باسمه تعالی
واژههای عرفانی
۱.
روح است که جانِ زندگی در تن ماست
آگاه ز رازِ آسمان و زمـن ماست
بیاو تن خاکیست چو گوری خاموش
با اوست که راه ما به سوی وطن ماست
۲.
از روح، چراغ عقل روشن گردد
در سینه، درخت عشق گلشن گردد
این جوهر پاک، چون ز حق برخیزد
آیینۀ جان، ز هر چه محن گردد
۳.
روح آمد و هستیِ ما را بدمید
در خانهی دل، چراغ معنا بکشید
گر نیست روان، تن است خاکی بیهوش
با اوست که پر کشیم سوی امید
۴.
روح است حقیقتی ز بالا آمده
از عالم نور، بیصدا آمده
تن خانهی اوست، لیک در غربت اوست
تا باز رود، ز کربلا آمده
۱.
روح است که جانِ زندگی در تن ماست
آگاه ز رازِ آسمان و زمـن ماست
بیاو تن خاکیست چو گوری خاموش
با اوست که راه ما به سوی وطن ماست
۲.
از روح، چراغ عقل روشن گردد
در سینه، درخت عشق گلشن گردد
این جوهر پاک، چون ز حق برخیزد
آیینۀ جان، ز هر چه محن گردد
۳.
روح آمد و هستیِ ما را بدمید
در خانهی دل، چراغ معنا بکشید
گر نیست روان، تن است خاکی بیهوش
با اوست که پر کشیم سوی امید
۴.
روح است حقیقتی ز بالا آمده
از عالم نور، بیصدا آمده
تن خانهی اوست، لیک در غربت اوست
تا باز رود، ز کربلا آمده
۵. قلب
قلب است که آینهست در کنه روان
پنهان شده بین عقل و عشق و گمان
گاه از صفا به عرش پی میپوید
گاه از هوس، فتد به قعر جهان
۶. مرگ
مرگ است درِ خروج تن از زندان
راهیست به سوی عالم پنهان
انکار مکنش، که خویش را بشناس
آغاز بقاست، نیست پایان
۷. حقیقت
حقیقت، چو نور بیکران افتادهست
در دیدهی پاک عاشقان افتادهست
هر کس که حجاب از دل خود بردارد
بیواسطه، در وصال جان افتادهست
۸. ایمان
ایمان، شرریست در دل آگاهان
بر بام یقین نشستهٔ جانباوران
از شک نگذرد کسی به آن ساحت نور
تا دل ندهد، نیابدش در میان
۹. زمان
زمان آتشیست که نمیماند باز
میسوزد و میبرد به خاموشی راز
آن کس که درون لحظهها جان یابد
یابد گذر از زمان و آغاز
۱۰. ابد
ابد، نه درازست و نه کوتاه و کماست
آنجا که زمان، خامش و بیکشماست
در ساحت عشق، آنکه جا میگیرد
بیمرگ بماند، آنچنان که خـداست
۱۱. فطرت
فطرت شرر از نور سـتارگان است
آیینۀ رازِ پاک یزدانگان است
در جان هر آفریده پنهان اما
آگاه ز عهدِ پیش از این جانان است
۱۲. یقین
یقین، چو نگینیست بر انگشت جان
پیداست ولی به چشمِ هوشیار آن
با شک نتوان به ساحتش ره برد
دل باید و سوز و بینیاز از بیان
۱۳. هستی
هستی، نه همین نمود و تصویر ماست
پشتش همه راز و نور و تفسیر ماست
این سایه و رنگ، پردهی پنداریست
اصلش نوریست که در ضمیر ماست
۱۴. خدا
خداست که در دل همه ذراتیست
هر لحظه ز فیض او حیاتیست
بیاو نه دلی بتپد، نه عقلی پوید
با او همه عالم آیتی از ذاتـیست
۱۵. نور
نور است حقیقتی ز ساحت برتر
پنهان، ولی آشکار در چشم سَر
دل گر شود آیینهی پاک یقین
بیواسطه بیندش، چو مهر سحر
۱۶. ظلمت
ظلمت نبود، جز آنچه پوشد دل ما
از گردِ غرور و غفلت و سودا
آنگاه که دل ز خود تهی گردد، بین
نور آید و ظلمت شود بیمعنا
۱۷. معنا
معناست نهان، ورای لفظ و صدا
در جان رسدش، هر آنکه شد آشنا
هر چیز که هست، صورتِ اوست فقط
بیمعنی او، جهان بود بیبنا
۱۸. توحید
توحید، یکی شدن در آینهی جان
بیچشمِ دو بین، با نگاهی نهان
از کثرت خلق، راه وحدت باید
یعنی که نبینی جز خدا در جهان
۱۹. کمال
کمال است رسیدن از خود به خدا
پرواز ز قیدِ این زمینِ فنا
آنکس که ز نقصانِ خود آگاه است
با اشک شود به آسمان آشنا
۲۰. شهود
شهود است حضور حق به دلِ بینا
بیواسطه، بیحجاب و بیدریا
