی است که در آن سالک از سطح دانش نظری عبور کرده و به درک شهودی و حضوری حقیقت می‌رسد. این معرفت، شناختی فراتر از عقل و استدلال بوده و مبتنی بر شهود قلبی و تجربه باطنی است. عرفای بزرگ، معرفت را نوری الهی می‌دانند که در دل سالک تجلی می‌یابد و او را به حقیقت نزدیک می‌کند.


مفهوم معرفت در عرفان

معرفت در اصطلاح عرفان اسلامی‌به شناختی اطلاق می‌شود که حاصل شهود و کشف باطنی است، نه دانشی که از طریق مطالعه و استدلال عقلی به دست آید. این شناخت، وابسته به قلب و روح سالکاست و به نوعی اتصال به حقیقت هستیتعبیر می‌شود.

ابوحامد غزالی در احیاء علوم الدین، معرفت را ادراک حقیقت اشیا همان‌گونه که هستندتعریف می‌کند و بر این باور است که این ادراک زمانی حاصل می‌شود که پرده‌های اوهام کنار رود. ابن عربی نیز معرفت را تجلی انوار الهی بر قلب سالکمی‌داند که در نتیجه سیر و سلوک حاصل می‌شود.


مراتب وادی معرفت

برخی عرفا سیر سالک در وادی معرفت را به چند مرحله تقسیم می‌کنند:

  1. معرفت حسی: شناختی که از طریق حواس و تجربه‌های ظاهری به دست می‌آید. این شناخت محدود و ناپایدار است.
  2. معرفت عقلی: شناختی که از طریق استدلال منطقی و فلسفی حاصل می‌شود. این مرحله، مقدمه‌ای برای رسیدن به معرفت حقیقی است اما به تنهایی کافی نیست.
  3. معرفت قلبی یا شهودی: شناختی که از طریق شهود باطنی و تجربه روحانی به دست می‌آید. در این مرحله، سالک حقیقت را بی‌واسطه درک می‌کند و به حضور حق دست می‌یابد.
  4. معرفت وحدانی: مرتبه‌ای که در آن سالک به فنا فی اللهمی‌رسد و هیچ دوگانگی‌ای بین او و حقیقت باقی نمی‌ماند. در این مرحله، معرفت سالک به مقام عین‌الیقینو سپس حق‌الیقینمی‌رسد.

ویژگی‌های وادی معرفت

۱. شهود و کشف حقیقت
سالک در این مرحله، حقیقت را مستقیماً مشاهده می‌کند و نیازی به واسطه‌های عقلی یا حسی ندارد. این شناخت، نوعی کشف و الهاماست که با ریاضت و تزکیه نفس حاصل می‌شود.

۲. فنا فی الله و بقا بالله
سالک در مسیر معرفت، از خودی و انانیت رها می‌شود و در نهایت به فنای در حقمی‌رسد. این فنای در حقیقت، به بقای بالله منجر می‌شود، یعنی سالک به مقام عبد محضمی‌رسد و تمامی‌حرکات و افعال او بر اساس اراده الهی خواهد بود.

۳. عشق و یقین
معرفت حقیقی با عشق به حقیقتهمراه است. سالکی که به معرفت رسیده باشد، نه از سر مصلحت یا ترس، بلکه از سر عشق و یقیندر مسیر حق گام برمی‌دارد.

۴. فراتر از علم رسمی
معرفت در عرفان اسلامی‌با دانش رسمی‌و عقلی تفاوت دارد. علم، دانشی نظری است که از طریق مطالعه و استدلال کسب می‌شود، اما معرفت، شناخت حضوری و شهودیاست که تنها با سلوک عرفانی و تزکیه نفس حاصل می‌شود.


دیدگاه عرفای بزرگ درباره وادی معرفت

1. عطار نیشابوری
در منطق‌الطیر، عطار وادی معرفت را یکی از هفت وادی سلوک می‌داند که در آن سالک از قیدهای ذهنی و محدودیت‌های عقلانی رها شده و به شناختی شهودی از حقایق دست می‌یابد.

2. مولانا جلال‌الدین رومی
مولانا معرفت را نوری الهیمی‌داند که در قلب عارف تجلی می‌یابد. او در مثنوی معنویمعرفت را بالاتر از دانش ظاهری می‌داند و می‌گوید:
"دانش‌اندوزی حجاب اکبر است / ور نه در دل نور حق بس منبر است"
یعنی علم ظاهری اگر به معرفت قلبی نینجامد، خود مانعی برای رسیدن به حقیقتخواهد شد.

3. ابن عربی
ابن عربی معرفت را نتیجه تجلیات الهیمی‌داند. به نظر او، خداوند در دل‌های آماده تجلی می‌کند و این تجلی منجر به درک حقیقت می‌شود. او همچنین میان علم و معرفت تمایز قائل شده و می‌گوید:
"علم همانند قید است، اما معرفت پرواز به سوی حقیقت است."

4. حافظ شیرازی
حافظ معرفت را نتیجه تزکیه نفس و تصفیه دلمی‌داند و در اشعار خود بر نقش عشق الهیدر دستیابی به معرفت تأکید می‌کند:
"در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد"


راه‌های دستیابی به وادی معرفت

عرفا برای دستیابی به معرفت حقیقی چندین روش را پیشنهاد کرده‌اند:

  1. تزکیه نفس: پاک‌سازی درون از آلودگی‌های نفسانی و اخلاقی
  2. ذکر و مراقبه: توجه دائمی‌به خداوند و دوری از غفلت
  3. ریاضت و مجاهدت: کنترل خواسته‌های نفسانی و تمرین صبر و بردباری
  4. صحبت با اولیا و عرفا: بهره‌گیری از نور معرفت کسانی که به این مقام رسیده‌اند
  5. عشق و توکل: پذیرش حقیقت با قلبی سرشار از عشق الهی و ایمان کامل

نتیجه‌گیری

وادی معرفت یکی از مهم‌ترین مراحل سلوک عرفانی است که در آن سالک از دانش ظاهری فراتر رفته و به شناختی شهودی و حضوری از حقیقت هستی و خداوند می‌رسد. این معرفت با فنا فی الله، شهود حقیقت، عشق الهی و یقین قلبیهمراه است و تنها از طریق تزکیه نفس و سلوک معنویحاصل می‌شود. عرفای بزرگ همچون مولانا، عطار، ابن عربی و حافظ، معرفت را بالاتر از علم رسمی‌دانسته و آن را نوری می‌دانند که در قلب سالک حقیقی می‌تابد.

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 434
  • بازدید کننده امروز : 294
  • باردید دیروز : 6
  • بازدید کننده دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 435
  • بازدید ماه : 461
  • بازدید سال : 2925
  • بازدید کلی : 2950
  • کدهای اختصاصی