باسمه تعالی
جلوه عشق(۲)
خدایا! تویی آن بهشت نهان
که در دل بود نغمهات بی امان
تو خورشید عشقی که پنهان شدی
در آیینهی جان نمایان شدی
نه در پردهٔ وهم و نه در خیال
که پیداست رویت، ورای مثال
سکوت دلم با تو پر نغمه است
صدای تو در اوج بی لطمه است
نه شب بی تو آرام گیرد مرا
نه روزم شود بی تو روشنسرا
تو را یافتم، هرچه را باختم
به شوق تو از خویش پرداختم
جهان را تویی روح بیانتها
هم آغاز عشقی، همیانتها
دل از پرتوی روی تو روشن است
که این نور، پیدا ز جان و تن است
ز سرچشمهی عشق، ساغر گرفت
همه آب هستی ز کوثر است
نهانخانهی دل، حرمگاه توست
به هر ذره پیداست آه توست
به هر قطرهای از تپشهای ما
طنین تو پیداست،ای کبریا
اگر بیتو باشم، دلم بیکَس است
جهانم سیهچال و جانم قفس است
ز هر سو نظر کردم،ای جانِ جان
تو بودی پدیدار در هر مکان
نگفتم تو را، لیک گفتی مرا
کشیدی به سوی تجلی سرا
نبودم، نبودی، که بودم ز تو
تو دادی مرا نغمهای از وضو
تو در من دمیدی به نام خویش
که فهمم دهی طعم آرامشیش
نه از عقل دانم، نه از چشم و گوش
تو را دل شنید از حریر سروش
سراینده
دکتر علی رجالی