loading...

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

بازدید : 24
پنجشنبه 1 اسفند 1403 زمان : 10:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسالت
اشعار <a href="/tag/%D8%AF%D8%B1+%D8%AF%D8%B3%D8%AA" title="اطلاعات بیشتر درباره در دست" rel="noopener noreferrer">در دست</a>اقدام و ویرایش(۸) :: رسالت

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی‌و فرهنگی اینجانب آمده است .
رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندهای روزانه

پیوندها

۱ اسفند۰۳

۱. بقا بالله

  1. به غیر از تو نمانده در دل اثرم
    ز هستی خویش، دست شستم دگرم
    چو موج فنا در تو غرقم مدام
    که جز در بقایت نباشد گذرم

  2. ز هر ذره‌ات پرتوی در من است
    که هستی ز فیض تو روشن من است
    چو آیینه‌ای بی‌غبار آمدم
    که پیدا شود در تو بودن من است

  3. دلم در تماشای رویت مقیم
    ندارم دگر آرزویی عظیم
    فنا گشتم اندر وصالت به حق
    بقا یافتم در تو،‌‌‌ای بی‌ندیم

  4. تویی نور جانم، تویی هست من
    بجز عشق تو نیست در دستمن
    جهان گر شود خاک و خاکسترش
    تویی در دلم جان سرمست من

  5. ز هستی گذشتم، به تو زنده‌ام
    چو شمع از فروغت در آکنده‌ام
    به جز نقش تو نیست در چشم من
    که در نور تو محو و بازنده‌ام


۲. بقا در حق

  1. حقیقت همان نور بی‌انتهاست
    که در جان عاشق چو دریا رواست
    اگر دیده بگشایی از خواب خود
    ببینی که جز حق، جهان نقش‌هاست

  2. جهان از تو لبریز،‌‌‌ای ذوالجلال
    نباشد بجز حق در این اتّصال
    حقیقت همان است کز او پدید
    شود هر که از خویش گردد زلال

  3. چه گویم ز حق، جز که نورش بقاست
    بجز او نباشد کسی در قفاست
    به جز در حقیقت، نیابی امان
    که جز او فنا، هر چه بینی هباست

  4. نگردد حقیقت ز عالم کمین
    که در سایه‌ی اوست هر نقش و دین
    به حق زنده شو، تا ببینی عیان
    که جز او نباشد به ملک زمین

  5. دلم را به حق داده‌ام جاودان
    که باشد حقیقت چراغ جهان
    در این بزم هستی حقیقت یکی‌ست
    که جز او بود هر چه بینی فسان


۳. بقا در عشق

  1. چو آتش مرا عشق سوزد مدام
    بریزد ز جانم همه رنگ و نام
    بمانم به شوق وصالت اسیر
    که غیر از تو را نیست در من مقام

  2. در این سینه جز عشق جایی نبود
    به غیر از وصالت بقایی نبود
    اگر جان سپارم به راهت رواست
    که بی عشق تو آشنایی نبود

  3. مرا عشق تو داده صد جان نو
    رها کرده‌ام هر چه غیر از تو گو
    چو پروانه گرد تو می‌گردم آه
    که جز در وصالت ندارم آرزو

  4. نسوزد دلم جز به شوق لقا
    که بی عشق تو نیست در دل بقا
    چو شمعی ز شوقت فروزان شدم
    به جان آمدم، شد فنا ماجرا

  5. اگر عشق را نشناسی، چه سود؟
    که بی او ندارد کسی پای بود
    بقا را بجوی از ره عشق حق
    که جز او نماند به هستی نمود


۴. بقا در معرفت

  1. به جز معرفت، راه دیگر مباد
    که از نور آن جان بگیرد نهاد
    حقیقت همان است کاندر وصال
    گشاید به دل، دیده‌ای چون سواد

  2. به دانش، به بینش، به عین‌الیقین
    تواند دلت را حقیقت ببین
    اگر پرده افتد ز چشمت، بدان
    که جز معرفت نیست نور زمین