هر کس که ز خود گذشت و دل را شست
بیند رخ او، نه در عیان، نه در ما
۲۱. فنا
فناست که دل رهد ز هستی خود
در سایهی عشق، گم کند خویش و بد
آنجا که منی نماند و «او» گردد کل
بیمن شودی، همه خدا گردد بد
۲۲. بقا
بقاست پس از فنا، جمال حق است
وقتی که ز خود گذشتی، آن مطلق است
آری! چو شدی تو هیچ، او گردد کل
با هستی او، بقای تو، صادق است
۲۳. وحدت وجود
در دیدهی اهل دل، یکیست همه
در ساحت عشق، جز خدا نیست دمه
کثرت همه سایهست در نور احد
وحدت بود اصل، این ز حکمت رمه
۲۴. حیرت
حیرت نه دلیلِ ناتوانی ماست
آیینهی نور بینهایتهاست
آنجا که خرد نمیرسد، دل باید
حیرت، درِ فهم رازِ معناهاست
• عشق مجازی
• عشق حقیقی
• عقل کل
• دل
• حضور
• قرب
• آینه
• نفس
• اسماء الهی
• تجلی
• عرفان
• سلوک
• شهود
• مکاشفه
• اشراق
• خلسه
• معاد
• قیامت
• فقر
• غنا
• رضا
• تسلیم
• ایمان
• یقین
• توکل
• امانت
• لوح
• قلم
• نَفَس
• ذکر
• دعا
• نیایش
• اشتیاق
• خلوت
• جذبه
• کشف
• عنایت
• حج
• وصال
• دوری
• نَفس امّاره
• نفس لوّامه
• نفس مطمئنه
• شکر
• صبر
• حلم
• صدق
• حضور قلب
• تجرد
• لقا الله
۲۵. عشق مجازی
عشق مجازی آینهی جان شود
راهیست که رهبرِ پنهان شود
گر پاک شود، به عشق حق راه برد
ورنه، سببِ هلاکتِ انسان شود
۲۶. عشق حقیقی
عشق حقیقی است چراغ سلوک
بینام و نشان، ولی پر از بانگ و شوک
هر دل که گرفت شعلهی آن نور پاک
میسوزد و میروید از آن خاک، لوک!
۲۷. عقل کل
عقل کل است مظهرِ آیات حق
پنهان، ولی آشکار در هر نَقَب
در خلق جهان، اول او جلوه کرد
تابید ز نورش، همه افلاک و لب
۲۸. دل
دل آینهی خداست، اگر پاک بود
آنجا حرم قدیم افلاک بود
تا دل نشود تهی ز هر غیر او
حق در دل عاشق، چه ناپاک بود؟
۲۹. حضور
حضور است همان دیدنِ بیحجاب
نه فکر، نه وهم، نه خیال، نه خواب
هر لحظه که باشی به حضور اله
آن لحظه شود تجلی آیات ناب
۳۰. آینه
آینه، جانِ دل را به حق نشان دهد
در آن، جمال یار را نهان کند
هر کس که شد پاک، آینهای ز حق
آن را که دل صاف است، خدا نشان دهد
۳۱. نفس
نفس، در دل عاشق همیشه در کمین
در پی سود و لذت و در پی زین
هر لحظه که او را در بند خود گرفت
دوری از حق است، و جان در آتشِ دین
۳۲. اسماء الهی
اسماء الهی همگان را آفرید
در دلِ هر یک، تجلیای است پدید
هر نام که بر زبان آمد، اشاره است
به حقیقتی که در درون است، بعید
۳۳. تجلی
تجلی نور خدا در دل روشن است
این نور نه از خورشید، بلکه از جان است
هر جا که دل پاک شد و چشم فرو بست
آن نور از دل، به سرای ملک جان است
۳۴. عرفان
عرفان چراغ راه به سوی دریاست
ساحلی که از همه موجها جداست
هر که در پی حقیقت قدم نهاد
راهِ طلب تا خود خدا را شناست
۳۵. سلوک
سلوک، راهی است که دل را پاک کند
زهر دنیای فانی بر دل افکند
هر گام که برداری در این راه، گویی
در جادهی وصال به حق میرود سند
۳۶. شهود
شهود، نگاهِ به نورِ بیپایان است
چشم دل که بشوید، آن نورِ جان است
نمیرسی جز به حضورِ معشوق
آن جا که دل از هر دو عالم نهان است
۳۷. مکاشفه
مکاشفه، دل را در پردهی نور افکند
حقیقتی را که هر عقل درک کند
آن جا که غیبت و حاضر به هم آیند
و در دلِ عاشق، حق درک کند
۳۸. اشراق
اشراق، نور حقیقت است در دل
در پردهی ظلمت بر میآید به دل
گر خود را از نَفس پاک کنی، بگذر
نوری که در دل است، پیش تو میآید حل
۳۹. خلسه
خلسه، ساکت در دل است، بیصدا
همچون شبِ تاریک، آید از هوا
در آن، همه عالم از یاد رفته است
چون حقیقت محض، در دلِ خدا
۴۰. معاد
