باسمه تعالی
جلوه عشق(۱)
خدایا! تویی نور در بیکران
توئی مهر جاوید در این جهان
خدایا! تویی نور و عشق و صفا
که دل را رساندی به کوی بقا
خدایا! تویی نور سرّ وجود
توئی راز دل، آفتابِ شهود
خدایا! تویی نورِ مهر و وفا
توئی آن که بخشی به دلها صفا
خدایا! تویی نور جان و روان
توئی نغمهی عشق در بینشان
خدایا! تویی نور بیانتها
توئی عاشقانهترین آشنا
خدایا! تویی نور صبح امید
توئی آن که دل را ز غم آفرید
خدایا! تویی عشق و آرام جان
توئی نغمهی دل در این آشیان
خدایا! تویی راز مستی و شور
دل عاشقان را تو دادی سرور
خدایا! تویی نور هر کوی و بام
به یادت طپد در درونم سلام
خدایا! تویی مونس جان من
پناه دلم، مهر پنهان من
خدایا! تویی یار شبهای تار
بجز نور تو نیست در دل بهار
خدایا! تویی عشق بیانتها
که روشن کنی راه اهل وفا
خدایا! تویی آن حضور نهان
که جاری شدی در دل و در زبان
خدایا! تویی موج دریای عشق
توئی آفتاب دلآرای عشق
خدایا! تویی درد و درمان دل
توئی مرهم هر پریشان دل
خدایا! تویی عشق بیانتها
که دل را کشاندی به کوی وفا
خدایا! تویی موج در چشم رود
که با نام تو دل شود پر وجود
خدایا! تویی همدم لحظهها
که پر میکنی سینه از نغمهها
خدایا! تویی سوز این بیقرار
که دل را کشاندی به لاهوت یار
خدایا! تویی آن نسیم بهار
که بگشاید از عشق، قفل و حصار
خدایا! تویی راه و منزل تویی
تو آغاز و پایان این دل، تویی
خدایا! تویی آیهی روشنی
تو در هر نفس با منی، با منی
خدایا! تویی آن بهشت نهان
که در دل بود نغمهات بیفغان
خدایا! تویی شوق در اضطراب
که از مهر تو نیست دل را عذاب
خدایا! تویی کوثر و آب ناب
که از تو شود جان، رها از عذاب
خدایا! تویی آفتاب وجود
که از پرتوت هر دلی در سجود
خدایا! تویی ساقی بادهام
که با جرعهات مست و آزادهام
خدایا! تویی عشق در هر نگاه
که بینام تو نیست جانم پناه
خدایا! تویی مهر هر سوگوار
که از اشکشان میکنی چشمهسار
خدایا! تویی آن یقین از ازل
که با نور تو روشن است این عمل
خدایا! تویی شور و سوز دعا
که نامت برآید ز لب بیریا
خدایا! بده شرم در هر نگاه
که باشد رهی سوی نور و پناه
خدایا! بده دل به عفت، حیا
که در آن بود لطف و صدق و صفا
خدایا! بده شرم از انتقام
که بخشش بود عرش را احترام
خدایا! بده ترک هر ناروا
که باشد در آن نور عشق و وفا
خدایا! بده سوز عشق و نیاز
که باشد به درگاه تو سرفراز
خدایا! بده بندگی با شعور
که با آن درآیم به وادی نور
خدایا! بده عافیت در سکون
که آرامشم گردد اندر درون
خدایا! تویی شور و شوقِ سخن
رجالی فتد مستِ آن انجمن
سراینده
دکتر علی رجالی