باسمه تعالی
عمر
این بازی عمر، بردنش احسان است
یک دم نظری، به داور و قرآن است
سرمایهی عمر، لحظهی بیداریست
بینور یقین، حیات سرگردان است
آن را که نبرده لذّت از هستی خویش
ره چاره فقط به عشق بیپایان است
دل را نتوان به ظاهری خوش دل بست
میزانِ بقا، صفای دل پنهان است
گر دیده نبیند رخ دلدار ز نور است
دل غافل وهم و غفلتِ دوران است
نه پرده به روی رخ جانان، که جان است
محجوب ز خود، دیدهی حیران نهان است
تقصیر نظر نیست، که آن یار چو نور است
چشم دل ما غرقِ گمانها و فغان است
آنان که به جان خویش آگاه شدند
گنج ازلی در دل و در جان است
دل محرم رازِ ملکوت است عزیز
آنجا که مقامِ عاشقِ جانان است
هر کس که به خویش بنگرد با تدبیر
داند که وصال، در همین امکان است
سراینده
دکتر علی رجالی