معاد، بازگشتِ به سوی هستی است
که در آن، حقیقت به جلوهگری است
آنجا که در خلوت، جان بر میخیزد
به ملکوت جان و جسم، پیوسته بسی است
۴۱. قیامت
قیامت، روزی است که همه ظاهر شود
هر کار که کردهای، روشن و پدید شود
در آن زمان، جز خدا که نمیبیند
چون حقیقت در آن، به خود پدید شود
۴۲. فقر
فقر، گوهری است که دل را آراست
در خلوتِ خود، به حقیقت پیوست
هر کس که فقر را در خود بیابد
بر خداوندش به حقیقت متوسل شد
۴۳. غنا
غنا، در درونِ دل عاشق است
که با حضور حق، پر از شادابی است
نه مالِ دنیا، نه غنای جسمانی
غنا آن است که در دل خدا به شادی است
۴۴. رضا
رضا، سرّی است در دلِ خالی
که میآید از درونِ یار عالی
هر که به رضا رسید، هیچ نخواهد
در دلش جز یاد حق، جان بیحالی
۴۵. تسلیم
تسلیم، یعنی به ارادهی حق کشیدن
دل را از خود برکنده و به او سپردن
در این راه، هر چه باشد، صبر باید
که در دل، جز رضای حق نخواهد ماند
۴۶. ایمان
ایمان، چراغی است در دلِ شب تار
که با آن، در دلِ ظلمت، میشود نور
هر که دلش روشن شد به این نورِ جاوید
در مسیر حق، هرگز نخواهد گذشت به خطا
۴۷. یقین
یقین، حقیقتی است در دلِ روشن
که جز خدا، هیچ چیز را نمیبینند
آن کس که یقین را در دل پیدا کرد
در مسیر خدا هیچ تردیدی ندارد
۴۸. توکل
توکل، دل را به خداوند سپردن است
در هر کار، با او، همگام بودن است
آن کس که توکل را در دل یافت، او
در جهان، از هر چیزی بینیاز بودن است
۴۹. امانت
امانت، قلبی است که در آن راز است
حقیقتی که از دست نمیرود تا همیشه
هر که امانت را به حق سپرد، او
در دلش پاک و بیگناه خواهد شد همیشه
۵۰. لوح
لوح، صفحهای است که در آن سرنوشتهاست
که خداوند بر آن، حکمتهای جاوید نگاشت
آن کس که دلش به لوح خدا آراسته
در آن حکمتهای راستین، بیدریغ یافت
۵۱. قلم
قلم، ابزاری است برای نوشتن حقیقت
که در آن، داستانهای بزرگ جاوید است
هر که در دست قلم حکمت نوشت
آن حقیقت را به دلِ مردم رساند به حقیقت
۵۲. نفس
نفس، دلی است که در آن غبار است
که در راه حق گام نمیزند، در خواب است
هر که نفس خود را شست و پاک کرد
دلش در آسمانِ حقیقت، پرواز کرد
۵۳. ذکر
ذکر، نغمهای است که در دل جا میگیرد
که با آن، جان به سوی خدا میرود
هر که زبانش به ذکر خدا باشد
دلش در دریاچهی عشق شناور خواهد بود
۵۴. دعا
دعا، کلامیاست که در دل چشمه است
که در آن، همیشه امیدی به خداست
هر که به دعا دل به خدا بسپارد
در آغوش او، همیشه آسوده خواهد بود
۵۵. نیایش
نیایش، کلامیاست که از دل برخیزد
که در آن، هر آه و گریه، به سوی خدا میرود
هر که در دل نیایش کند، به یقین
در جستجوی او، هر لحظه جان میرود
۵۶. اشتیاق
اشتیاق، در دلِ عاشق شعلهور است
که در آن، همیشه آتشِ حق معطر است
هر کس که دلش از اشتیاق پر شود
در این راه، در جستجوی خدا، سفر است
۵۷. خلوت
خلوت، جایی است که دل تنها با خداست
در آن، هیچ جز او در دل نمیشناست
هر که به خلوت رفت و دلش صاف شد
در آن لحظه، همه عالم در او ناپیداست
۵۸. جذبه
جذبه، نیرویی است که دل را میکشاند
به سوی عشق، جایی که همیشه میماند
هر که در جذبهی حق قرار گیرد
دلش همیشه در باغ عشق میخندد
۵۹. کشف
کشف، یعنی حقیقتی به دل نمایان شود
که در آن، رازهای پنهان آشکار شود
هر که دلش در کشفِ حقیقت باشد
در دریاچهی اسرار، همیشه شناور شود
۶۰. عنایت
عنایت، لطفِ خداوند به بندگان است
که در آن، رحمت و مهر همیشه جاودانه است
هر که در دل عنایت او باشد، همیشه
در سایهاش خواهد بود، به دلی پاک و صاف