باسمه تعالی
مجموعه قصاید عرفانی دکترعلی رجالی
فهرست مطالب
فصل اول
۱.باغ اسرار
۲.وادی حسن
فصل اول
باغ اسرار
این چه باغی است که اسرار خدا در آنجاست؟
نورحق جلوه گر از عشق و صفا در آنجاست
هر که از خویش گذر کرد، بیابد معشوق
راهِ وصل است و نشان از شهدا در آنجاست
هر گلی بوی تجلیّ خدا میبخشد
جلوهای از اثر و نقش خدا در آنجاست
شورِ موسی و مناجاتِ کلیم است به گوش
نَفَسِ عیسی و بانگِ هلأتا در آنجاست
نقد جان ده که در این راه به جز عشق، نبود
هر که شد مست، بقا تا به بقا در آنجاست
سرّ معراج و لقای ازلی در ره دوست
راه بین تا که مقامات علا در آنجاست
هرکه پیمانهی عرفان ز لب جان نوشد
در حریم دل او، جام صفا در آنجاست
سایهای از هوس و بیم ز دلها نرود
که در آن روضه، تجلیِّ بقا در آنجاست
چشم بگشا و ببین جلوهی نور ازلی
که حقیقت همه جا، راهنما در آنجاست
همه جا عطر خوشِ یاد خدا پیچیده
روح قدسی ملائک همه جا در آنجاست
هر که در وادی آن باغ گذر کرد به شوق
اهل معنا و وفا، اهل رضا در آنجاست
وادی عشق و یقین است، نه گلزار هوس
کِی سرابی ز تمنای هوا در آنجاست؟
هر که از خویش رهید و ز جهان دل برداشت
در شبستان خدا، ذکر و دعا در آنجاست
چون نسیمیکه وزد از سحر وصل حبیب
بوی دلدار "رجالی"، ز صبا در آنجاست
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۱/۲۱
وادی حسن
در وادی حسن، یک نظر کافی نیست
دیوانه شدن زین سفر کافی نیست
آن کس که نظر بر رخ یزدان داشت
دریافته است، یک گذر کافی نیست
باید که ز خود گذر کنی در ره عشق
با پای طلب، یک نظر کافی نیست
زنجیر دل ازها و هوس را بشکن
با سینهی آلوده ز شر کافی نیست
دل را ز غبار خود پرستی شوئید
بی اشک سحر، چشمِ تر کافی نیست
هر کس که شرابی ز محبت نوشید
داند که در این ره، خبر کافی نیست
چون موج به دریا ، نتوان داشت امید
در سیر وصالش، خطر کافی نیست
در محضر معشوق، ز خود باید رفت
چون دیدنِ او، بیاثر کافی نیست
باید که شوی شمع و بسوزی ز عشق
در آتش عشقش، شرر کافی نیست
باید ز هوای دل و امیال گذشت
در وادی عشق، یک ظفر کافی نیست
در راه خدا، از جهانت بگذر
در جنگ و جدال، یک ضرر کافی نیست
باید که زخود گذر کنی در ره دوست
در محضر عشق، مختصر کافی نیست
تا بادهی توحید ز جامش نخوری
این سکر و نشاط، در نظر کافی نیست
باید که در این راه ، خدا را جویی
تنها نفس شعلهور کافی نیست
آنجا که جلال است و جمال است تو را
بی نور یقین، سیم و زر کافی نیست
ای دل، ز فراق دلربا، دست نکش
یک جرعهی جامش، مگر کافی نیست؟
ای مرغ قفس، لحظهای سیر نما
در وادی حق، بال و پر کافی نیست
تا کی طلب از، این و آن داری تو
در حضرت حق، یک نظر کافی نیست؟
باید که رها شوی، ز خویش و از دل
با حب خدا، چون پدر کافی نیست؟
یک جرعه ز آن جام زلال ازلی
دانی که " رجالی" ، دگر کافی نیست
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۱/۲۲