  3. مرا علم و دانش رهی تازه داد
    گشاید ز دل پرده‌ی تیر و باد
    چو دریای بی‌پایان معرفت
    که هر موج او عالمی‌را نهاد

  4. اگر نور علمت به دل شد پدید
    ز تاریکی جهل خواهی رمید
    بقا در حقیقت ز علم است و عشق
    که هر کس بدان ره نپوید، خمید

  5. نماند کسی جز به دانش عزیز
    که بیناست آن کس که باشد ستیز
    به معرفت آرا دل و جان خویش
    که باشد همین راه، اوج و تمیز


۵. بقا در تسلیم

  1. به تسلیم یابم ره روشنم
    که تقدیر حق داده بر جان من
    به هر رنج و راحت، رضا کرده‌ام
    که در آن بود حکمت و راه من

  2. چو تسلیم حق شد دل آشفته‌ام
    ز درد و ز غم‌ها رها گشته‌ام
    به هر آنچه آمد، نگویم چرا
    که حکمت در آن هست، دانسته‌ام

  3. به تسلیم گر دل سپاری، خوشی
    در این راه دیگر نباشد کشی
    که هر کس به تقدیر راضی شود
    نبیند غمی‌را، نماند خسی

  4. رضا داده‌ام، رنج دنیا چه باک؟
    که در آن بود حکمت و مهر پاک
    به تسلیم، یابم ره جاودان
    که در دستحق است، این روز و خاک

  5. نماند کسی جز که تسلیم شد
    که در این جهان هر که بدبخت شد
    ز نادانی خویش، فریاد زد
    ندانست تقدیر حق، سرمد شد


۶. بقا در خدمت

  1. به خدمت، بقا یافتم در جهان
    نباشد مرا جز ره عاشقان
    که هر کس برای دگر کس بسوخت
    رهایی بجست از غم و امتحان

  2. به خدمت اگر دل دهی، سروری
    ز خود بگذری، عین عشق آوری
    به تسلیم خدمت، بقا یافتی
    ز دنیا و عقبی خبر داری

  3. چو مهری به دل باشدم جاودان
    کنم خدمت خلق، در هر مکان
    که باشد رضای خدا در همین
    ره خدمت است، راه حق در جهان

  4. به یاری دگر کس بقا شد پدید
    کسی کو نبخشد، نماند سعید
    که خدمت در این ره کلید بقاست
    جز این، هر چه باشد فنا شد، پدید

  5. به راه خدا در ره خدمت برو
    که جز این نباشد ره آرزو
    بقا در همین است، دیگر مجوی
    که خدمت، در این بزم شد رنگ و بو


۷. بقا در وصال

  1. به وصل تو جان را سپردم تمام
    نمانده‌ام از خویش جز یک سلام
    در آغوش عشقت بقا یافتم
    که بی تو نماند دمی‌در مرام

  2. چو نور تو بر جان من سایه کرد
    به جز تو مرا هیچ ره، مایه کرد
    در این بزم هستی، وصالت بقاست
    که از تو جهانم تماشا کند

  3. ز وصل تو آموختم راز عشق
    به جز تو نمانده دگر ساز عشق
    که جز در وصالت نباشد بقا
    فنا گشته‌ام در تو، آواز عشق

  4. در این بزم هستی، وصال است، بس
    به غیر از تو هر چیز، خیال است و خس
    بقا جز در آغوش عشقت نبود
    که بی‌تو جهان، سر به زوال است و کس

  5. تویی نور جانم، تویی اصل من
    بقا در وصالت بود فصل من
    ز دنیا و عقبی نجویم دگر
    که بی وصل تو، نیست حاصل من

  • ۰۳/۱۲/۰۱
  • علی رجالی

نظرات

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 9
  • باردید دیروز : 437
  • بازدید کننده دیروز : 297
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 447
  • بازدید ماه : 473
  • بازدید سال : 2937
  • بازدید کلی : 2962
  • کدهای اختصاصی